هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و جدال مرگبار

هری پاتر و جدال مرگبار - فصل یازدهم


فصل یازده - ردّ فرار
جینی دوان دوان از پله ها پائین آمد و به آشپزخانه رفت، فقط خانم ویزلی در آشپزخانه بود  و داشت تدارک صبحانه را می دید.

- مامان هرماینی اینجاست؟

- نه چطور مگه؟

- نیستش، بعضی از وسایلشم نیست

- چی؟ نیست؟

خانم ویزلی با سرعت به طبقه ی بالا رفت و جینی پشت سرش می دوید. او در اتاق پسرها را باز کرد. فرد و جرج خوابیده بودند اما اثری از رون و هری نبود

- فرد، جرج، رون و هری کجان؟ پاشین دیگه بچه ها کجان؟

- چی شده مامان؟

- رون و هری کجان؟

جرج خمیازه ای کشید و گفت: ما از کجا بدونیم؟ ما که خواب بودیم

- اَه، مگه دیشب ندیدینشون؟

فرد گفت: نه ما که اومدیم بالا خبری ازشون نبود فکر کردیم بعدا میان. ما هم خسته بودیم خوابیدیم

- چرا همون دیشب به من نگفتین؟!

صدای خانم ویزلی هر لحظه بلندتر از پیش می شد و اوج می گرفت.

جرج پرسید: حالا مگه چی شده؟

- اونا رفتن. دوقلوها با هم گفتند: رفتن؟؟؟؟

خانم ویزلی دیگر معطل نکرد و از اتاق خارج شد

- آرتور... آرتور... بچه ها رفتن. آرتــــور...آقای ویزلی که تازه از خواب بیدار شده بود پرسید: کیا رفتن مالی؟

- بچه ها، هری، رون و هرماینی. بچه ها رفتن آرتور

- کجا؟

- نمی دونم هیچ کدومشون نیستن، بعضی از وسایلشونم با خودشون بردن.

آقای ویزلی گفت: اوه پناه بر خدا، مالی یعنی کجا رفتن؟ زود اعضای محفل رو خبر کن. زود باش.دیگر تمام اعضای خانواده ی ویزلی از ماجرا خبردار شدند که اعضای محفل سررسیدند (مودی چشم باباقوری همراه پرفسور مک گونگال و هیستا جونز و البته تمام خانواده ی ویزلی به غیر از جینی. که چون وضعیت وخیم بود کسی به او توجه نکرد)

پرفسور مک گونگال پرسید: چی شده مالی؟ چه خبر شده؟

خانم ویزلی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: بچه ها رفتن. هری و رون و هرماینی رفتن. مینروا حالا چی کار کنیم؟

پرفسور مک گونگال لبش را گاز گرفت و پرسید: کجا رفتن؟

آقای ویزلی جواب داد: خوب ما نمی دونیم صبح که بیدار شدیم متوجه شدیم که رفتن.

هیستا جونز پرسید: آخه چه جوری رفتن؟ ما که کشیک گذاشته بودیم.

اینبار مودی شروع به حرف زدن کرد. او به طرف دو قلوها رفت و با لحن خشنش پرسید: شما دو تا مطمئنید که ضد جسم یابی تون درسته و یه طرفست؟

جرج گفت: البته.

مودی به او نزدیکتر شد حالا هر دو چشم او روی جرج متمرکز شده بود او ادامه داد: بهتره همین طور باشه.

فرد گفت: بی خودی تقصیر ما نندازید اگه شک دارین می تونین خودتون امتحان کنین. از توی خونه نمی شه جسم یابی کرد، برای این کار باید به محوطه رفته باشن.

پرفسور مک گونگال گفت: نه وگرنه محافظین ما می فهمیدن. راستی دیشب کی محافظ بوده؟

هیستا گفت: دیدالوس دیگل و الفییس دوج.

مودی گفت: بهتره به اونا هم خبر بدیم. باید بفهمیم چه اتفاقی افتاده. آرتور تمام راه های ارتباطی خونتو چک کن. باید بالاخره از یه راهی رفته باشن

***

دیگر ظهر شده بود. مودی و هیستا جونز رفته بودند تا کینگزلی شکلبولت را در جریان قرار دهند. هنوز هیچ گونه سر نخی از فرار بچه ها پیدا نشده بود.تمام اعضای محفل به تکاپو افتاده بودند، گویی هری، رون و هرماینی آب شده بودند و داخل زمین رفته بودند، در قرار گاه نیز وضیعت قرمز اعلام شده بود. خانم ویزلی گریه اش گرفته بود او در حالی که پشت میز آشپزخانه نشسته بود اشک می ریخت و می گفت: همش تقصیر منه، وقتی خواستن به محفل بپیوندن من خیلی مخالفت کردم. اگه یه خورده باهاشون بهتر رفتار می کردم ممکن بود الان اینجا بودن.

پرفسور مک گونگال در حالی که سعی می کرد به خانم ویزلی دلداری بدهد گفت: این طور نیست مالی، تقصیر تو نیست. اکثر ما با عضویتشون مخالف بودیم. اَه پس این شکلبولت کجاست؟

در این میان فرد و جرج مرتب در خانه رفت و آمد می کردند آن ها می خواستند نوعی سرنخ پیدا کنند تا با استفاده از جادو و اختراع های گوناگونشان (که اکنون بیشتر از اینکه جنبه ی شوخی داشته باشند جدی شده بودند) به نوعی جای آن ها را پیدا کنند، اما هیچ موفقیتی را کسب نکردند و از اینکه موثر واقع نشده بودند به شدت عصبانی بودند. تا به حال نشده بود که آن ها هیچ جوابی برای انجام کاری نداشته باشند.جرج خودش را دمر روی تختی انداخت که هری قبلا روی آن می خوابید و فرد نیز روبه روی او روی تخت رون نشست. فضای خانه به شدت دلگیر شده بود، دلگیر که نه نگران.

جرج دست راستش را که از تخت پائین افتاده بود را تاب می داد و فکر می کرد که فرد جستی زد و گفت: اون چیه؟

جرج گفت: چی؟

- کنار دستت زیر تخت. جرج سرش را از تخت پائین آورد و وارونه زیر تخت را نگاه کرد. کاغذی زیر تخت افتاده بود جرج دستش را دراز کرد و آن را برداشت و روی تخت نشست. فرد نیز به کنار او آمد، آن ها سرهایشان را روی کاغذ بهم نزدیک کردند

***

کینگزلی شکلبولت به پناهگاه آمده بود و داشت با خانم ویزلی که هنوز گریان بود صحبت می کرد.او گفت: مودی برام گفت، اما چطور ممکنه؟ هنوز نفهمیدین چطوری فرار کردن؟

خانم ویزلی با تاسف سرش را تکان داد و گفت: نه، انگار آب شدن رفتن توی زمین.

کینگزلی رو به پرفسور مک گونگال کرد و گفت: مینروا، می خوام تمام راه های ممکن برای رفت و آمد رو بدونم البته به غیر از راه های معمول. می تونی برام انجامش بدی؟

- دیگه نیازی نیست.

این صدای فرد بود که با سرحالی از پله ها پائین می آمد و جرج که پشت سرش بود ادامه داد: ما می دونیم.

خانم ویزلی به طرف آن ها دوید و گفت: چی؟ شما می دونین؟ از کجا؟

جرج با خوشحالی برگه ای را از زیر تخت پیدا کرده بود را بالا گرفت و گفت: از این.

کینگزلی به طرف او رفت و برگه را گرفت، نگاهی به آن کرد و گفت: خوب این چیه؟

جرج گفت: معلومه دیگه، نوشته ست. فقط نیاز به یه مترجم داره.

پرفسور مک گونگال نزدیک کینگزلی رفت و نگاهی به برگه انداخت که در دست او بود سپس گفت: اما این چه کمکی به ما می کنه؟

- جریانش مفصله، ما واسه کارمون به یه سری ورد و طلسم نیاز داشتیم  هرماینی هم از چند تا کتاب واسمون چندتا چیز به درد بخور پیدا کرد. اون یه کتاب داشت که باید ترجمه می شد. ما مطمئنیم که این برگه هر چی هست به همون کتابه ربط داره.

پرفسور مک گونگال نگاه معنی داری به کینگزلی کرد و بعد کاغذ را از دست او بیرون کشید و گفت: من باید برم.

و سپس از خانه خارج شد.خانم ویزلی که حالش بهتر شده بود با خوشحالی به طرف دوقلوها رفت و گفت: کارتون عالی بود بچه ها، واقعا که...فرد حرف مادرش را ادامه داد و گفت: واقعا که ثابت کردیم عضوهای بدرد بخوری برای محفل هستیم. سپس خودش و جرج خندیدند.

کینگزلی نیز لبخندی زد و گفت: بله همینطوره. امیدوارم که این برگه همونطور که می گین بتونه سرنخی از اونا بهمون بده. بهتره که دیگه منم برم.

قبلی « نور و سایه روی دادهای کتاب هفتم از نظر جادوگرانی ها » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
harrypotty
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۹:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۹:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱۲/۴
از: يه جا زير چتر آسمون
پیام: 206
 Re: هری پاتر و جدال مرگبار - فصل یازدهم
ايول خيلي باحال بود

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.