هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 15


این دفعه نظر کم بدید جدا دیگه نمی نویسم.
فصل پانزدهم
طلسم کهنه


دامبلدور گفت:از این طرف هری باید سریعتر برگردیم شاید بقیه توی درد سر افتاده باشند.هری بلند شد و پشت سر جینی از اتاق خارج شد.آنها از راهروی بلندی که عکسهای زیادی داشت رد شدند و به سمتی که آبرفورث و بقیه رفته بودند حرکت کردند.اینجا محل زندگی پاترها بود. هال بزرگی داشت،دو در که به اتاق ها می خورد و پله هایی که به طبقه بالا میرفتند نیز در اتاق بودند. دامبلدور ابتدا به سراغ اتاقها رفت.در اتاق اول که متعلق به پدر و مادر هری بود، کسی نبود.در اتاق دوم نیز همین طور تنها گهواره هری که اطرافش سیاه شده بود در آن اتاق بود.دامبلدور سراسیمه به طبقه بالا رفت.در آنجا نیز چند در بود.یکی به دستشویی می خورد.در دیگر اتاق ساکتی بود که از بقیه اتاقها بزرگتر بود.دامبلدور قاطعانه وارد اتاق شد.آبرفورث در گوشه اتاق دستهایش را بالا گرفته بود و چوبش در دستانش نبود.در این لحظه جینی و هری نیز وارد اتاق شده بودند.ناگهان صدایی از گوشه اتاق آمد همه به آن سمت برگشتند.هرمیون در حالی که رون را جلوی خودش گرفته بود و چوبش روی شقیقه او بود با نگاهی شیطانی همه را زیر نظر داشت.سپس با صدایی پوچ و خالی گفت:سلام پاتر.چطوری؟تو چطوری آلبوس پیر؟!هنوزم به نظرت من ضعیفم؟یا طلسمهام ضعیفه؟باید بدونی حالا قویتر هم شدم.درسته که امروز کمی از کارام رو خراب کردی و یکی از جاودانه سازها رو از بین بردی ولی بدون که دیگه من قدرت دو جاودانه ساز رو در بدنم دارم.آلبوس دامبلدور من روزی رو میبینم که تو به من تعظیم میکنی.
دامبلدور گفت:امکان نداره.نمیشه دو جاودانه ساز با هم در بدن یک نفر باشه.
هرمیون گفت:نه.تا حالا امکان نداشت ولی من معجونی اختراع کردم که امکان پیدا کنه . و با گفتن این حرف لبخندی شیطانی زد.
دامبلدور گفت:نه تام تو هیچ وقت موفق نشدی و نخواهی شد.هرمیون قیافه ترسناک و عجیبی به خودش گرفت.هری تابحال متوجه زشتی هایی که در چهره او بود نشده بود.بعد چوبش را به سمت رون گرفت و گفت:اوادا کداور....
دامبلدور با سرعتی باور نکردنی چوبش را به سمت هرمیون گرفت و او را با شدت تقریبا زیادی به دیوار میخ کوب کرد.سپس طلسمی روی او انجام داد و هرمیون بیهوش روی زمین افتاد.در این لحظه هری متوجه حالتی از ناراحتی در چهره آبرفورث شد.آیا او به برادرش حسودی میکرد یا از رفتار او با هرمیون ناراحت شده بود.
همه به سمت هرمیون رفتند.دامبلدور او را به هوش آورد.هرمیون وقتی چشمانش را باز کرد نزدیک بود گریه کند.رون به او کمک کرد تا از جایش بلند شود.جینی پرسید:چه اتفاقی افتاد پرفسور؟
دامبلدور گفت:مثل اینکه اون طلسم هنوز کارشو به خوبی انجام میداده ولی کارش این بوده که کسی که خون ماگلی در وجودش باشه را تحت طلسم فرمان قرار میده.حالا باید سریع برگردیم.
همه از همان راهی که آمده بودند خارج شدند و البته حدود ده دقیقه طول کشید تا دامبلدور و آبرفورث طلسم روی در را بردارند. سپس همه با پورت کی به گریمولد برگشتند.دامبلدور در حالی که به سمت طبقه بالا میرفت گفت:آبرفورث لطفا با بچه به مدرسه برو.هری تو هم با من بیا.
هری با دوستانش خداحافظی کرد(جینی حسابی عقده اش را روی هری خالی کرده بود!!)و به سمت اتاق دامبلدور رفت.دامبلدور پشت میزش نشست و صندلی خالی را به هری نشان داد.دامبلدور گفت:هری دیدی ولدمورت قوی تر شده پس باید تمریناتت رو بیشتر کنی.و نکته دیگه اینکه من سالهای گذشته به وزارت خونه در مورد چنین مواردی گزارش میدادم ولی حالا نمیتونم ، پس تو باید بار این مسؤلیت رو به دوش بکشی.
هری گفت:ولی چطوری باید چنین کاری کنم اونا به حرف کسی مثل من اهمیت نمیدن.
دامبلدور گفت:یادت میاد اسکریم ژور بهت چه پیشنهادی داده بود.آیا این پیشنهاد رو بازم تکرار کرد؟
هری گفت:بله ولی من که.....
دامبلدور گفت:ولی بی ولی! بعضی وقتها انسان باید پا روی دلش بگذاره.
هری احساس میکرد یادگاری آمبریج بیشتر از گذشته خودنمایی میکند.دامبلدور گفت:تو باید در این مورد استثنایی درخواستشون رو قبول کنی ولی با سه شرط.اول اینکه باید محافظت بیشتری از هاگوارتز بشه.دوم اینکه چیزی که در روزنامه ها درباره تو مینویسند مورد تأیید خودت قرار بگیره و سوم اینکه به درخواستهای تو سریعا و با قدرت تمام پاسخ داده بشه.خیلی خوب اگه با من کاری نداری میتونی بری.
هری گفت:پرفسور.شما سال پیش در مورد قدرتی به من گفتید که در وزارتخونه بود.حالا میشه به من بیشتر توضیح بدید؟و اون ر.آ.ب ، اون چی شد؟در ضمن میشه بگید مالفوی الان داره چیکار میکنه؟
دامبلدور گفت:این یک قدرت ارثی برای نواده گریفیندوره.ولی کسی چیزی در این مورد نمیدونه.چون این یک راز بین اجداد تو بوده ولی پدر تو چون تو خیلی کوچک بودی من رو از این راز باخبر کرد.به هر حال اون چیز زیادی به من نگفت.حالا خودت باید یکی از روزهایی که در وزارتخونه هستی اون قدرت رو که گودریک گریفیندور برای روزهای تاریک بشریت به جای گذاشته به دست بیاری.در مورد رینوس هم باید بگم که اون مرده حدود سه سال پیش. مالفوی هم داره به محفل کمک میکنه،البته کارهای خیلی کوچیک.حالا بهتره بری بخوابی،امروز روز خسته کننده ای داشتی.
ده دقیقه بعد هری بدون اینکه لباس خوابش را بپوشد با این فکر که فردا باید بعد از اتمام کارهایش به وزارت برود ، خوابش برده بود.
صبح روز بعد هری به زحمت از جایش بلند شد و به ساعتش نگاهی انداخت.فقط ده دقیقه به شروع کلاسها مانده بود.به سرعت لباسش را پوشید و با تمام توان به سمت سالن اصلی شتافت.در راه با پیوز رو به رو شد که داشت سر به سر نیک تقریبا بی سر می گذاشت.وقتی به سالن اصلی رسید.دانش آموزان داشتند از در سالن خدرج میشدند در نتیجه هری نتوانست چیزی بخورد و به سمت کلاسش رفت.کمی زودتر از بقیه به آنجا رسید.دانش آموزان سال سوم وارد شدند و کلاس شروع شد.آن روز سومی ها خوب کار میکردند اکثرا میتوانستند یک پاترونوس جسمانی را برای مدت دو یا سه ثانیه درست کنند.هری کل آن روز تا عصر نتوانست چیزی بخورد چون دانش آموزان بعد از زنگ جلوی او را میگرفتند و سوالات بی موردی از او میکردند.مدتی بود همه دانش آموزان مثل کالین کریوی شده بودند.چند بار نزدیک بود هری از آنها امتیاز کم کند.
عصر وقتی هری به خودش آمد فهمید باید سریع تر به وزارت خانه برود.پس به اتاقش رفت و با شکمی که صدای قار وغورش در اتاق می پیچید به اجاق وارد شد.البته قبل از آن طلسم خاموشی روی آن انجام داده بود.وزارت خانه مثل گذشته شلوغ نبود و این حاکی از عدم اعتماد مردم به وزیر و کارکنان بود.هری مستقیما به سمت جادوگر بد اخلاقی که انتهای سالن بود رفت،چوبش را تحویل داد و گفت:من برای ملاقات شخص وزیر آمده ام.
مرد سرش را بالا گرفت و گفت:اسمتو....
اما با دیدن هری ناگهان خاموش شد و کاغذی به هری داد که با آن میتوانست به دفتر وزیر برود.هری طبق نوشته به طبقه اول که بالاترین طبقه بود رفت.این طبقه بر خلاف بقیه جاهای وزارت خانه خلوت و روشن بود.تنها سه اتاق در این طبقه بود که روی یک نوشته شده بود:اتاق حراست.
روی در دیگر پلاک کاردی وصل بود که روی آن نوشته شده بود:دفتر منشی وزیر.
روی درآخر با حروف نقره ای بزرگی نوشته شده بود:دفتر وزیر جادوگری.
هری مستقیما وارد شد.اسکریم ژور در حال خواندن یک متن طولانی بود. بدون اینکه سرش را بلند کند با صدایی آرام گفت: لطفا اول از منشی وقت بگیرید. دفعه بعد هم قبل از وارد شدن در بزنید.
هری گفت:باشه پس بهتره من برم.
اسکریم ژور سرش را به آرامی بلند کرد و با چشمانی گرد هری را دید که به سمت در میرفت.بعد با سرعت از جایش بلند شد و به سمت هری رفت و گفت:هری پاتر؟!! نه لطفا صبر کن.حواسم نبود...چیز!...ااا...خب بیا بشین.
هری روی صندلی نرم و راحت دفتر وزیر نشست.اسکریم ژور گفت:خب انگار با من یک کاری داشتید که به اینجا اومدید. اینطور نیست؟
هری در حالی که سعی میکرد لحن صدایش مثل صدای دامبلدور باشد گفت:البته جناب وزیر نه تنها یک کار بلکه دو کار با شما دارم!!!
اسکریم ژور که داشت میخندید گفت:چه خوب اصلا مشکلی نیست بفرمایید.
هری که میخواست کمی او را اذیت کند گفت:اول اینکه یک خبر در مورد ولدمورت دارم.
با گفتن این حرف باد اسکریم ژور خالی شد ولی قبل از این که چیزی بگوید هری گفت:و دوم اینکه میخوام بگم درخواست شما رو قبول کردم.ولی سه شرط دارم.
اسکریم ژور که نمی دانست خوشحالی خودش را چطور نشان بدهد گفت: عالیه!خیلی خوبه.بگو هرچی میخوای بگو.
هری گفت:اول اینکه از هاگوارتز بهتر مراقبت کنید.دوم اینکه هر چیزی که در مورد من در روزنامه نوشته میشه از زیر دست خودم بگزره.سوم اینکه هر درخواستی داشتم سریعا وبدون درنگ انجام بشه.
اسکریم ژور سریعا گفت:قبوله!همشون قبوله!واقعا نمیدونم باید چطوری از تو تشکر کنم؟
هری گفت:هیچی فقط به این سه قولت عمل کن.و خبری که از ولدمورت داشتم.
اسکریم ژور به سمت هری خم شده بود.
هری ادامه داد:مهم نیست من این اطلاعات رو از کجا به دست آوردم فقط بدون که همه این ها حقیقت داره.متأسفانه ولدمورت داره روز به روز قوی تر میشه و حالا تونسته قدرتشو به طریقی دو برابر کنه.
اسکریم ژور با قیافه ای هراسان گفت:پناه بر بلایمی.چطور ممکنه؟اون چطوری این کارو کرده؟پس حالا مشکلاتمون هم دوبرابر میشه؟
هری گفت: مهم نیست چطوری.حالا اگه کاری با من ندارید برم؟
اسکریم ژور که به نقطه ای از زمین خیره شده بود گفت:نه. ممنون هری .
هری که تازه چیزی یادش آمده بود گفت:راستی خبری از تانکس ندارید؟
اسکریم ژور از فکر بیرون آمد و گفت:ها؟!!...ااا...چرا شنیدم داره خوب میشه ولی روند بهبودش خیلی کنده.
هری گفت: ممنون و خداحافظ.
و از آنجا به دفتر اقای ویزلی رفت و بعد از نیم ساعت با اجاق به هاگوارت برگشت.
قبلی « هری پاتر و دنیای جادویی من جايي به نام هيچ جا - فصل 7 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
amin afshari
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۲:۳۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۰ ۱۲:۳۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۹
از: اسمان
پیام: 11
 Re: k'سری

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.