هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و آغاز پایان

هری پاتر و آغاز پایان - فصل 10


هری پاتر و آغاز پایان
فصل10
صبح روز بعد هری به سرعت از خواب بلند شد اوضاع نابه سامانی داشت افکارش مغشوش بود . صداها دائم در گوشش می پیچید:
هری یادت نره بری تو قدح...مرتیکه نامرد انگار نه انگار که قتلی انجام داده ...فردا میریم دره ی گودریک جان پیچه رو پیدا کنیم...نمیدونم کدومشونو بیشتر دوست دارم!
- هری !بیدار شدی؟
- آره انگار خیلی خوابیدیما! چه خبر؟
- من نامه رو نوشتم!
-جدا؟؟؟؟! چقدر سریع!
-می دونی با خودم گفتم اگه رون بیدار شه و ببینه که من دارم با ویکتور نامه می نویسم دلش میشکنه!گفتم بهتره تا خوابه تمومش کنم!
- ا؟ چه خوب !
هری انتظار نداشت که هرمیون نامه را برایش بخواند ولی دلش می خواست بداند هرمیون برای ویکتور چی نوشته است؟با چه لحنی نوشته است و جوری ننوشته باشد که ویکتور بفهمد برای همین به او گفت:
هرمیون!جوری ننوشتی که چیزی بفهمه مگه نه؟
-آره بابا خیالت راحت باشه خوب اگه می خوای برات می خونمش تا مطمئن بشی!
هری از چهره ی هرمیون فهمید که نباید بگذارد تا نامه را برایش بخواند. اما از طرفی دلش می خواست ببیند هرمیون چه چیزی برای ویکتور نوشته است ولی بعد با خود فکر کرد که اگرموضوع او و جینی بود راضی میشد که رون آن را بخواند برای همین گفت:
-نه نه! من به تو مطمئنم!
سپس بلند شد تا دست و رویش را بشوید.هرمیون گفت:
-هری میشه هدویگو قرض بدی؟
-اوه...آره !اصلا یادم نبود...آره حتما برش دار.
رون که تازه از خواب بیدار شده بود با محبت به هرمیون سلام کرد اما بعد انگارکه تازه صحبتهای دیشب را به آورده بود رویش را برگرداند و بیرون رفت...هرمیون نمی دانست چه کند...اعصابش داغون شده بود از طرفی به خاطر رفتارهای رون عذاب وجدان داشت از طرفی ویکتور را دوست داشت همین طور که به این موضوعات فکر می کرد یکدفعه نگاهش روی چیزی که در بوفه ی بلک ها قرار داشت خیره شد...ناگهان نفسش در سینه حبس شد...و حالت عجیبی به او دست داد...چه طور ممکن بود؟!چرا تا آن موقع ندیده بودش ...هری وارد سالن شد و گفت:راستی راجع به ما که چیزی به کرام نگفــ...هرمیون چیزی شده؟؟؟
هری به صورت هرمیون نگاه کرد صورت هرمیون مانند زمانی شده بود که باسیلیسک تالار اسرار به او نگاه کرده بود.هری نفسش در سینه حبس شد : نکنه سیریوس هم یه باسیلیسک داشته!؟
او به سمت هرمیون دوید: هرمیون!چت شده؟
رون که این سروصدا را شنیده بود سراسیمه وارد سالن شد: چیزی شده؟؟
بعد نگاهش به هرمیون خیره ماند...:هرمیون! خواهش می کنم حرف بزن!
هرمیون تازه متوجه حضور هری و رون شده بود رویش را برگرداند و به آن دو گفت:
بچه ها پیداش کردم!
هری و رون که خیالشان از بابت سلامتی هرمیون راحت شده بود گفتند: توکه ما رو کشتی!
- الان وقت این حرفا نیست!
-منظورت چیه؟؟
-بچه ها من پیداش کردم!
-چی رو پیدا کردی؟؟
هرمیون به شیئی داخل ویترین بلکها اشاره کرد: اونجا رو ببینین!
هرمیون صدای حبس شدن نفس آن دو را شنید.
- امکان نداره!
- این اون نیست!
- خود خودشه!
ناگهان هری به یاد دو سال پیش افتاد روزیکه انها همراه هم مشغول تمیز کردن خانه بودند. سیریوس هم با آنها بود
:بچه ها یادتونه...
- آره هری درسته خودش بود...
رون با ناباوری گفت: نکنه میگید این همونه که نتونستیم بازش کنیم؟
- آره خودشه ولی این جا چیکار میکنه؟
- نمی دونم ...هیچی نمی دونم !
- حالا با هاش چی کار کنیم؟
-فعلا هیچ کاری نمی تونیم بکنیم تا زمانیکه نامه ی هرمیون به کرام برسه و اونم جواب نامه رو بده!
هری به قاب آویز خیره شد...آخر این جا چکار می کرد؟؟؟چه ربطی به سیریوس داشت؟او مطمئن بود که سیریوس از جان پیچ ها هیچ چیز نمی داند اگر می دانست یه او می گفت...
- هری به نظر تو سیریوس چیکار داشته؟
- من نمی دونم!
-سیریوس اسم دیگه ای نداشت؟
- رون شوخیت گرفته؟؟؟
- معلومه که نه ...ولی این به معنی اونه که این یارو چی بود ؟ ب.ر.ا ؟؟؟با اون یه رابطه ای داشته!
- آفرین رون !تو خیلی باهوشی ! درسته هری ر.ا.ب. فامیلیش به بلک می خوره !
- آره اما فکر نمی کنم اول اسم سیریوس «ر»باشه!
- اما این خودش یه سرنخه!
- هری برو نامه ای که تو غار پیدا کردی بیار!
- زود باش دیگه!
هری رفت و آن نامه ی کذایی را از داخل جیب یکی از رداهایش بیرون آورد . از آن نامه متنفر بود!از دستخط اون فرد متنفر بود! اگر آن مرد سیریوس بود ...نه...امکان نداشت...یعنی سیریوس باعث قتل دامبلدور شده بود؟؟؟
هری نامه را به هرمیون داد هرمیون یک بار دیگر نامه را خواند:

برای لرد سیاه
می دانم که مدتــــها پیـــش از آن که تو این را بـــــخوانی
مرده ام اما می خواهم بدانی این من بودم که به راز تو پی
بردم. من جان پیچ اصــــــــلی را دزدیده ام و قصد دارم در
اولین فرصــــت ممکن آن را نابود کنم. با این امید با مرگ
مواجه می شوم که تو،در زمان رویارویی با حریفت دوباره
فانی شده باشی.

ر.ا.ب

-حالا باید کشف کنیم! اول اینکه کسی که اینو دزدیده مرگ خوار بوده چون گفته برای لرد سیاه!
هری با خوشحالی گفت:پس سیریوس نبوده!
- معلومه که نبوده! ولی ای کاش می تونستیم دوستا یا فامیلای اونو بشناسیم!اون موقع شاید می فهمیدیم که کی اینو دزدیده!
- هرمیون!فرشینه ی خانوادگی بلک!!
- هری تو نابغه ای!
هری رویش را برگرداند...: بیاین این جاست! سیریوس از این متنفر بود!
هری شروع به خواندن کرد ...اسم های زیادی بود اما هیچ کدام آنها با ر شروع نمی شد...به جز یکی...
-ایناهاش ... درسته خودشه...ریگولوس آلفرد بلک...همه چیزش جور در میاد!
- منم مطمئنم که خودشه!
-ریگولوس مرگ خوار بوده...بعد هم اینجا خونه شه...درسته!
هری خیالش آسوده شده بود نمی دانست چرا ولی احساس آرامش می کرد ...حالا دیگر فقط یکی از جان پیچ ها مجهول بود... .






قبلی « هری پاتر و جان پیچ ها - فصل 4 امپراطوری تاریک » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
harrypotter1449
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۱۴ ۲۳:۳۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۱۴ ۲۳:۳۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۱۰
از: کوهستان اشباح
پیام: 217
 Re: دقت
بد نبود
1385
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۲ ۱۲:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۲ ۱۲:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۵
از: درون تام
پیام: 101
 Re: آغاز پایان 10
هیجانش خیلی کمه
shamsi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۱ ۲۱:۳۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۱ ۲۱:۳۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۱
از:
پیام: 3
 Re: آغاز پایان 10
باحال بود
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۱ ۸:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۱ ۸:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 Re: آغاز پایان 10
مرسي....جذاب بود . ولي اگه جذابيت رو بيشتر كني بهتره.
alialiali
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۵ ۱۲:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۵ ۱۲:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۳
از: چون اسمشو نبر دنبالمه ، نمیتونم بگم!!
پیام: 99
 آغاز پایان 10
ارباب آنی عزیز !
یادت هست که حلقه ماروولو کجا مخفی شده بود؟
دفترچه خاطرات هم که تقصیر لوسیوس بود که نمیدونست چیه. به هر حال برای من که سخته قبول کنم جان پیچ رو همچین جایی بذارن . ولی میدونید چی حال میده؟!! اینکه گرت بیاد بگه که اون اصلا یه جان پیچ نیست و همه سر کار بودیم!!
هستی تی تی
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۲۱:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۵ ۰:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۰
از: دستشویی بغلی میرتل
پیام: 6
 ایول گرت
ایول
خیلی جذااااااب نوشته بودی


راستی ببخشید دخالت میکنم ولی هوراس جان اولا اینکه اگه مکان اون قاب آویز تابلو بود حتما خیلی زود تر از اینا دامبلدور پیداش میکرد
دوما اگر هم به قول شما اونجا خیلی جلو چشمه پس جای بسیار خوبی برای مخفی کردن یه همچین چیزیه چون من اگه بخوام چیزمهمی رو مخفی کنم حتما اون رو جلو چشم میذارم تا کمتر جلب توجه کنه
LILI EVANZ 22
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۲۱:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۵ ۱۲:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲
از:
پیام: 191
 Re: بماند
خيلي جالب بود اما هنوز هم بايد روش كار كني. به نظر من بهتره كمي هم از عنصر زيبايي سخن ( به قول معلم ادبياتمون ) استفاده كني.
در ضمن من هنوز نفهميدم دامبلدور چطوري از آواداكداورا جون سالم به در برد ميشه منو راهنمايي كني؟
قربانت ايليا

من نگفتم که دامبلدور از اواددکدوارا جون سالن به در برده . گفتم؟؟؟

اون قاب اويز رو قرار نيست هر كسي ببينه اگر فرض كنيم كه قاب اويز همون جانپيچ باشه و برادر سيريوس همون ر.ا.ب باشه اون وقت كه اون قاب اويز رو اونجا گذاشته اون خونه مال بلكها بوده نه يه كاروانسرا كه هركي بخواد بياد تو و قاب اويز رو ببينه

من این حرفو قبول ندارم چون که جان پیچ جابه جا شده و اینم مگه یادتون رفته که جینی و رون و حتی میرتل دفتر چه خاطراتو دیدن پس این دلیل نمی شه . بعد هم وجود اون قاب آویز تو کتاب 5 قطعی شده پس طبق شواهد موجود قطعا همون قاب آویزه.
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۹:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۹:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 Re: دقت
خوب بود
اون قاب اويز رو قرار نيست هر كسي ببينه اگر فرض كنيم كه قاب اويز همون جانپيچ باشه و برادر سيريوس همون ر.ا.ب باشه اون وقت كه اون قاب اويز رو اونجا گذاشته اون خونه مال بلكها بوده نه يه كاروانسرا كه هركي بخواد بياد تو و قاب اويز رو ببينه
mona@lona
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۷:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۷:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۰
از: ميدان گريمولد خانه شماره13
پیام: 43
 دقت
من با نظر اسلاگرون موافقم
لطفا بیشتر دقت کن
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۶:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۶:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
خيلي جالب بود اما هنوز هم بايد روش كار كني. به نظر من بهتره كمي هم از عنصر زيبايي سخن ( به قول معلم ادبياتمون ) استفاده كني.
در ضمن من هنوز نفهميدم دامبلدور چطوري از آواداكداورا جون سالم به در برد ميشه منو راهنمايي كني؟
قربانت ايليا
nama
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۵:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۵:۵۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲۲
از: اگه گفتی؟!
پیام: 36
 خوب بود
جالب بود . خیلی خوب تونستی برای جان پیچ و قسمت های دیگه ی داستانت دلیل بیاری .
alialiali
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۴:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۴:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۳
از: چون اسمشو نبر دنبالمه ، نمیتونم بگم!!
پیام: 99
 آغاز پایان
اینکه قاب آویز کتاب 5 رو + باز نشدن درش تو اون موقع رو دلیلی برای جان پیچ بودن آوردی خیلی جالبه
ولی به نظرت یه جان پیچ رو میذارن یه همچین جایی که هر کسی ببینه؟

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.