یعنی این لوسیوس مالفوی اول یه رمال واقعی بوده! حتی مصداق بارز یه سری آدماست که "دیگی که برا من نجوشه میخوام سر تسترال توش بجوشه" شعارشونه. تا دید ملکه ردش کرد، با دعا و طلسم پرت کردن تو کاخ این بنده مرلین، بختشو بست!
واقعا داستان جالبی بود. خیلی خوب نشون داد که این خاندان فقط به پول وفاداره و اصالت جادوگریای که این همه بهش میباله، صرفا دستاویزی برای رسیدن به ثروت و قدرت بیشتره وگرنه در موارد لزوم اصلا ننگ نمیدونسته با مشنگای ثروتمند نشست و برخاست داشته باشه و حتی باهاشون وصلت کنه.
این اسکور مامانم که حسابی به آرمانهای خاندانش وفاداره مونده!
مامان از بابت ترجمهش تشکر میکنه.