هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 23


فصل بیست و سوم
جناب وزیر


دامبلدور آغاز کرد: سالها پیش قبل از اینکه تو به دنیا بیای یا حتی لرد ولدمورتی وجود داشته باشه وقتی پدر و مادرت در هاگوارتز تحصیل می کردن ، پسر بلوند مرموزی در گروه اسلیترین بود که الان یکی از بهترین مرگخواران ولدمورته. این پسر همیشه با پدر تو سر ناسازگاری داشت همون طور که پسرش دراکو با تو داشت. لوسیوس مالفوی از پسرش نامردتر بود ، اون هیچ وقت درست رفتار نمی کرد و همیشه از پشت خنجر می زد. برای همین بود که همیشه یواشکی برای پدرت دردسر درست می کرد. در عوض پدر تو همه چیز رو از چشم سوروس می دید. مالفوی وقتی درسش رو تموم کرد مستقیما به ولدمورت پیوست.
مرگخوارها به سه گروه تقسیم میشن. گروه اول که اکثریت رو تشکیل میدن کسانی هستند که برای ترقی بیشتر خواستن زیر سایه یک بزرگ دیگه رشد کنن ولی بعدا فهمیدن که لرد ولدمورت گزینه مناسبی نیست و گروه دوم که تعدادشون کمتره کسانی هستند که هنوز هم اینو نفهمیدن. اما گروه سوم که تعداد انگشت شماری هستند شامل افراد میشه که از روی رغبت و میل به سیاهی و پلیدی به ولدمورت پیوستن ، کسانی مثل بلاتریکس و مالفوی. این افراد میتونن از خود ولدمورت هم خطرناک تر باشن چون ولدمورت خطر نمی کنه اون جونشو دوست داره ولی اونا نه. اونا حتی حاضرن بخاطر اون بمیرن. یک شستشوی مغزی کامل؟! اینطور نیست هری؟
به همین علت حالا که مالفوی از آزکابان فرار کرده و فهمیده که همسر و فرزندش در محفل هستند به دنبال آنهاست تا بکشدشون. به نظر اون تنها کاری که میتونه بکنه اینه که زجرشون نده.
هری گفت: ولی این که هیچ ربطی به اونا نداره بحث من در مورد دراکو مالفوی و نارسیسا بلکه.
دامبلدور گفت: بله هنوز بحث من هم تموم نشده. نارسیسا در یک خانواده خون اصیل دوست بدنیا اومد و وقتی که لوسیوس اونو دید و به خواستگاریش رفت پدر و مادرش مجبورش کردن که باهاش ازدواج کنه. احتمالا فکر میکردن که فرصت فامیل شدن با یک خانواده اصیل درجه یک رو از دست میدن. مسأله مرگخوار بودن لوسیوس ابتدا از آنها پنهان بود ولی وقتی پدر و مادر پیر نارسیسا مردن لوسیوس به راحتی جریان رو بهش گفت چون میدونست اون جایی نداره که بره. نارسیسا واقعا نمی تونست کاری بکنه. به همین علت مجبور شد با لوسیوس بمونه. مدتی بعد لوسیوس اونو مجبور کرد مرگخوار بشه و وقتی که دراکو به دنیا اومد بر خلاف علاقه نارسیسا ، مالفوی اونو هم به لرد سیاه معرفی کرد تا در آینده مرگخوار بشه. اگه دقت کنی میبینی که هیچکدوم از این دو نفر تقصیری ندارن. و من این موضوع رو از طریق سوروس فهمیدم.
هری گفت: ولی چرا باید لوسیوس مالفوی چنین آدم بدی باشه؟ مگه اونم مثل ولدمورت زندگی سختی داشته؟
دامبلدور گفت: نه. البته که نه! بعضی آدمها ذات پلید و شیطانی دارن. اونا از ولدمورت هم بدترن. میشه خباثت ولدمورت رو به حساب یتیم بودن و زندگی بدش گذاشت ولی اونها چی؟
هری کمی فکر کرد و گفت: حالا فکر کنم کمی قانع شدم که بیگناهن.
دامبلدور نگاه سختی کرد و گفت: اوه هری تو چقدر سر سختی؟ فکر کنم یه روزی رو دست مدآی مودی بلند شی!!!
چهارشنبه آن هفته هری درسی نداشت زیرا مربی آپارات از وزارت خانه برای تعلیم سال ششمی ها آمده بود. در نتیجه هری موقعیت را برای دیدار با اسکریم ژور مناسب یافت.
صبح آن روز بعد از صبحانه و کمی گپ زدن با هاگرید هری به سمت وزارت خانه روانه شد. آن روز وزارت خانه خلوت تر از همیشه بود. اکثر آسانسورهای طلایی خالی بودند و مراجعان را به سمت خود جلب می کردند. هری در راه یک بار برای خودش صحبت هایش را چک کرد. همه چیز سر جایش بود. وقتی هری به خودش آمد جلوی در دفتر اسکریم ژور بود. هری در زد ولی منتظر جواب نشد ، بلافاصله وارد شد. اینبار در چشمان وزیر جادوگری بجای شوق حاصل از رویت هری ، ترس و اضطراب موج می زد.
هری روی یکی از صندلی های براق دفتر اسکریم ژور نشست: سلام آقای اسکریم ژور من اومدم اینجا تا آمادگیم رو برای شروع کار اعلام کنم. ولی چند تا شرط دیگه میخوام اضافه کنم.
اسکریم ژور با صدایی که می لرزید( هری دلیل این واکنش ها را نمی دانست ولی چیزهای بدی را پیش بینی میکرد ) گفت: البته بفرمایید.
هری که با شک به او نگاه می کرد گفت: اینکه من نمیتونم همیشه بیام وزارت خونه و اینکه من بهتون پیشنهادهایی میکنم که امیدوارم بتونن بهتون کمک کنن و در تصمیم گیری ها سعی می کنم دخالت نکنم.
اسکریم ژور با حالت رویا گونه ای گفت: خیلی خب قبوله. حالا اگه چیزی میخواید بگید ، بفرمائید.
هری گفت: خب اول چهارتا پیشنهاد دارم.
1- از کشورهای همسایه کمک بگیریم.
2- با موجودات جادویی سیاه به شدت برخورد کنیم.
3- از شهرهای مهمی مثل هاگزمید بیشتر مراقبت کنیم.
4- هر جور که شده باید مردم رو به اورور شدن ترقیب کنیم.
اسکریم ژور لحظه ای به هری خیره مانده بود و سپس گفت: خیلی خب همه چیز رو فهمیدم. حالا میتونید برید.
هری نگاهی کنجکاوانه به او کرد و گفت: مطمئن هستید حالتون خوبه؟
این حالت برای او بسیار آشنا بود. این وضعیت را در مردی با خصوصیات اخلاقی همین فرد سالها پیش دیده بود. مردی که علاقه شدیدی به کشتن مرگخواران داشت. بارتی کروچ هنگامی که در جنگل او را دیده بود. وقتی با طلسم فرمان دست و پنجه نرم می کرد.
وقتی اسکریم ژور بلند شد و با چشمانی از کاسه در آمده به او زل زد شک هری به یقین تبدیل شد ، دیگر زمانی برای تردید نبود. بلافاصله هری چوبش را در آورد و به سمت اسکریم ژوری که تحت طلسم فرمان بود گرفت.
فردای آن روز هری ، لوپین ، مکگوناگال و بسیاری از افراد آشنا و نا آشنای دیگر دور تختی در قسمت ویژه سنت منگو دور تختی که وزیر جادوگری( که طی مبارزه سختی با فرد برگزیده داشت مجروح شده بود ) روی آن خوابیده بود ، ایستاده بودند و هر لحظه منتظر به هوش آمدن او بودند. مکگوناگال در حالی که به شکم پاره پاره شده اسکریم ژور اشاره میکرد به هری که چند خراش روی صورتش داشت گفت: خب مجبور بودی از این طلسمها استفاده کنی؟ اینهمه طلسم دیگه بود.
هری گفت: خب انتظار داشتید در برابر کسی که مدام طلسم مرگ به سمتم میفرستاد از طلسم خلع سلاح استفاده کنم؟!
چند نفر در اتاق سعی می کردند که جلوی خنده شان را بگیرند. ولی افراد دیگری از قبیل لوپین و تانکسی که به علت ضعف روی صندلی چرخ دار راه می رفت به وضوح می خندیدند. ناگهان مودی که چشم سالمش روی وزیر بود گفت: تکون خورد!!!
همه به سمت اسکریم ژور نگاه کردند. اسکریم ژور با چشمان باز به افراد درون اتاق نگاه می کرد. ناگهان لبخند احمقانه ای زد و گفت: سلام بچه ها کدومتون بستنی یخی میخواست؟
بعد محکم با انگشتش به چشم چرخان مودی زد و آنرا روی زمین انداخت سپس روی تخت خوابید و قه قه دیوانه واری را آغاز کرد.
روز بعد( جامعه جادوگری به مدت یک هفته تعطیل شده بود ) همه افراد محفل که از زنده بودن دامبلدور خبر داشتند در گریمولد پلیس جمع شده بودند. اکثر افراد روزنامه پیام روز را که از دیوانگی وزیر جادوگری بر اثر طلسم ایمپریوس خبر میداد ، در دست داشتند.
مودی در این بین گفت: آلبوس فکر نمی کنی الان دیگه وقتشه که خودتو نشون بدی؟
دامبلدور گفت: نه. با این خبر دیگه مردم دیوونه میشن!!!
دامبلدور نگاهی به هری و آبرفورث انداخت. هری نمی دانست چه اتفاقی بین آنها می گذشت ولی احساس خوبی نسبت به آن نداشت. البته در عین حال فکرش پیش خبرنگارانی بودند که هری از دست آنها فرار کرده بود. تنها روزنامه ای که توانسته بود با او مصاحبه کند پیام روز بود. لوپین او را از دست بقیه نجات داده بود.
لوپین گفت: پس میخوای چکار کینم؟
دامبلدور گفت: این جمع از بهترین و شایسته ترین افراد تشکیل شده پس بهتره وزیر از بین ما انتخاب بشه. ولی چند نفری باید حذف بشن. من که مثلا مردم. لوپین و مدآی رو کسی متأسفانه قبول نداره. هری بخاطر وظیفه اش معذوره( هری نفسی راحت کشید ) از طرفی سنش هم کمه. مینورا هم مدیر هاگوارتزه و به اندازه کافی سرش شلوغه. مولی هنوز باید به بچه هاش برسه. تنها کسانی که در نهایت میمونن آرتور و کینگزلی هستن. حالا دیگه انتخاب با شماست.
افراد یک به یک فرد مورد نظرشون رو از بین این دو نفر می گفتند. در آخر آقای ویزلی بیشتر طرفدار داشت. هری هم او را انتخاب کرده بود. دامبلدور گفت: خب پس وظیفه معرفی و قبولاندن آرتور به عنوان وزیر به جامعه جادوگری ، بر عهده مشاور وزیر یا همون فرد برگزیده است. دیگه خداحافظ.
هری آهی کشید و همراه با دیگران بلند شد تا به اتاق دوستانش که منتظر او بودند ، برود.
قبلی « هری پاتر و مار آتشین2 - فصل 16 چو چانگ: دختری شرقی که سیاست برکنارش کرد » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
ghaemian
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۲۰:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۲۰:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱۸
از: paris
پیام: 26
 عالی بود...............
واقعا دستتون درد نکنه
خیلی عالی بود
من تا حالا خیلی داستان نوشته ی طرف داران رو خوندم ولی جدا داستان شما تکه با همه فرق داره
من که خیلی از خوندن داستانتون لذت میبرم
بازم ممنون

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.