۱ـ بخوانیم تا لذت ببریم. خواندن، فقط و فقط برای لذت بردن. این چیزی است که هری پاتر آن را در اوج به خوانندهاش میدهد. این رمان جوری با لذت و در لذت آغشته شده است، طوری تار و پودش را با آن بافتهاند که به صغیر و کبیر رحم نمیکند. از خوانندهی بیزار و گریزان از کتاب و خواندن بگیر، تا خوانندهی خورهی کتاب. از کسی که تا به حال دستش به کتاب نخورده تا کسی که کتاب از دستش نمیافتد.
حتما با خودتان فکر میکنید که پس بالاخره منتقد نخبهگرایی مثل این جانب هم بعله! همان کسی که هیچکس را در ادبیات کودک و نوجوان قبول ندارد. همان کسی که از هر کتابی یک ایرادی میگیرد. پس او هم بله، از آن قلهی بلند ادبیات خاص، متفاوت و نخبهپسند سقوط کرده و افتاده در دام هری پاترها (مجموعه هری پاتر) و جو هری پاتر او را هم جوگیر کرده است و با خواندنش، او را نمکگیر. او هم دچار تب هری پاترها شده است، آن هم تبی سوزان. پس بالاخره موج کوبنده و فراگیر تبلیغات، او را هم از پا درآورد و تسلیماش کرد. او که در همهی نوشتهها و انتخابهایش برای یک معرفی کتاب، از راهی میرود که دیگران نمیروند، راهی غیرمعمول و رایج... همانی که به سراغ نویسندهها و کتابهای نا آشنا اما غیرکلیشهای و دم دستی میرود... پس بالاخره او هم با سر در چاه هری پاترها سقوط کرد.
درست است. برای همینها بود که این منتقد، زمانی به سراغ هری پاترها رفت که همهی تبها سرد شده بود. توفان پاتر آرام شده و جو تند تبلیغات، خاموش شده بود. زمانی خواندنش را آغاز کرد که همهگان خوانده بودند، معرفی و نقدش کرده بودند. زمانی به سراغ هری پاترها رفت که دیگر کسی آن طرفها نبود. میخواست بدون حضور این فضای سنگین و نفسگیر، بخواندش. زمانی خالی از هیاهو و جنجال و برو و بیا. تا فقط او باشد و کتاب و فضایی خالی از هیجانهای تند. کتاب باشد و خواننده، منهای فضا، زمان و مکان و حجم عظیم تبلیغات رسانهای سراسری و جهانی. میخواست نانِ خواندنش را وقتی تنورها سرد میشود یخ بچسباند. این هم یک ویژگی دیگر است. همه میگویند تا تنور داغ است باید چسباند. و او در روزهایی به سراغ هری پاترها رفت که فقط هری پاترها بود و او.
این توضیحات نوشته نشد تا سلیقهی شخصی و فردی نگارنده روشن بشود. اینها نوشته شد تا در فضا، زمان و مکان خواندن هری پاترها و اثراتش قرار بگیرید. تا پس از اینهمه، در حضور شما و این کاغذهای سفید اعتراف کنم که در تمام عمر فرهنگی و ادبیام که عمری است طولانی و هم چون نوح، یعنی نزدیک به ۳۰ سال، و در این عمر طولانی که همهجور کتابی خواندهام، بدون مکث، بیهیچ تردیدی اعتراف کنم که تا بهحال از خواندن هیچ کتابی تا به این حد لذت نبردهام. بگذارید از این هم فراتر بروم و بگویم از کتابهای دوران نوجوانیام که مثلا از بینوایان ویکتور هوگو تا لبهی تیغ سامرست موآم و رمانهای عامهپسند مثل پر اثر ماتیسن یا کتابهای جواد فاضل و رمان عجیب و سیاه بوف کور صادق هدایت و از خیلیهایش لذت بردم و هنوز هم میبرم. اما اعتراف میکنم در برابر شما و این کاغذ و حضور این قلم، که آن لذتی که از هری پاترها بردم، دیدم، بلعیدم و چشیدم، در هیچکدام نبود.
لذتها گوناگوناند. لذتهای قطرچکانی. در هر صفحه یا هر فصل، قطرههایی از آن را در کامات میریزند. لذتهایی آنی و تند، گذرا و موقتی و در لحظه، مثل لذت تند یک فلفل. لذت کشدار مثل پنیرهای پیتزا. لذتهای ماندگار مثل بوی عطرهای فرانسوی. و لذتهایی که میتوان در آن شنا کرد؛ یک لذت فراتر هم هست. لذتِ محض. مثل ریاضیات محض. این شنا کردن در لذت نیست، غرق شدن در لذت است. سپردن، رها کردن. بدون حرکت دستها و پاها.
من به عنوان خوانندهی عام، من به عنوان خوانندهی حرفهای، من به عنوان منتقد، همهی انواع و اقسام لذتها را از رمانهای هری پاتر بردم. چشیدم، بلعیدم. درست مثل همان شوکولاتهای جادویی با طعم همه چیز. هر طعمی که تو دلت بخواهد. من ۱۴ روز با هری پاترها (ده کتاب) زندگی کردم. شبانه روز و بیوقفه. همهی زندگی از جزییات تا کلیات؛ از جواب دادن به تلفن و خواب و خوراک و... رنگ باخت و کنار رفت. فقط من بودم و هری پاترها. بهتر است بگویم من نبودم. همه او بود.
لذت چگونه میتواند همهچیز را به تصرف خود درآورد؟ تا آنجا پیش برود که بخواهی تمام خطوط ارتباطی و اتصال را قطع کنی؟ تا فقط به خطوط بلعنده و مکندهی کتاب متصل شوی؟ از هر چه غیر اوست بریدم و به هر چه اوست، وصل شدم. نه، از عرفان نمینویسم. از کتاب میگویم. از لذت خواندن کتاب هر چیز که بخواهد میان تو و خواندن، ثانیهای فاصله بیندازد آزاردهنده است. هری پاترها طعم لذتی را در جان و ذهنات میریزند (از خط شروع تا خط پایان) که لذیذترین لحظههای زندگیات در برابرش به درجهی صفر میرسند. حالا میتوانم بفهمم که چرا این رمانها در عصر رسانهها و کامپیوتر و اینترنت، که همه گمان میبردند دیگر عصر خواندن و کتاب و نوشتار (آن هم ادبیات) به پایان رسیده، چه غوغای عظیم جهانی برپا کرده است. طوریکه حدود یک میلیون نوجوان، قبل از چاپ کتاب، آن را پیشخرید کردهاند. و میلیونها نفر دیگر منتظرند. حالا میفهمم چرا آن نوجوان میگفت تا به حال بیست و پنج بار هری پاترها را خوانده و هنوز هم دوست دارد که بخواند.
این حرفهای یک نوجوان پر شور و لذتطلب و سرگرمیخواه که در طول عمرش به جز هری پاتر کتابی نخوانده، نیست. کسی به آن اعتراف میکند و مینویسد که در ادبیات بورخس را میپسندد و هوشنگ گلشیری را. کسی که ادبیات را فقط مقید و متعهد به ادبیات میداند. کسی که در ادبیات نخبهگراست و فقط آن تک ستارهها که در اوجاند را میپسندد. حالا این او اعتراف میکند و به بزرگترها میگوید بیایید پا به پای نوجوانان، و بیشتر از آنها و بهتر از آنها هری پاترها را بخوانیم و لذت ببریم. آن هم انواع و اقسام لذتها را.
۲ـ همه باید هری پاتر بخوانند! هری پاتر فقط رمان نوجوان، جوان و کودک نیست. هری پاتر رمانی است که خواندن آن بر هر کسی، از هر صنف و گروه و دستهای لازم، ضروری و حیاتی است. و باید بگویم بزرگترها خیلی بیشتر از نوجوانان لازم است که آن را جز به جز بخوانند.
اول از همه، مقدمتر از همه، واجبتر از همه، پدرها و مادرها باید بخوانند. البته اگر هنوز نخواندهاند. یک بار یا چندبار فقط برای خودشان بخوانند، نه برای هدفی یا کاری. نه برای این که بفهمند باید مجوز خواندنش را برای بچههایشان صادر کنند یا نکنند. فقط برای دل خودشان بخوانند. بخوانند تا طعم لذت را کشف کنند. بخوانند تا لذت را بچشند. بعد از آن، بارها بخوانند. هر بار دقیقتر، تیزبینانهتر، خردمندانهتر. تا ذره ذرهی آن را بشناسند. تا از نزدیکترین شکل ممکن با تک تک شخصیتهای نوجوان آشنا بشوند. این کتابها بهترین فرصت و بهترین امکان شناخت مستقیم را برای پدرها و مادرها فراهم میکند. شناختی که بهترین روانپزشکان و روانشناسان قادر نیستند که در اختیار بگذارند.
جی.کی. رولینگ در تک تک شخصیتپردازیهایش از نوجوانان داستان، کاری کرده که هیچ علمی نمیتواند این شناخت و آگاهی مستقیم را بدهد. رولینگ با دوربین مخفیِ داستان، تمام زوایای شخصیتهای نوجوانش را در موقعیتهای مختلف نشان میدهد. طوری که برای خود نوجوان هم غافلگیرکننده و بهتآور است. برای همین است که انگار او با قلماش جادوگری میکند. رولینگ اصلا به دنبال تربیت کردن آنها نیست. در زندگی خصوصی و عمومی آنها دخالت نمیکند. دنبال عوض کردن، تغییر دادن و یاد دادن چیزی بزرگ یا کوچک به آنها نیست. رولینگِ نویسنده به جای اینکه تلاش کند شخصیتهای نوجوانش را در خودش حل کند و آنها را به جایی ببرد و جوری نشان بدهد که خودش اراده کرده و خودش دوست دارد، تمام قدرت و توان نویسندگیاش را در اختیار تک تک آنها قرار میدهد تا هر نوجوانی، فقط و فقط خودش باشد. خودِ خودش.
شخصیت مرکزی رولینگ، هری پاتر است. او با قدرت نویسندگیاش به راحتی میتواند از هری پاتر یک قهرمان بسازد. هر نویسندهای میتواند و آرزو دارد که از شخصیت محوری داستاناش یک ابرمرد یا ابرانسان بسازد. کسی که چکیدهی تمام آرزوهای خودش و مخاطبانش باشد. مثل سوپرمن، مرد عنکبوتی، بتمن و حتی شاهکار شخصیتی ادبیات، شازده کوچولوی سنت اگزوپری. اینها تجسم آرزوهای نویسندهگانش هستند. آن انسانی که میخواهد باشد و نیست. سوپرمن و شازده کوچولو در ابرانسان بودنشان هیچ فرقی با هم ندارند. تفاوت در خواستها و آرزوهای نویسندههایی است که آنها را مینویسند و میآفرینند. این هر دو ابرانسان کوچک، به یک میزان از کودک و نوجوان و شخصیت آنها دور هستند. هر دو تجلی آرزوهای سرکوب شده یا نشدهی نویسندگانشان و مخاطبانشاناند. انسانی با تواناییهای خارقالعاده: سوپرمن، مردی که قدرتاش نامحدود است. با شتاب نور در فضا پرواز میکند. دیوار زمان را میشکند. درختان جنگل را سرنگون میکند. کشتیها را بلند میکند. سدها را میشکند و میسازد. چشمانش به اشعهی ایکس مجهزند و...
هر کاری بخواهند و اراده کنند انجام میدهند. همین خصوصیات را به اشکالی دیگر، شازده کوچولو هم دارد. یک کودک غیرزمینی. او هم از آسمان آمده است. قلبش جور دیگری میزند. دنیا را جور دیگری میبیند. ابرانسان کوچک نویسنده است.
اما هری پاترِ رولینگ، قهرمان او یا ابرانسان او نیست. او اصلا خارقالعاده نیست. هری به قول پرفسور اسنیپ یک کودن و پخمه است. یک تنبل خوششانس که در هر کاری، فقط دوستان زرنگاش کمکش میکنند. کسی که از عهدهی ساختن یک معجون درست و حسابی برنمیآید. مگر با تقلب از روی کتاب شاهزادهی دو رگه!
او از زیر بار درس و تکلیف درمیرود. مسئولیتهای حساس و خطیری را که آلبوس دامبلدور به عهدهاش میگذارد، پشت گوش میاندازد. میرود دنبال بازیگوشیها، حواسپرتیها و خواستههای خودش. با اشتباههای بزرگش، زمینهی مرگ دوست و پدرخواندهاش سیریوس را فراهم میکند و... همین جزییات در شخصیتپردازی هری و تکتک شخصیتهای نوجوان از اصلیها: رون، هرمیون، جینی و جرج و فرد (دوقلوهای ویزلی) تا دارکومالفی و دوستانش... همه به شدت خودشان هستند. نه شخصیتهایی که رولینگ مطابق میل خودش آنها را ساخته باشد. برای همین به همین خاطر است که این همه نزدیکاند. این همه ملموس، عینی، باورپذیر و دوستداشتنی.
برای همین، پدران و مادران حتما باید هری پاترها را بخوانند. هیچ کتابی، هیچ علمی و هیچ تجربهای نمیتواند اینطور ماهرانه تمام زوایای پنهان و پیدای فرزندانشان را از نزدیک نشان بدهد. زندگی با فرزندان و ارتباط مدام با آنها، موجب شناخت نمیشود. عاطفه و تعصب در نزدیکیِ مدام، اجازهی شناخت و دیدن را (آن هم بیواسطه ) نمیدهد. رولینگ با هری پاترهایش امکانات غیرممکن را به راحتی در اختیارشان میگذارد. بخوانید تا لذت ببرید. بخوانید تا بشناسید.
۳ـ معلمها، مربیان، اولیا تربیتی، مدیران و همهی مسئولین آموزش و پرورش باید هری پاترها را بخوانند! اول بخوانند فقط برای خودشان. فارغ از همهی مسئولیتها. از قالب خود که مدام به دنبال ردیابی بدها، خوبها و متوسطها هستند و دائم در پی قضاوت و ارزشگذاری، بیرون بیایند. به خودشان و فقط خودشان فرصت بدهند هر چند اگر بخواهند، خود کتاب بیاجازه و با اجازه، آنها را از خودشان بیرون میآورد. خوب حالا بعد از چشیدن، بلعیدن، غوطه خوردن در لذت و به آرامش رسیدن در آن، آنوقت بارها و بارها بخوانید. مو به مو. نکته به نکته. بخوانید برای شناختن. بخوانید چون تمام سر و کارشان با نوجوانان است. بخوانید تا برمبنای شناخت نوجوانان برنامهریزی کنید تا موفق بشوید. مثل آلبوس دامبلدور. نه مثل پرفسور آمبریج. که هر برنامهای برای تربیت بچهها و مدیریت میریزد، شکست میخورد. چون همهی این شکستها و به بنبست رسیدن برنامههای نظارتی و تربیتی به عدم شناخت برمیگردد. هری پاترها بعد از چشاندن لذت خواندن، فرصت شناخت مستقیم را پدید میآورد. شناختی که خود نوجوان یا نمیداندش یا از دادن و برملا کردنش خوداری میکند.
و یک نکتهی اساسی و آموزشی! لازم نیست شبانه روز دهانتان کف کند تا بچهها را دعوت به خواندن کتاب بکنید. لازم نیست توصیه به خواندن و مطالعه بکنید. لازم نیست هفتهی کتاب و نمایشگاه کتاب برگزار کنید. کافی است یک قدم بردارید. در کتابخانهی هر مدرسه، هری پاترها را بگذارید. برای بچهها سر کلاس، زنگ ادبیات، هنر، فوق برنامه و... هری پاتر بخوانید. و بگذارید خودشان بخوانند. نترسید. هیچ اتفاقی نمیافتد. جز یک اتفاق فرخندهی فرهنگی. البته اگر واقعا راست میگویید و میخواهید بچهها کتاب بخوانند.
۴ـ نویسندهها باید هری پاتر بخوانند. بر هر نویسندهای از نان شب واجبتر است خواندن هری پاترها. نویسندگان یعنی همهی کسانی که با ادبیات و نوشتن سروکار دارند. یعنی هر کس با قلم، نوشتن و کلمه و کاغذ ارتباط دارد. از داستاننویس تا روزنامهنگار. در درجهی اول داستاننویسان و رماننویسان، بعد شاعران، بعد تصویرگران، بعد منتقدان، فیلمنامهنویسان، نمایشنامهنویسان، کارگردانان سینما و... و باز در درجهی اول نویسندههای کودک و نوجوان، و باز در درجهی اول، نویسندگان به طور عام. نویسندگان کودک و نوجوان از هر صنف و گروه و دسته، با هر نوع تفکر باید اگر آب دستشان است زمین بگذارند و به جایش هری پاتر بخوانند. بار اولِ اول فقط بخوانند برای خودشان. بخوانند تا لذت ببرند. لذت ناب از خواندن. بعد بارها و بارها و بارها بخوانند. مثل همان نوجوان، بیست بار یا بیشتر. بر نویسنده بیش از هر کسی واجب است که بارها و بارها بخواند. تا دریابد این چه شورش و چه غوغایی است که هری پاترها در جهان برپا کرده. بخواند تا دریابد که نمیتواند بگوید که آنها فقط رمانهایی عامهپسند، تجاری و بازاری هستند. بخواند تا بداند هری پاترها فقط در جذب مخاطبِ جهانی شاهکار نیستند. بخواند تا بداند از منظر ادبیات داستانی، رمانهای هری پاتر، شاهکاری بینظیرند.
نویسندههای ایرانی باید ذره به ذره و جز به جز و خط به خط آن را ردیابی کنند. درهم بریزند. بشکافند. ریز ریز کنند تا دریابند چه کرده است و چگونه. رولینگ در داستانهایش نویسنده است و معلم نیست. اما میتواند بزرگترین حکیم و آموزگار باشد برای چگونه نوشتن. رولینگ میتواند معلم تک تک نویسندگان ایرانی باشد. نه برای کپی کردن. نه برای سرقت ادبی. برای تقلید کردن از شگردهای پنهان و پیدای نویسندگی.
البته کاری است سخت و طاقتفرسا. اگر بتوانیم و بشود به عنوان نویسنده و داستاننویس از مرحلهی دق کردن از حسادت و رقابت بیرون بیاییم. اگر بتوانیم حضور سنگین، فراگیر و مافوق تصورِ قدرت نویسندگیِ رولینگ را تاب بیاوریم. من هم اگر داستاننویس بودم، از این همه توانایی و اعجاز رولینگ در جهان نوشتار دق مرگ میشدم. برای همین است که بسیاری از نویسندگان، از ترس این ابهت فراگیر، رمان را تحقیر و تکفیر میکنند. میگویند خواندیم، خوشمان نیامد. میگویند خوب، برای نوجوانان کتابنخوان خوب است و مفید. میگویند رمانی عامهپسند و بازاری است و بهرهای از ادبیات نبرده. میگویند هنوز نمیشود گفت و یا نرسیده به جایی که بشود به آن گفت شاهکار. و اینها همه تداعیگر داستان اسطورهای و کهن است که میگوید وقتی مانیِ نقاش، نقاشیهایش را کشید و همگان را مبهوت و حیران هنر خود ساخت، نقاشهای متوسط حضور سنگین و فراگیر او را تاب نیاوردند و دستانش را در نیمهشبی، از مچ قطع کردند تا بزرگی و عظمتِ هنر او، حقارت و کوچکی آنها را به رخشان نکشد.
اما من میگویم به عنوان یک منتقد، به عنوان کارشناس ادبیات کودک و نوجوان، که یکی از راههای برونرفت از بحران رمان نوجوان در ایران خواندن رمانهای هریپاتر توسط نویسندگان ایرانی است. باید بخوانند و تمام قطعات آن را یکی یکی پیاده کنند و از نو روی هم سوارش سازند، تا دریابند او چه کرده است و چهگونه. نویسندگان کودک و نوجوان بیش از هر کس و حتی خیلی بیشتر از نوجوانان، به خواندن چندین بارهی رمانهای هری پاتر نیاز دارند. چرا که رولینگ، اعجاز نوشتن در عصر پسامدرن است.
[color=۹۹۰۰۰۰]زری نعیمی[/color]
فصلنامه ادبی خوانش
حتما با خودتان فکر میکنید که پس بالاخره منتقد نخبهگرایی مثل این جانب هم بعله! همان کسی که هیچکس را در ادبیات کودک و نوجوان قبول ندارد. همان کسی که از هر کتابی یک ایرادی میگیرد. پس او هم بله، از آن قلهی بلند ادبیات خاص، متفاوت و نخبهپسند سقوط کرده و افتاده در دام هری پاترها (مجموعه هری پاتر) و جو هری پاتر او را هم جوگیر کرده است و با خواندنش، او را نمکگیر. او هم دچار تب هری پاترها شده است، آن هم تبی سوزان. پس بالاخره موج کوبنده و فراگیر تبلیغات، او را هم از پا درآورد و تسلیماش کرد. او که در همهی نوشتهها و انتخابهایش برای یک معرفی کتاب، از راهی میرود که دیگران نمیروند، راهی غیرمعمول و رایج... همانی که به سراغ نویسندهها و کتابهای نا آشنا اما غیرکلیشهای و دم دستی میرود... پس بالاخره او هم با سر در چاه هری پاترها سقوط کرد.
درست است. برای همینها بود که این منتقد، زمانی به سراغ هری پاترها رفت که همهی تبها سرد شده بود. توفان پاتر آرام شده و جو تند تبلیغات، خاموش شده بود. زمانی خواندنش را آغاز کرد که همهگان خوانده بودند، معرفی و نقدش کرده بودند. زمانی به سراغ هری پاترها رفت که دیگر کسی آن طرفها نبود. میخواست بدون حضور این فضای سنگین و نفسگیر، بخواندش. زمانی خالی از هیاهو و جنجال و برو و بیا. تا فقط او باشد و کتاب و فضایی خالی از هیجانهای تند. کتاب باشد و خواننده، منهای فضا، زمان و مکان و حجم عظیم تبلیغات رسانهای سراسری و جهانی. میخواست نانِ خواندنش را وقتی تنورها سرد میشود یخ بچسباند. این هم یک ویژگی دیگر است. همه میگویند تا تنور داغ است باید چسباند. و او در روزهایی به سراغ هری پاترها رفت که فقط هری پاترها بود و او.
این توضیحات نوشته نشد تا سلیقهی شخصی و فردی نگارنده روشن بشود. اینها نوشته شد تا در فضا، زمان و مکان خواندن هری پاترها و اثراتش قرار بگیرید. تا پس از اینهمه، در حضور شما و این کاغذهای سفید اعتراف کنم که در تمام عمر فرهنگی و ادبیام که عمری است طولانی و هم چون نوح، یعنی نزدیک به ۳۰ سال، و در این عمر طولانی که همهجور کتابی خواندهام، بدون مکث، بیهیچ تردیدی اعتراف کنم که تا بهحال از خواندن هیچ کتابی تا به این حد لذت نبردهام. بگذارید از این هم فراتر بروم و بگویم از کتابهای دوران نوجوانیام که مثلا از بینوایان ویکتور هوگو تا لبهی تیغ سامرست موآم و رمانهای عامهپسند مثل پر اثر ماتیسن یا کتابهای جواد فاضل و رمان عجیب و سیاه بوف کور صادق هدایت و از خیلیهایش لذت بردم و هنوز هم میبرم. اما اعتراف میکنم در برابر شما و این کاغذ و حضور این قلم، که آن لذتی که از هری پاترها بردم، دیدم، بلعیدم و چشیدم، در هیچکدام نبود.
لذتها گوناگوناند. لذتهای قطرچکانی. در هر صفحه یا هر فصل، قطرههایی از آن را در کامات میریزند. لذتهایی آنی و تند، گذرا و موقتی و در لحظه، مثل لذت تند یک فلفل. لذت کشدار مثل پنیرهای پیتزا. لذتهای ماندگار مثل بوی عطرهای فرانسوی. و لذتهایی که میتوان در آن شنا کرد؛ یک لذت فراتر هم هست. لذتِ محض. مثل ریاضیات محض. این شنا کردن در لذت نیست، غرق شدن در لذت است. سپردن، رها کردن. بدون حرکت دستها و پاها.
من به عنوان خوانندهی عام، من به عنوان خوانندهی حرفهای، من به عنوان منتقد، همهی انواع و اقسام لذتها را از رمانهای هری پاتر بردم. چشیدم، بلعیدم. درست مثل همان شوکولاتهای جادویی با طعم همه چیز. هر طعمی که تو دلت بخواهد. من ۱۴ روز با هری پاترها (ده کتاب) زندگی کردم. شبانه روز و بیوقفه. همهی زندگی از جزییات تا کلیات؛ از جواب دادن به تلفن و خواب و خوراک و... رنگ باخت و کنار رفت. فقط من بودم و هری پاترها. بهتر است بگویم من نبودم. همه او بود.
لذت چگونه میتواند همهچیز را به تصرف خود درآورد؟ تا آنجا پیش برود که بخواهی تمام خطوط ارتباطی و اتصال را قطع کنی؟ تا فقط به خطوط بلعنده و مکندهی کتاب متصل شوی؟ از هر چه غیر اوست بریدم و به هر چه اوست، وصل شدم. نه، از عرفان نمینویسم. از کتاب میگویم. از لذت خواندن کتاب هر چیز که بخواهد میان تو و خواندن، ثانیهای فاصله بیندازد آزاردهنده است. هری پاترها طعم لذتی را در جان و ذهنات میریزند (از خط شروع تا خط پایان) که لذیذترین لحظههای زندگیات در برابرش به درجهی صفر میرسند. حالا میتوانم بفهمم که چرا این رمانها در عصر رسانهها و کامپیوتر و اینترنت، که همه گمان میبردند دیگر عصر خواندن و کتاب و نوشتار (آن هم ادبیات) به پایان رسیده، چه غوغای عظیم جهانی برپا کرده است. طوریکه حدود یک میلیون نوجوان، قبل از چاپ کتاب، آن را پیشخرید کردهاند. و میلیونها نفر دیگر منتظرند. حالا میفهمم چرا آن نوجوان میگفت تا به حال بیست و پنج بار هری پاترها را خوانده و هنوز هم دوست دارد که بخواند.
این حرفهای یک نوجوان پر شور و لذتطلب و سرگرمیخواه که در طول عمرش به جز هری پاتر کتابی نخوانده، نیست. کسی به آن اعتراف میکند و مینویسد که در ادبیات بورخس را میپسندد و هوشنگ گلشیری را. کسی که ادبیات را فقط مقید و متعهد به ادبیات میداند. کسی که در ادبیات نخبهگراست و فقط آن تک ستارهها که در اوجاند را میپسندد. حالا این او اعتراف میکند و به بزرگترها میگوید بیایید پا به پای نوجوانان، و بیشتر از آنها و بهتر از آنها هری پاترها را بخوانیم و لذت ببریم. آن هم انواع و اقسام لذتها را.
۲ـ همه باید هری پاتر بخوانند! هری پاتر فقط رمان نوجوان، جوان و کودک نیست. هری پاتر رمانی است که خواندن آن بر هر کسی، از هر صنف و گروه و دستهای لازم، ضروری و حیاتی است. و باید بگویم بزرگترها خیلی بیشتر از نوجوانان لازم است که آن را جز به جز بخوانند.
اول از همه، مقدمتر از همه، واجبتر از همه، پدرها و مادرها باید بخوانند. البته اگر هنوز نخواندهاند. یک بار یا چندبار فقط برای خودشان بخوانند، نه برای هدفی یا کاری. نه برای این که بفهمند باید مجوز خواندنش را برای بچههایشان صادر کنند یا نکنند. فقط برای دل خودشان بخوانند. بخوانند تا طعم لذت را کشف کنند. بخوانند تا لذت را بچشند. بعد از آن، بارها بخوانند. هر بار دقیقتر، تیزبینانهتر، خردمندانهتر. تا ذره ذرهی آن را بشناسند. تا از نزدیکترین شکل ممکن با تک تک شخصیتهای نوجوان آشنا بشوند. این کتابها بهترین فرصت و بهترین امکان شناخت مستقیم را برای پدرها و مادرها فراهم میکند. شناختی که بهترین روانپزشکان و روانشناسان قادر نیستند که در اختیار بگذارند.
جی.کی. رولینگ در تک تک شخصیتپردازیهایش از نوجوانان داستان، کاری کرده که هیچ علمی نمیتواند این شناخت و آگاهی مستقیم را بدهد. رولینگ با دوربین مخفیِ داستان، تمام زوایای شخصیتهای نوجوانش را در موقعیتهای مختلف نشان میدهد. طوری که برای خود نوجوان هم غافلگیرکننده و بهتآور است. برای همین است که انگار او با قلماش جادوگری میکند. رولینگ اصلا به دنبال تربیت کردن آنها نیست. در زندگی خصوصی و عمومی آنها دخالت نمیکند. دنبال عوض کردن، تغییر دادن و یاد دادن چیزی بزرگ یا کوچک به آنها نیست. رولینگِ نویسنده به جای اینکه تلاش کند شخصیتهای نوجوانش را در خودش حل کند و آنها را به جایی ببرد و جوری نشان بدهد که خودش اراده کرده و خودش دوست دارد، تمام قدرت و توان نویسندگیاش را در اختیار تک تک آنها قرار میدهد تا هر نوجوانی، فقط و فقط خودش باشد. خودِ خودش.
شخصیت مرکزی رولینگ، هری پاتر است. او با قدرت نویسندگیاش به راحتی میتواند از هری پاتر یک قهرمان بسازد. هر نویسندهای میتواند و آرزو دارد که از شخصیت محوری داستاناش یک ابرمرد یا ابرانسان بسازد. کسی که چکیدهی تمام آرزوهای خودش و مخاطبانش باشد. مثل سوپرمن، مرد عنکبوتی، بتمن و حتی شاهکار شخصیتی ادبیات، شازده کوچولوی سنت اگزوپری. اینها تجسم آرزوهای نویسندهگانش هستند. آن انسانی که میخواهد باشد و نیست. سوپرمن و شازده کوچولو در ابرانسان بودنشان هیچ فرقی با هم ندارند. تفاوت در خواستها و آرزوهای نویسندههایی است که آنها را مینویسند و میآفرینند. این هر دو ابرانسان کوچک، به یک میزان از کودک و نوجوان و شخصیت آنها دور هستند. هر دو تجلی آرزوهای سرکوب شده یا نشدهی نویسندگانشان و مخاطبانشاناند. انسانی با تواناییهای خارقالعاده: سوپرمن، مردی که قدرتاش نامحدود است. با شتاب نور در فضا پرواز میکند. دیوار زمان را میشکند. درختان جنگل را سرنگون میکند. کشتیها را بلند میکند. سدها را میشکند و میسازد. چشمانش به اشعهی ایکس مجهزند و...
هر کاری بخواهند و اراده کنند انجام میدهند. همین خصوصیات را به اشکالی دیگر، شازده کوچولو هم دارد. یک کودک غیرزمینی. او هم از آسمان آمده است. قلبش جور دیگری میزند. دنیا را جور دیگری میبیند. ابرانسان کوچک نویسنده است.
اما هری پاترِ رولینگ، قهرمان او یا ابرانسان او نیست. او اصلا خارقالعاده نیست. هری به قول پرفسور اسنیپ یک کودن و پخمه است. یک تنبل خوششانس که در هر کاری، فقط دوستان زرنگاش کمکش میکنند. کسی که از عهدهی ساختن یک معجون درست و حسابی برنمیآید. مگر با تقلب از روی کتاب شاهزادهی دو رگه!
او از زیر بار درس و تکلیف درمیرود. مسئولیتهای حساس و خطیری را که آلبوس دامبلدور به عهدهاش میگذارد، پشت گوش میاندازد. میرود دنبال بازیگوشیها، حواسپرتیها و خواستههای خودش. با اشتباههای بزرگش، زمینهی مرگ دوست و پدرخواندهاش سیریوس را فراهم میکند و... همین جزییات در شخصیتپردازی هری و تکتک شخصیتهای نوجوان از اصلیها: رون، هرمیون، جینی و جرج و فرد (دوقلوهای ویزلی) تا دارکومالفی و دوستانش... همه به شدت خودشان هستند. نه شخصیتهایی که رولینگ مطابق میل خودش آنها را ساخته باشد. برای همین به همین خاطر است که این همه نزدیکاند. این همه ملموس، عینی، باورپذیر و دوستداشتنی.
برای همین، پدران و مادران حتما باید هری پاترها را بخوانند. هیچ کتابی، هیچ علمی و هیچ تجربهای نمیتواند اینطور ماهرانه تمام زوایای پنهان و پیدای فرزندانشان را از نزدیک نشان بدهد. زندگی با فرزندان و ارتباط مدام با آنها، موجب شناخت نمیشود. عاطفه و تعصب در نزدیکیِ مدام، اجازهی شناخت و دیدن را (آن هم بیواسطه ) نمیدهد. رولینگ با هری پاترهایش امکانات غیرممکن را به راحتی در اختیارشان میگذارد. بخوانید تا لذت ببرید. بخوانید تا بشناسید.
۳ـ معلمها، مربیان، اولیا تربیتی، مدیران و همهی مسئولین آموزش و پرورش باید هری پاترها را بخوانند! اول بخوانند فقط برای خودشان. فارغ از همهی مسئولیتها. از قالب خود که مدام به دنبال ردیابی بدها، خوبها و متوسطها هستند و دائم در پی قضاوت و ارزشگذاری، بیرون بیایند. به خودشان و فقط خودشان فرصت بدهند هر چند اگر بخواهند، خود کتاب بیاجازه و با اجازه، آنها را از خودشان بیرون میآورد. خوب حالا بعد از چشیدن، بلعیدن، غوطه خوردن در لذت و به آرامش رسیدن در آن، آنوقت بارها و بارها بخوانید. مو به مو. نکته به نکته. بخوانید برای شناختن. بخوانید چون تمام سر و کارشان با نوجوانان است. بخوانید تا برمبنای شناخت نوجوانان برنامهریزی کنید تا موفق بشوید. مثل آلبوس دامبلدور. نه مثل پرفسور آمبریج. که هر برنامهای برای تربیت بچهها و مدیریت میریزد، شکست میخورد. چون همهی این شکستها و به بنبست رسیدن برنامههای نظارتی و تربیتی به عدم شناخت برمیگردد. هری پاترها بعد از چشاندن لذت خواندن، فرصت شناخت مستقیم را پدید میآورد. شناختی که خود نوجوان یا نمیداندش یا از دادن و برملا کردنش خوداری میکند.
و یک نکتهی اساسی و آموزشی! لازم نیست شبانه روز دهانتان کف کند تا بچهها را دعوت به خواندن کتاب بکنید. لازم نیست توصیه به خواندن و مطالعه بکنید. لازم نیست هفتهی کتاب و نمایشگاه کتاب برگزار کنید. کافی است یک قدم بردارید. در کتابخانهی هر مدرسه، هری پاترها را بگذارید. برای بچهها سر کلاس، زنگ ادبیات، هنر، فوق برنامه و... هری پاتر بخوانید. و بگذارید خودشان بخوانند. نترسید. هیچ اتفاقی نمیافتد. جز یک اتفاق فرخندهی فرهنگی. البته اگر واقعا راست میگویید و میخواهید بچهها کتاب بخوانند.
۴ـ نویسندهها باید هری پاتر بخوانند. بر هر نویسندهای از نان شب واجبتر است خواندن هری پاترها. نویسندگان یعنی همهی کسانی که با ادبیات و نوشتن سروکار دارند. یعنی هر کس با قلم، نوشتن و کلمه و کاغذ ارتباط دارد. از داستاننویس تا روزنامهنگار. در درجهی اول داستاننویسان و رماننویسان، بعد شاعران، بعد تصویرگران، بعد منتقدان، فیلمنامهنویسان، نمایشنامهنویسان، کارگردانان سینما و... و باز در درجهی اول نویسندههای کودک و نوجوان، و باز در درجهی اول، نویسندگان به طور عام. نویسندگان کودک و نوجوان از هر صنف و گروه و دسته، با هر نوع تفکر باید اگر آب دستشان است زمین بگذارند و به جایش هری پاتر بخوانند. بار اولِ اول فقط بخوانند برای خودشان. بخوانند تا لذت ببرند. لذت ناب از خواندن. بعد بارها و بارها و بارها بخوانند. مثل همان نوجوان، بیست بار یا بیشتر. بر نویسنده بیش از هر کسی واجب است که بارها و بارها بخواند. تا دریابد این چه شورش و چه غوغایی است که هری پاترها در جهان برپا کرده. بخواند تا دریابد که نمیتواند بگوید که آنها فقط رمانهایی عامهپسند، تجاری و بازاری هستند. بخواند تا بداند هری پاترها فقط در جذب مخاطبِ جهانی شاهکار نیستند. بخواند تا بداند از منظر ادبیات داستانی، رمانهای هری پاتر، شاهکاری بینظیرند.
نویسندههای ایرانی باید ذره به ذره و جز به جز و خط به خط آن را ردیابی کنند. درهم بریزند. بشکافند. ریز ریز کنند تا دریابند چه کرده است و چگونه. رولینگ در داستانهایش نویسنده است و معلم نیست. اما میتواند بزرگترین حکیم و آموزگار باشد برای چگونه نوشتن. رولینگ میتواند معلم تک تک نویسندگان ایرانی باشد. نه برای کپی کردن. نه برای سرقت ادبی. برای تقلید کردن از شگردهای پنهان و پیدای نویسندگی.
البته کاری است سخت و طاقتفرسا. اگر بتوانیم و بشود به عنوان نویسنده و داستاننویس از مرحلهی دق کردن از حسادت و رقابت بیرون بیاییم. اگر بتوانیم حضور سنگین، فراگیر و مافوق تصورِ قدرت نویسندگیِ رولینگ را تاب بیاوریم. من هم اگر داستاننویس بودم، از این همه توانایی و اعجاز رولینگ در جهان نوشتار دق مرگ میشدم. برای همین است که بسیاری از نویسندگان، از ترس این ابهت فراگیر، رمان را تحقیر و تکفیر میکنند. میگویند خواندیم، خوشمان نیامد. میگویند خوب، برای نوجوانان کتابنخوان خوب است و مفید. میگویند رمانی عامهپسند و بازاری است و بهرهای از ادبیات نبرده. میگویند هنوز نمیشود گفت و یا نرسیده به جایی که بشود به آن گفت شاهکار. و اینها همه تداعیگر داستان اسطورهای و کهن است که میگوید وقتی مانیِ نقاش، نقاشیهایش را کشید و همگان را مبهوت و حیران هنر خود ساخت، نقاشهای متوسط حضور سنگین و فراگیر او را تاب نیاوردند و دستانش را در نیمهشبی، از مچ قطع کردند تا بزرگی و عظمتِ هنر او، حقارت و کوچکی آنها را به رخشان نکشد.
اما من میگویم به عنوان یک منتقد، به عنوان کارشناس ادبیات کودک و نوجوان، که یکی از راههای برونرفت از بحران رمان نوجوان در ایران خواندن رمانهای هریپاتر توسط نویسندگان ایرانی است. باید بخوانند و تمام قطعات آن را یکی یکی پیاده کنند و از نو روی هم سوارش سازند، تا دریابند او چه کرده است و چهگونه. نویسندگان کودک و نوجوان بیش از هر کس و حتی خیلی بیشتر از نوجوانان، به خواندن چندین بارهی رمانهای هری پاتر نیاز دارند. چرا که رولینگ، اعجاز نوشتن در عصر پسامدرن است.
[color=۹۹۰۰۰۰]زری نعیمی[/color]
فصلنامه ادبی خوانش