هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

وارثان تاريكي_ فصل 3


فصل سوم_ نداي جنگ
نيكلاس سوار اسب مشكي رنگش شد. آهي كشيد و به راه افتاد. برادرش ناتان هم سوار بر اسبي قهوه اي رنگش شد و به دنبال نيكلاس رفت. نيكلاس سرعتش را كم كرد تا ناتان به او برسد. ناتان از او پرسيد:
كجا قرار گذاشتي؟
نيكلاس_ توي كوهستان.
ناتان_ نمي شد يك جاي نزديكتر را انتخاب كني؟
نيكلاس_ از اين نزديكتر؟ نكند انتظار داشتي كه به قصرم دعوتش كنم؟
ناتان_ بي خيال. يك چيزي گفتم.
نيكلاس_ بهتر است اسبها را همين جا غيب كنيم.
ناتان_ ديوانه شدي؟ هنوز خيلي تا كوهستان مانده است.
نيكلاس_ ميدانم.
ناتان_ پس... .
نيكلاس_ سوال نكن. پياده شو.
هر دو از اسب پياده شدند. نيكلاس دستي چرخاند و اسب ها غيب شدند.
نيكلاس_ حالا بايد غيب بشويم.
ناتان فرياد زد:
ديوانه شدي؟ غيب شويم؟ مي داني اين كار چقدر انرژي مي برد؟
نيكلاس_ اه . ساكت شو. اين طوري تا شب هم نمي رسيم.
ناتان_ حالا چرا همين الان اين فكر به ذهنت رسيد؟
نيكلاس_ آنجا را نگاه كن.
سپس به كوهستان اشاره كرد. ناتان توانست دو جسم سياه كه احتمالا رالف و همراهش بودند را تشخيص بدهد. ناتان گفت:
اين كار عملي نيست. مي فهمند.
نيكلاس_ در مورد چي صحبت مي كني؟
ناتان_ تو مي خواهي گوش بايستي.
نيكلاس_ دقيقا.
ناتان_ احمق. رالف مي فهمد.
نيكلاس پس بايد چي كار كنيم.
ناتان_ كاري كه مي كنيم اين است. من مي روم پيش آنها و مي گويم كه تو نتوانستي بيايي. آن وقت تو مي تواني نامريي بشوي و گوش بايستي.
نيكلاس_ برعكسش بهتر است. چون آنها هرگز نخواهند فهميد كه تو هم با من آمدي.
ناتان_ خيلي خوب. پس مي بينمت.
ناتان غيب شد. نيكلاس اسب ناتان را غيب كرد و خودش با سرعتي متوسط به راه افتد. چشم از آن دو نفر بر نمي داشت. سرانجام پاي كوه از اسب پياده شد. دستش را از هم باز كرد سرش را بالا گرفت. ناگهان به سمت بالا پرواز كرد و جلوي رالف و همراهش پا بر زمين گذاشت. رالف گفت:
دير كردي.
نيكلاس نگاهي به همراه او انداخت. هنوز قوز كرده بود و سرش را خم كرده بود. بي حركت كنار رالف ايستاده بود. رالف خنديد و گفت:
پيشنهادي داشتي؟
نيكلاس از همراه او چشم برداشت و گفت:
بله. در واقع من حاضرم شمشيرت را با خواهرم عوض كنم.
رالف خنده ي بلندي كرد. صدايش در بين كوه ها پيچيد. رالف گفت:
جالب است. تو ارزش خواهرت را در حد شمشير مي داني. ولي من براي او ارزش بيشتري قائلم.
نيكلاس_ خود او چي مي خواهد؟
رالف_ او مي خواهد پيش شوهرش باشد. حالا هر جا كه باشد. البته دلش براي تو و كوين خيلي تنگ شده است. البته او شوهرش را به تو و كوين ترجيح مي دهد.
نيكلاس_ شوهر او كي هست؟
رالف با سر به همراهش اشاره كرد و گفت:
مرلين. هميني كه مي بيني.
نيكلاس فرياد زد:
چه جوري؟ اين كه زن است.
رالف باز هم خنديد. سپس نگاهي به مرلين انداخت. مرلين سرش را بالا كرد. كلاهش بزرگ بود و صورتش معلوم نبود. او گفت:
روزي خواهي فهميد كه من از هر مردي مردتر هستم.
صدايش فوق العاده زيبا و خوش تراش بود.
نيكلاس_ با چي جادويش كردي؟
مرلين شانه ها ي لاغرش را بالا انداخت و گفت:
من جادويش نكردم. تو مي تواني از خودش بپرسي از چي من خوشش آمده است.
نيكلاس_ او آدم سطحي اي نبود كه جادوي ظاهر آدم ها شود.
مرلين_ درست است. هنوز هم نيست. عاشق ظاهر من هم نشده است. چون من زيبا نيستم. در واقع من خيلي زشت هستم.
نيكلاس_ پس فقط صدا داري؟
مرلين_ نه. خودت بعدا مي بيني.
نيكلاس_ هيچ علاقه اي ندارم كه ببينم.
مرلين شانه بالا انداخت. باز همان طور بي حركت ايستاد. چند دقيقه بدون هيچ حرفي گذاشت تا اينكه مرلين گفت:
من حاضرم براي لي لي بجنگم.
نيكلاس_ يعني چه؟
مرلين_ يعني بجنگيم. هر كي برد لي لي مال او.
نيكلاس_ بسيار خب. تا دو ماه ديگر تا همديگر را در ميدان جنگ ببينيم.
مرلين_ دو ماه نه. دو هفته.
نيكلاس_ اما اين كم است.
مرلين باز شانه بالا انداخت.
مرلين_ البته لي لي خيلي دوست دارد زندگي مان را با داشتن يك بچه شيرين تر كنيم.
نيكلاس سرخ شد و گفت:
خفه شو. دو هفته ديگر .
سپس برگشت برود.
مرلين_ پس در دشت سرخ مي بينمت.
نيكلاس اعتراضي به مكاني كه او انتخاب كرده بود نكرد. او از صخره پايين پريد و خيلي نرم روي زمين فرود آمد. سوار اسب شد و به راه افتاد. در فكر تشكيل لشكر بود. در دلش بر لي لي و شوهرش لعنت مي فرستاد. حالش از تهديد مرلين بهم مي خورد. چند دقيقه بعد به ناتان رسيد كه با اسبش منتظر او بود. نيكلاس پرسيد:
چي شد؟
ناتان گفت:
راستش تا من رسيدم رالف داشت به آن مرده مي گفت كه بهتر است شلاق را به او بسپرد. آن مرده خنديد و گفت كه ممكن است رالف را آتش بزند. رالف خواست چيزي بگويد كه آن مرده گفت كه احتمالا كسي آنجاست و رالف ساكت شد.
نيكلاس_ پس چيزي دستگيرت نشد. مي دانستي آن مرده شوهر لي لي است؟
ناتان_ نه بابا. او كه... البته صداي خيلي قشنگي داشت.
نيكلاس_ خيلي بي تربيت است. من را تهديد كرد كه اگر به جنگ تن ندهم بچه دار مي شود.
ناتان_ خب كه چي. لي لي زنش است.
نيكلاس_ زهر. اگر بچه دار شوند ديگر نمي شود به همين راحتي جدايشان كرد.
ناتان_ او اين كار را نمي كند.
نيكلاس_ از كجا مي داني؟
ناتان_ چون او هم لي لي را نمي خواهد.
نيكلاس_ واي. من چقدر خنگ بودم.
سپس توي سر خودش زد و گفت:
او من را گول زد. با اين كار ما فرصت كمتري براي آماده كردن لشكر داريم.
ناتان_ او خيلي زرنگ است.
نيكلاس_ نه مثل اينكه بدبخت شديم. او خيلي باهوش است.
ناتان لبخند تلخي زد. هر دو ساكت بودند. نيكلاس با خود فكر مي كرد كه او چه راحت گول خورده بود. ناگهان ياد حرف مرلين افتاد كه در نهايت صداقت گفته بود كه آدم زشتي است. با خود فكر كرد حتما او چيزي فراتر از آن هوشي را دارد كه فكرش را مي توان كرد كه توانسته لي لي را گول بزند.
در دل دعا كرد كه خدا لي لي را عاقل كند. اين تنها چيزي بود كه به فكرش مي رسيد.



قبلی « هری پاتر و آغاز پایان - فصل 23 هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 35 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
yasaman potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۴:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۴:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۷
از: دوستان جانی مشکل توان بریدن!
پیام: 377
 منم جذب نشدم
حق رو به مارک ایوانز می دم
princesoft
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۴:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۴:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۷
از: یه جای خوب توی هاگوارت
پیام: 95
 خوبه اما من که جذب نشدم !
داستانت خوب بود ! اما یه کمی خواننده رو زیاد جذب نمی کرد ! نمی دونم چرا
fatemeh_sara
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۰:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۰:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۱۸
از: ميهن الفي
پیام: 14
 اميدوار شدم
اميدوار شدم ، خ.ب بود
البته بين اين 3 تا فصل ، فصل يك خيلي بهتر بود چون خواننده را جذب مي كرد
فقط تورا به خدا تند تند فصل ها را بفرست
shadmehr
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۰:۲۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۰:۲۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۳
از: آمپول می ترسم !!
پیام: 646
 بازگشت به شاخه
مقاله ت جالب بود فقط خيلي دير به دير فصل مي ذاري
مي گي فصل 1و2 كو؟
برو به بازگشت به شاخه ببين
negin.sdh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۵:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۵:۴۱
گریفیندور
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۵
از: عمارت پوگین
پیام: 467
 Re: كجاست؟
خوبه .... خوب نوشتی
فصل 1و2 کجاست؟؟؟؟
tahere
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۰:۰۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۹ ۰:۰۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۷
از: سنـــــــت..مانگــــــــــو
پیام: 235
 كجاست؟
بد نبود ..... خوب بود ....... فصل 1 و 2 كو؟؟؟؟؟؟؟؟
c.ronaldoo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۸ ۲۲:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۸ ۲۲:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۲۶
از:
پیام: 4
 hahaha
maskhre bod

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.