هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 27


ببخشید دیر شد
فصل بیست و هفتم
کمی استراحت


صبح روز بعد هری با روحیه بهتری بیدار شد. صدای فاوکس و هدویگ که دیشب توسط خانم ویزلی به آن اتاق انتقال دادا شده بود ، در اتاق می پیچید. هری بلند شد و به سمت آنها لبخندی زد و گفت:
هی چه خبرتونه؟
هدویگ هویی از شادی کشید و فاوکس کاملا ساکت شد. هری پایین رفت و وقتی نگاه عجیب خانم ویزلی را دید باز هم خندید. رون و هرمیون هم همراه با جینی دیشب به گریمولد آمده بودند. رون پرسید:
سلام هری....اهه... تو چت شده؟ شنیدیم دیشب خیلی ناراحت بودی اما حالا...
هری در حالی که هنوز لبخندی روی لبش بود گفت:
خب من دوست دارم همونطور که دامبلدور میخواد باشم. خودش اینو خواسته. یه نامه برام گذاشته بود....
و بعد جریان نامه کنار دریای خاطرات و محتوای آن را به طور خلاصه برای آنها تعریف کرد. جینی که تازه از خواب بیدار شده بود و به آشپزخانه آمده بود با اکراه گفت:
منم خوشحالم که تو داری اینو فراموووو(خمیازه)... ش می کنی.
هری به یاد خوابی که جینی دیده بود افتاد. همونطور که دامبلدور میگفت به حقیقت پیوسته بود.
خانم ویزلی داد زد:
جینی ویزلی جلوی دهنت رو بگیر!
جینی نگاهی اخمالود به مادرش انداخت و سرش را با دلخوری به سمت ظرف صبحانه اش برگرداند. خانم ویزلی ادامه داد:
به نظر من هم ایده خوبیه. آلبوس به هر حال رفته کاریش هم نمیشه کرد... ما هم فردا برای دامبلدور مراسم میگیریم... اوه بیل عزیزم حالت چطوره؟ سلام فلور.کی در رو براتون باز کرد؟
بیل گفت:
اووف دو ساعته پشت دریم. آخرش نارسیسا که اومده بود پایین درو بازکرد. کمتر میبینم که از اتاقش خارج بشه. اوه ، سلام هری یه خبرایی برات دارم در مورد حسابت در گرینگوتز.
هری حاضر بود قسم بخورد که رون یک لحظه سرش را با شتاب بالا آورده و بعد سریعا پایین برد. وقتی کسی چیزی نگفت بیل ادامه داد:
خب مثل اینکه حسابهات یه مقدار بیشتر شده. البته بیشر از یه مقدار. الان حسابت در گرینگوتز حدود یک میلیارد گالیون میشه!!
اینبار رون سرش را بالا آورد و با قاطیعت تمام ، توأم با تعجب به چشمان هری نگاه کرد. اینبار هری به او حق میداد چون علاوه رون ، بقیه افراد حاضر در آشپزخانه هم خشکشان زده بود. حتی خود هری هم نمیدانست با لیوان پر از آب پرتقالش که بین هوا و زمین ، در دستان او اسیر بود ، چه کند. بیل سرانجام گفت:
این پول از پدر و مادرت به سیریوس رسیده و از اون به پدر خوانده بعدی تو که دامبلدور بوده و حالا که به سن قانونی رسیدی به تو میرسه. اول باور کردنش برای من هم سخت بود ولی وقتی فکر کنی که چه کارها میشه با این پول کرد....
صدایی از پشت سرشان آمد که متعلق به فرد ویزلی بود:
آره مثلا میشه اونو روی ما سرمایه گذاری کرد...
خانم ویزلی گفت:
اوه خدای من شما دیگه جطوری اومدین تو؟
جرج در حالی که تلاش می کرد خودش را ناراحت جلوه دهد گفت:
خب از وقتی دامبلدور مرده دیگه طلسم رازدار کار نمیکنه.
بیل با افسوس گفت:
پس ما بیخودی ده دقیقه پشت در منتظر بودیم؟
هری گفت:
چند وقت بود شما رو ندیده بودم؟ انگار سرتون خیلی شلوغه...
جرج در حالی که با هری دست میداد به طعنه گفت:
البته نه به شلوغی سر تو!
هری که دوباره روی صندلی مینشست با خنده گفت:
آره سرم خیلی شلوغ بود. البته انتظار نداشتید که وسط کلاس درس بیام پیش شما...
فرد گفت:
خب اگه میومدی هم راهت نمیدادیم... شوخی کردم چون اصلا ما اونجا نبودیم...
هری که فکر می کرد چقدر دلش برای شوخی های دوقلوها تنگ شده بود پرسید:
پس کجا بودید؟
جرج جواب داد:
هر روز یه جایی.با بعضی ادارات داریم قرارداد می بندیم. حتی مکگوناگال هم قبل از مرگ دامبلدو....
جرج سرش را پایین انداخته بود. هری سریعا گفت:
نه نه اصلا نیاز نیست به خاطر این اتفاق متأسف باشید چون خودش اینطور نمی خواست. حالا بهتره خوشحال باشیم.
فرد که به طور ناگهانی خوشحال شده بود و لپش گل انداخته بود گفت:
عالیه هری. حالا دیگه کسی نمیتونه بهمون بگه چرا دارید می خندید!
جرج گفت:
هر کسی بیاد اعتراض کنه یکی از اون کوتوله های دماغ گنده میندازم تو پاکت خریدش!
با این حرف خودش و فرد خندیدند. جرج وقتی تعجب دیگران رو دید گفت:
یکی از اختراعات جدیدمونه.
همه افراد سرخ شده بودند. هرمیون از عصباینت ، جینی از هیجان ، رون از ترس ( گویا با وجود این شوخی خطری حس میکرد ) ، هری از خنده ( خودش هم نمیدانست برای چه میخندد ولی به نظرش باید میخندید ) و خانم ویزلی از خجالت و ناراحتی.
خانم ویزلی سرانجام سری تکان داد و به کمک بیل رفت که از طبقه بالا صدایش میکرد.
رون پرسید:
وضع محصولاتتون چطوره؟
فرد با خنده ای زورکی گفت:
عالیه داداشی! خیلی توپ. داریم صادراتمون رو شروع می کنیم. حالا با وجود لی جردن هیچ مشکلی نیست. فقط یه کمی بودجه کم اوردیم.
هری گفت:
چه عالی. چون من بودجه زیاد اوردم!
جرج سریع گفت:
نه! اصلا قبول نمی کنیم. همون دفعه هم به زور گرفتیم که هنوز بهت پس ندادیمش.
هری گفت:
خب این پول به درد من نمیخوره ولی شما می تونید ازش به خوبی استفاده کنید.
جرج گفت:
گفتم که به هیچ وجه نمیشه.
هری گفت:
خب حتی اگه با هاتون شریک بشم.
فرد گفت:
منظورت چیه؟
هری گفت:
خب در ازای پول منو در سودتون شریک کنید.
جرج کمی فکر کرد و گفت:
فکر خوبیه. حالا پولت چقدر هست؟
هری گفت:
هر چقدر بخوای.
فرد گفت:
ببینم یه میلیون گالیون داری؟
و با گفتن این حرف به همراه فرد خندیدند. اما وقتی دیدند کسی با آنها همراهی نمیکند ساکت شدند.
هری گفت:
یک میلیون؟ مطمئنی بیشتر نمیخوای؟ من احتیاجی به نه صد و نود و نه میلیون باقی مانده ندارم.
فرد جرج ابتدا خنده کوچکی کردند اما بعد با ترس به هری نگاه کردند فرد که چشمانش از تعجب گشاد شده بود گفت:
تو داری با ما شوخی میکنی هری!امکان نداره. یک میلیارد گالیون یعنی.... یعنی... نمیتونم چیزی برابر با اون پیدا کنم. پسر فکر کنم دیگه تا آخر عمر از جنبه مادی تأمینیم!
جینی خندید و گفت:
خب حالا نظرتون در مورد دوست پسرم چیه؟
جرج گفت:
اوه جینی ، خواهر کوچولوی من! میدونی من چقدر دوستت دارم؟!
----------------------------
وقتی فرد و جرج خانه گریمولد را به همراه بیل ترک کردند ( بیل را به زور برده بودند تا از حساب هری برای آنها پول برداشت کند ) هوا تاریک شده بود. هرمیون از گوشه اتاق نشیمن به هری گفت:
هری میشه بیای اینجا؟ کارت دارم.
هری بحث با لوپین را رها کرد و نزد هرمیون رفت. هرمیون گفت:
ببین حالا که دامبلدور مرده به نظر من بهتره که یه رازدار جدید برای محفل پیدا کنیم.
هری گفت:
به نکته جالبی اشاره کردی. خودم تو همین فکر بودم. ولی کی باید رازدار باشه؟
رون نیز به آنها پیوسته بود. هرمیون ادامه داد:
به نظر من خودت رازدار باشی بهتره.
هری گفت:
نمیدونم. آخه من بلد نیستم طلسمش رو.
هرمیون در حالی که ، از اینکه ، چیزی بلد بود که یکی از اساتید مدرسه بلد نبود ، احساس غرور میکرد ، گفت:
خب من بلدم. خیلی راحته. فقط یه ورد ساده.
و سپس لبخند بزرگی روی لبانش نقش بست. هری خندید و گفت:
به من هم نیازی هست؟
هرمیون گفت:
باید یه جزئی از بدنت باشه یا خودت. میشه یه تار مو...؟
هری یک تار مو از سرش کند و درحالی که سرش را می مالید و آن تار مو را به هرمیون میداد گفت:
خب بیا. دیگه با من کاری نداری؟
هرمیون با کنجکاوی پرسید:
نه. مگه میخوای کاری کنی؟
هری گفت:
کار به خصوصی که نه فقط میخواستم برم تو حیاط چون آرومم میکنه.
جینی از پشت سر گفت:
منم میام.
رون بلافاصله گفت:
منم میام!
هرمیون گفت:
خب پس بهتره همه با هم بریم.
و بعد از آن با هم به حیاطی پا گذاشتند که هری را به یاد دامبلدور می انداخت. هری تازه متوجه شد که آسمان آنجا جادویی است چون تا به حال شبها آنجا نرفته بود و نمی دانست که آسمان آنجا شبها هم روشن است.
هرمیون ، با کشیدن آستین رون او رو به سمت دیگر حیاط برد. جینی در کنار هری روی زمین خاکی آنجا نشست و به آسمان نگاه کرد. پس از چند ثانیه در حالی که یواشکی به هری نگاه میکرد گفت:
خیلی جالبه نه؟
هری در حالی که به آبی آسمان خیره شده بود گفت:
چی جالبه؟ آسمون؟
جینی گفت:
نه بابا ، آسمون رو نمیگم. رون و هرمیون رو میگم. خیلی جالبه که مامان باهاشون مخالفت نکرد. انگار موقعیت مناسبیه.
هری که چیزی از حرفهای او متوجه نمیشد گفت:
نمی فهمم. برای چی موقعیت خوبیه؟
جینی گفت:
اوففف... خودتو به خنگی نزن. برای اینکه با ماما صحبت کنی تا با ازدواج ما هم موافقت کنه.
هری که تازه فهمیده بود گفت:
جینی؟ چی داری میگی؟ به نظر من که خیلی زوده. رون و هرمیون هم دارن اشتباه میکنن که از الان تصمیم میگیرن.
جینی مصرانه گفت:
نه. چرا؟ به نظر من که خوشبخت میشن. ببین چقدر خوشحالن.( در این زمان داشت زیر چشمی به رون و هرمیون نگاه میکرد ) تازه تو که شغل هم داری.
هری گفت:
جینی به خودت بیا. من الان هفده سال دارم. تو هم شانزده سال. درسته که تو هاگوارتز کار میکنم و رئیس محفل هستم ولی به نظر خودم هنوز به بلوغ فکری نرسیدم.
جینی که با شک به هری نگاه می کرد گفت:
چت شده هری؟ تو که خیلی اهل ریسک بودی. حالا حاضر نیستی کوچکترین خطری بکنی.
هری گفت:
خب اون موقع فرق داشت. اون موقع دامبلدور بود. همه خیالشون راحت بود ولی حالا هیچ تضمینی برای زندگی فردا صبح هیچ کسی نیست.
خواه نا خواه دوباره یاد دامبلدور زنده شده بود. بلند شد و بعد از گفتن شب به خیر به اتاقش رفت.
جینی همانطور همانجا مانده بود. تا وقتی که هرمیون به سمت او آمد. رون همانطور روی زمین دراز کشیده بود. هرمیون گفت:
چی شد؟ چرا هری رفت؟ چی بهش گفتی؟
جینی با عصبانیت گفت:
هیچی. نتونستم راضیش کنم بره با مامان صحبت کنه.
هرمیون گفت:
دیدی بهت گفتم چیزی نگو؟ به نظر منم هنوز زوده.
جینی بلند شد و با ناراحتی آنجا را ترک کرد.
هرمیون سرش را تکان داد و به سمت رون رفت تا او را داخل خانه ببرد.
قبلی « هری پاتر و وارث ولدمورت- فصل 6 & 7 هرى پاتر و سيفون جادويى » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
Mr.Amiri
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۵ ۵:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۵ ۵:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۴
از: مثلث برمودا
پیام: 181
 خوبه
داستانت خيلي قشنگه.ولي چند تا اشكال اساسي داره:
1.توي داستانت تخيل به كار نمي بري.منظورم اينكه اصلا به توصيف مكان و حال شخصيت هات نمي پردازي.
2.بيشتر ميري تو مسايل حاشيه اي. به جاي اينكه به اصل داستانت بپردازي.اين مشكل بزرگيه.
3.اگه روي شخصيت هاي داستانت بيشتر كار كني خيلي بهتره.شخصيت ها رو بساز...

ولي هنر نوشتن رو داري.من برات آرزوي موفقيت ميكنم.
shadmehr
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۴ ۱۸:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۴ ۱۸:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۳
از: آمپول می ترسم !!
پیام: 646
 ...
باهات موافقم پانسي پاركينسون
توپولو به زودي اين طوري مي شي :
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۴ ۱۸:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۴ ۱۸:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 اعصاب ندارم
من ديگه قاطي كردم امشب ميام خونتون و .........................................
اشتباه نگير ميام كه خفه ات كنم
poopoo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۴ ۱۶:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۴ ۱۶:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۲۲
از: تهران
پیام: 8
 Re: عیدتون مبارک
عالي بود
ولي اگه زود تر بقيه شو نزاري خودمو از طبقه 5 پرط ميكونم پايين
behrooz.963
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۴ ۱۳:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۴ ۱۳:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱
از: نیو جرسی
پیام: 32
 ا
ممکنه بگیچه فکری کردی نوشتی 1 میلیارد؟

اصلا میدانی یک میلیارد یعنی چی؟ ا میلیون قابل قبول بود ولی میلیارد نه
hossein asgari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۳ ۱۹:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۳ ۱۹:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۱
از: اون جا
پیام: 12
 پس چي شد؟
مي خواي همه تو خماري بمونن؟ :mad: :mad:
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۳ ۱۱:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۳ ۱۱:۰۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: سلام
ببين داداش من دوست نداري كه من قاطي كنم ديگه
خود داني ميزنم لهت ميكنم
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۳ ۶:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۳ ۶:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 حیف
اخه مسئله اینجاست که وبلاگت هم قاطی کرده!!!!!!!!!!اصلا بخش داستان نمی یاد بالا!!!!

خب از یه جایییییییییییییییی یه کامپیوتر جورکن!!!!!!!!!!

1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۳ ۶:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۳ ۶:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 Re: خیلی عالی بود
پس این فصل چیییییییییییییییییییییییی شد

دیگه دارم قاطی میکنم!!!!!!!!!!!!!

بابا زود باش دیگه!!!!!!!!!!!

harry_potter_azkaban
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۲۳:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۲۳:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۸/۲۱
از:
پیام: 7
 خیلی عالی بود
امیدوارم که کتاب بعدی رولینگ مثل نوشته های تو باشه چون واقعا داستان های تو بی نظیره. تخیل خیلی خوبی هم داری . اگه همین طوری ادامه بدی میتونی به آبنده ات امیدوار باشی. اصلا کتاب 8 رو خودت بنویس!!!!!!!!!
roobi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۲۰:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۲۰:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: دره مردگان
پیام: 11
 اااااااااااااااه
اين فصل جديد چي شد؟من قاطي مي كنما
ahora
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۱۷:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۱۷:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۹
از:
پیام: 1
 Re: توي سايت
من نمی دونمرا این قدر داستان ها و مقاله ها طولانی هستن بابا کم کنید ادم چشم درد میگیره اما بعضی از مقاله ها توپ بودن

کم کنید مقاله هارو
hossein asgari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۱۵:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۱۵:۴۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۱
از: اون جا
پیام: 12
 توي سايت
اونجا هم چيزي نبود
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۱۵:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۱۵:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ببخشید
با عرض پوزش تا شنبه تعطیلیم.کامپیوترم خرابه.
hossein asgari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۱۵:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۲ ۱۵:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۱
از: اون جا
پیام: 12
 فوق العاده بود
واقعا فوق العاده بود <br />من تازه در اين سايت عضو شدم و يكي از علتاشم مقاله خوب تو بوده دوست دارم سريع تر فصل 28 رو بخونم البته كمي بي انصافيه
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۱۹:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۱۹:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 Re: حیف
رفتم ، نبود ....
پس كي ميزاريش ؟


هومان ريدل
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۱۶:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۱۶:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 حیف
بچه ها من کامپیوترم قاطی کرده. باید یه کاریش بکنم. نمیشه اینجا فصلو بذارم. اگه مشکلی ندارید برید توی وبلاگم فصل 28 رو بخونید تا اینجا هم بذارمش.
شرمنده. خداحافظ
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۱۶:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۱۶:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 Re: خااااک و چووووووووووووووووو...
ها اي فصل بعدي كجا گير كرده بيده....




هومان ريدل
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۱۰:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۱۰:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: پس چی شد
بابا اين فصل جديد چي شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۵:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۱ ۵:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 پس چی شد
پس این فصل چییییییییییییی شد

درمورد 1 میلیارد توضیح میدی!!!!!!!!!!!!!!!!!



harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۰ ۱۹:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۰ ۱۹:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 خااااک و چوووووووووووووووووووووووووک!!!!!!!!!!!!!
اوا خاک عالم بر سرش! ببخشید مخ کامپیترم قاطیده بود منم فکر میکردم شما نظر ندادین. فردا فصل بعدیو میدم.
شرمنده.
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۰ ۷:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۰ ۷:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 سلام
کارت عالی بود ایول

فقط یکم هیجان داستان کم شده.

پس فصل بعدی کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

nima shahbazi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۱۷:۲۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۹ ۱۷:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷
از:
پیام: 1
 LOVE STORY
you wrte good but in your range I think you should name it love story 2 not harry potter it has to be eventful and cause us tomake our mind work its the speciality of HP books exactly like an adventure game
but after all its a good book for the times that we are harry potter less
yours truely

ps:rasti bebakhshid ke english va pinglish minevisam va omidvarambetbarnakhore
behrooz.963
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۲۲:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۲۲:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱
از: نیو جرسی
پیام: 32
 ات
هری تو پول
چرا اینقدر حاشیه میری؟ داستان اصلی را بنویس دیگه...
tire_khalass
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۲۲:۲۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۲۲:۲۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱۳
از: کویت
پیام: 77
 همین جوری
هری پاتر بیل گیتس در دنیای جادو
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۱۸:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۱۸:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 Re: فصل بعدي
نه عزيز دلم
من چه كار مي تونم با شما داشته باشم

هومان ريدل
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۱۵:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۱۵:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 فصل بعدي
بابام جان داش مازيار پس فصل جديد چي شد؟؟؟
shadi.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۱۴:۰۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۸ ۱۴:۰۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰
از: بالای سر جسد ولدی!
پیام: 993
 آفرین!!
خوبه عزیز ادامه بده....تو می تونی...تو موفق می شه!!!!
kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۱۳:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۱۳:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 واقعا قشنگه....
داستان خیلی توپه...واقعا قشنگه....محشره....
ولی خدایی این جینی خجالت نمیکشه میخواد زور زور خودشو به هری قالب کنه...
داره از هری و موقعیتش سوءاستفاده میکنه ....من دیگه نمیتونم تحمل کنم
راستی چند کیلو نظر میخوای تا فصل بعدیو فردا بدی بگو اگه تونستم جورش کنم...
تک شاخ 13
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۶:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۶:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۷
از: همینجا
پیام: 14
 مرسی
عالی،بود.ممنونم.خیلی خوب داری پیش میری.
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۵:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۵:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 داش هومان
چيه كاري داشتي؟
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۵:۲۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۵:۲۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 Re: سلام
بالايي عزيز دلم
و همين طور
هري تپلو جونم (كه ميگي (( توپي)) )توپي از خودته .چون شما خودتتوپيهمرو مثل خودت توپ مي بيني .



هومان ريدل
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۵:۰۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۵:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: سلام
عالي بود قشنگ بود زيبا بود خوب بود .........................
اينم نظر حالا خوب شد داش هري؟؟؟؟؟؟
من اعصاب ندارم ها
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۴:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۱۴:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
ای بابا من میخواستم فصل بعدیو جمعه بزارم. ولی با این مقدار نظر و این تعدا بازدید.... یه کم نظر بدید دیگه.
هوراس عزیز متأسفانه عید هم چیزی ننوشتم و از این رو خیلی علاقه دارم که فصلی نفرستم. پس نظر بدید.
alialiali
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۲۰:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۲۰:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۳
از: چون اسمشو نبر دنبالمه ، نمیتونم بگم!!
پیام: 99
 سلام تپل!
ما که با داستانت حالی کردیم . دمت گرم .
فقط امیدوارم تو تعطیلات عید ، سوت نزده باشی
منتظر بعدی هستم
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱۸:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱۸:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
حالتون خوبه؟
جرج عزیز ممنون من قراره تا آخرش بنویسم دیگه.
هومان عزیز خیلی توپی مرسی.
فایرنز جان مرسی از توصیه ات.
mohsenganj
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱۷:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱۷:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۵
از: جنگل ممنوعه
پیام: 174
 یک نکته درباره داستان نویسی
بهتره که گفتگوها و حرفهای شخصیتها رو کوتاه ننویسید و از زبان شخصیتها مقداری هم توضیح یا گلایه یا تته پته و ... بنویسید اینجوری نوشته طبیعی تر میشه اگر به همین نوشته نگاه کنید میبینید که اکثر خطها نصفه هستند. الکساندر دوما انقدر از این شیوه استفاده کرد تا ناشرها هم پولشو نصف کردن. :oops:
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱۷:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱۷:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 آره داداش.........
بابا داش هومان ما كه نظر داديم
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱۵:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۵ ۱۵:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 Re: هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 2...
من نمي دونم چرا هيچ كس نظر نميده
چرا نظر نميدين؟



هومان ريدل
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۵:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۵:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 Re: هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 2...
وااي
مرسي هري تپلو
واقعا نمي دونم چي بگم
هم قشنگ بود هم
طولاني


هومان ريدل
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۴:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۴:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 27
اين يكي هم خوب نوشتي بدك نبود مثل قبلي ها بود رفتم قبلي ها رو هم خوندم بدك نبود ولي واقعا ماشاالله به حمت بزرگت كه تا الان 27 فصل رو نوشتي خيلي كم پيش مياد كه اين همه بنويسن بازم دستت درد نكنه اشالله موفق باشي
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۳:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۳:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 چاکرم
شرمنده میکنیدا برو بچ.
خیلی روحیه میدید دمتون گرم
harryj00n
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۳:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۳:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۳۰
از: تالار قحط النساء گریف!
پیام: 1540
 هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 27
عالی بود!
ایول باب!
ادامش بده!
dadli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۲:۱۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۲:۱۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳
از:
پیام: 34
 توپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ
خیلی عالی بود
بعدیو زود تر بزار
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۰:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱۰:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: عالی
دستت درد نكنه آخرش اومد
خيلي خوب بود مرسي
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۸:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۸:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 عالی
بسیار عالی بود جیگر
دمت گرم
samuel black
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۱۴ ۱:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: از اعماق سایه های شب
پیام: 98
 عیدتون مبارک
هه هه هه
من اولین نفرم که به داستانت نظر میدم
داستانت عالی بود در ضمن عیدت مبارک بقیش باشه فردا فعلا خوابم میاد سایه مرگ

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.