هری پاتر و جان پیچ ها
فصل چهارم: اوّلین خواب
--------------------------------------------------
خانم ویزلی به هری گفت:
-آه هری ... حتماً خیلی گرسنه ای.بشین الآن واست سوپ میارم.
او با چوبدستسشیک کاسه را از روی میز به سمت هری برد و از ظرفیکه کتار آن بود به درونش ریخت و به هری گفت که بخورد.هری شروع به خوردن کرد.
- چی شد که زود اومدی هری. مگه قرار نبود بعد از تولّدت بیای. راستی با چی اومدی؟
- بعداً همه چیزو براتون توضیح میدم. راستی حال بیل چطوره؟
- اون خوبه، همین امروز به هوش اومد. قراره فردا بریم به دیدنش. می خواستیم امروز بریم پیشش ولی گفتن که چون امشب قرص ماه کامل میشه، شاید خطرناک باشه. باید اوشب عکس العملش دیده بشه تا بفهمیم که گرگینه شده یا نه؟ الآن تو سنت مانگوهه. فلور اونجاست. آرتور هم پیششه. آرتور می خواد به من گزارش اون جا رو بده. راستیفردا قراره هرمیون بیاد این جا. از فردام قراره تزیینات این جارو شروع کنیم. عروسی بیل حدود یه ماه دیگه ست.
خانم ویزلی در مدّتی که حرف می زد مشغول مرتّب کردن آشپز خانه بود. ساعتی که روی عقربه های آنعکس اعضای خانواده ی ویزلی بود و موقیّت آن ها را نشان می داد در گوشه ی آشپز خانه روی کابینت بود و همه ی عقربه های آن « خطر مرگ» را نشان می داد. هری از پنجره بیرون را نگاه می کرد. جسم سفیدیدر آسمان حرکت می کرد و به سوی پناهگاه می آمد. وقتی نزدیک تر شد هری فهمید که آن یک جغد است. خانم ویزلی نیز متوجّه آن شد و گفت:
- حتماً از آرتوره... ولی اون که قرار بود با اِرول نامه بفرسته!
او نامه را از پای جغد در آورد و شروع به خواندنش کرد. بعد از خواندن نامه گفت:
-حال بیل خوبه. گرگینه هم نشده. ولی وقتی قرص ماه کامله یه کم سرگیجه می گیره و دست و پاش می لرزه..
خوب این بهتر از اینه که گرگینه ی کامل شده باشه.
خانم ویزلی که در گوشه ی چشمانش اشک جمع شده بود، یک قلم پر، کاغذ پوستی و مرکّب برداشت و چیزی در آن نوشت. سپس نامه را به پای جغد بست و جغد حرکت کرد.بعد با خنده گفت:
- اِرول هم حالش بد شده و بیهوش شده.
هری نیز که غذایش را تمام کرده بود از خانم ویزلی تشکّر کرد و خانم ویزلی به او گفت که به اتاق فرد و جرج برود چون آنجا هنوز خالی است. هری به آن جا رفت و خوابید...او در یک اتاق بود که جندین نفر در آن ایستاده بودند و همه نقاب بر سر داشتند. او گفت:
-من باز هم این پیروزی بزرگ رو به شما تبریک میگم. البته همه ی ما این پیروزی بزرگ رو مدیون دو نفر هستیم.
صدای هری خیلی بم بود. او به دو نفر که از همه جلوتر بودند اشاره کرد. یکی از آن ها از همه کوتاه ر بود.
-بله، سیوروس اسنیپ و دراکو مالفوی که با شجاعت و فداکاری که از خود نشون دادند، تونستن بزرگترین مانع برای از بین بردن هری پاتر رو از سر راه بردارند و این مانع آلبوس دامبلدور بود...خب مرگ خواران حالا که مقدّمات نقشه تکمیل شده، می رسیم به مرحله ی اوّل که قبلاً هم راجع بهش بحث شده بود. هری پاتر تا چند روز دیگه به پناهگاه میره و ما خیلی راحت می تونیم تو اونجا بهش حمله کنیم. من فردا چند نفرو به عنوان نگهبان کنار خونه ی فامیلش میذارم تا هر وقت که به پناهگاه رفت به ما اطّلاع بدن و ما آماده بشیم. حتماً می دونین که من به پناهگاه نمیام و باز هم برای خودم نماینده تعیین می کنم. البته نماینده ای بهتر و شایسته تر از لوسیوس...
صدای غرولند زنی از ته اتاق آمد.
-آه... نارسیسا، می دونی که حقیقت تلخه... بله همون طور که می گفتم این نماینده باید کسی باشه که بتونه از عهده ی کارا بر بیاد و اون نماینده اسنیپه.
پیشانی هری درد می کرد و جای زخمش تیر می کشید. او از خواب بیدار شده بود و از تخت افتاده بود.
-هری حالت خوبه؟
در باز شد و خانم ویزلی، رون و جینی داخل اتاق شدند.
-هری چی شده بود؟ باز هم خواب اون دیدی؟
-آره... آره... پناهگاه امن نیست. می خوان به این جا حمله کنن.
-چی حمله به اینجا؟
-آرهّ به فرماندهی اسنیپ.
و سپس خوابش را برای آنان تعریف کرد. اخنم ویزلی گفت:
-من میرم به آرتور نامه بفرستم.
رون گفت:
- هری تو کی اومدی اینجا؟
-بعداً براتون توضیح میدم.
-خوب پس من میرم بخوابم.
و هری و جینی را در اتاق تنها گذاشت.
-هری چرا نگفته بودی که می خوای زود بیای.
-ماجراش طولانیه. بعداً همه چیزو بهتون می گم.
جینی خود را در آغوش هری انداخت و هری نیز او را در آغوش گرفت و بوسه ای بر گونه اش زد.
فصل چهارم: اوّلین خواب
--------------------------------------------------
خانم ویزلی به هری گفت:
-آه هری ... حتماً خیلی گرسنه ای.بشین الآن واست سوپ میارم.
او با چوبدستسشیک کاسه را از روی میز به سمت هری برد و از ظرفیکه کتار آن بود به درونش ریخت و به هری گفت که بخورد.هری شروع به خوردن کرد.
- چی شد که زود اومدی هری. مگه قرار نبود بعد از تولّدت بیای. راستی با چی اومدی؟
- بعداً همه چیزو براتون توضیح میدم. راستی حال بیل چطوره؟
- اون خوبه، همین امروز به هوش اومد. قراره فردا بریم به دیدنش. می خواستیم امروز بریم پیشش ولی گفتن که چون امشب قرص ماه کامل میشه، شاید خطرناک باشه. باید اوشب عکس العملش دیده بشه تا بفهمیم که گرگینه شده یا نه؟ الآن تو سنت مانگوهه. فلور اونجاست. آرتور هم پیششه. آرتور می خواد به من گزارش اون جا رو بده. راستیفردا قراره هرمیون بیاد این جا. از فردام قراره تزیینات این جارو شروع کنیم. عروسی بیل حدود یه ماه دیگه ست.
خانم ویزلی در مدّتی که حرف می زد مشغول مرتّب کردن آشپز خانه بود. ساعتی که روی عقربه های آنعکس اعضای خانواده ی ویزلی بود و موقیّت آن ها را نشان می داد در گوشه ی آشپز خانه روی کابینت بود و همه ی عقربه های آن « خطر مرگ» را نشان می داد. هری از پنجره بیرون را نگاه می کرد. جسم سفیدیدر آسمان حرکت می کرد و به سوی پناهگاه می آمد. وقتی نزدیک تر شد هری فهمید که آن یک جغد است. خانم ویزلی نیز متوجّه آن شد و گفت:
- حتماً از آرتوره... ولی اون که قرار بود با اِرول نامه بفرسته!
او نامه را از پای جغد در آورد و شروع به خواندنش کرد. بعد از خواندن نامه گفت:
-حال بیل خوبه. گرگینه هم نشده. ولی وقتی قرص ماه کامله یه کم سرگیجه می گیره و دست و پاش می لرزه..
خوب این بهتر از اینه که گرگینه ی کامل شده باشه.
خانم ویزلی که در گوشه ی چشمانش اشک جمع شده بود، یک قلم پر، کاغذ پوستی و مرکّب برداشت و چیزی در آن نوشت. سپس نامه را به پای جغد بست و جغد حرکت کرد.بعد با خنده گفت:
- اِرول هم حالش بد شده و بیهوش شده.
هری نیز که غذایش را تمام کرده بود از خانم ویزلی تشکّر کرد و خانم ویزلی به او گفت که به اتاق فرد و جرج برود چون آنجا هنوز خالی است. هری به آن جا رفت و خوابید...او در یک اتاق بود که جندین نفر در آن ایستاده بودند و همه نقاب بر سر داشتند. او گفت:
-من باز هم این پیروزی بزرگ رو به شما تبریک میگم. البته همه ی ما این پیروزی بزرگ رو مدیون دو نفر هستیم.
صدای هری خیلی بم بود. او به دو نفر که از همه جلوتر بودند اشاره کرد. یکی از آن ها از همه کوتاه ر بود.
-بله، سیوروس اسنیپ و دراکو مالفوی که با شجاعت و فداکاری که از خود نشون دادند، تونستن بزرگترین مانع برای از بین بردن هری پاتر رو از سر راه بردارند و این مانع آلبوس دامبلدور بود...خب مرگ خواران حالا که مقدّمات نقشه تکمیل شده، می رسیم به مرحله ی اوّل که قبلاً هم راجع بهش بحث شده بود. هری پاتر تا چند روز دیگه به پناهگاه میره و ما خیلی راحت می تونیم تو اونجا بهش حمله کنیم. من فردا چند نفرو به عنوان نگهبان کنار خونه ی فامیلش میذارم تا هر وقت که به پناهگاه رفت به ما اطّلاع بدن و ما آماده بشیم. حتماً می دونین که من به پناهگاه نمیام و باز هم برای خودم نماینده تعیین می کنم. البته نماینده ای بهتر و شایسته تر از لوسیوس...
صدای غرولند زنی از ته اتاق آمد.
-آه... نارسیسا، می دونی که حقیقت تلخه... بله همون طور که می گفتم این نماینده باید کسی باشه که بتونه از عهده ی کارا بر بیاد و اون نماینده اسنیپه.
پیشانی هری درد می کرد و جای زخمش تیر می کشید. او از خواب بیدار شده بود و از تخت افتاده بود.
-هری حالت خوبه؟
در باز شد و خانم ویزلی، رون و جینی داخل اتاق شدند.
-هری چی شده بود؟ باز هم خواب اون دیدی؟
-آره... آره... پناهگاه امن نیست. می خوان به این جا حمله کنن.
-چی حمله به اینجا؟
-آرهّ به فرماندهی اسنیپ.
و سپس خوابش را برای آنان تعریف کرد. اخنم ویزلی گفت:
-من میرم به آرتور نامه بفرستم.
رون گفت:
- هری تو کی اومدی اینجا؟
-بعداً براتون توضیح میدم.
-خوب پس من میرم بخوابم.
و هری و جینی را در اتاق تنها گذاشت.
-هری چرا نگفته بودی که می خوای زود بیای.
-ماجراش طولانیه. بعداً همه چیزو بهتون می گم.
جینی خود را در آغوش هری انداخت و هری نیز او را در آغوش گرفت و بوسه ای بر گونه اش زد.