هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 12


فصل دوازدهم
حمله به گودریک هالو


تا چند هفته بعد هری مشکلی نداشت. البته خودش متوجه می شد که ارتباطش با دوستان نزدیکش خشکتر و ضعیفتر شده است ولی چاره ای نداشت باید آنها را از خودش دور می کرد.در این مدت دو طلسم دیگر را از دامبلدور یاد گرفته بود.سال سومی ها هنوز با بوگارتها مشکل داشتند و فقط تعداد معدودی از آنها توانسته بودند یک حاله ضعیف را به عنوان پاترونوس تشکیل بدهند.سال چهارمی ها هم هنوز کمی در درست کردن یک سپر دفاعی خوب مشکل داشتند.سال پنجمی ها تازه میتوانستند طلسم پاترونوس را انجام بدهند. بعضی از سال ششمی ها بجای یک شعله فقط جرقه ای بر سر چوب خود ایجاد میکردند ولی تعدادی از آنها هم میتوانستند شعله ای به اندازه آتش فندک را از چوب خود خارج کنند که خوشبختانه جینی هم بین آنها بود.سال هفتمی ها که در اولین جلسه ورد بیلاکوس را یاد گرفته بودند هم اشکال داشتند حتی هرمیون نمیتوانست این طلسم را درست انجام دهد.این طلسم یکی از دو طلسمی بود که هری از دامبلدور یاد گرفته بود که باعث میشد تمام افراد تا شعاع ده متری خلع سلاح شوند.طلسم دیگری که از دامبلدور یاد گرفته بود و ترجیح میداد آن را به کسی یاد ندهد طلسمی بود که قبلا از آبرفورث در گریمولد پلیس دیده بود،طلسمی که میتوانست چندین نفر را با هم بیهوش کند.فقط کافی بود به افرادی که میخواست بیهوش شوند فکر می کرد و طلسم را در ذهنش می گفت.
حدود یک ماه بعد در ظهر شنبه هنگامی که هری در اتاقش مشغول خواندن کتاب بود در اتاق به صدا در آمد.هری گفت: بفرمائید.
آبرفورث وارد شد.خیلی عجیب بود.کمتر پیش می آمد که او از اتاقش خارج شود.حالا دیگر تقریبا از تره لاونی هم بدتر شده بود. آبرفورث گفت:سلام پرفسور پاتر.آلبوس الان به من گفت که با هم بریم پیشش.گفت دوستانتونم بیان.
هری با تعجب پرسید:دوستانم اونا دیگه برای چی؟
آبرفورث گفت:من نمیدونم میتونید از خودش بپرسید.
هری گفت:خب شما برید من هم اونا رو میارم.
آبرفورث موافقت کرد و با بخاری هری رفت بعد از آن هری شنلش را برداشت و به سمت خوابگاه گریفیندور رفت.در راه با پیوز مواجه شد که بعد از مرگ ظاهری دامبلدور بیشتر دانش آموزان را اذیت می کرد.ولی انگار پیوز قصد نداشت با هری شوخی کنه.هری هم از این مسأله خوشحال بود چون الان اصلا حوصله نداشت دامبلدور می خواست چه کاری بکنه؟هری حدود چهار ماه ارتباط خودش را با بهترین دوستانش تقریبا قطع کرده بود تا با چنین خطراتی مواجه نشوند حالا دامبلدور می خواست همه زجرهایی که او در این بابت کشیده بود را بی ارزش و پوچ کند؟ ناگهان یک کیسه آب یخ روی هری افتاد هری به سرعت برگشت و پیوز را دید که در انتهای راهرو به سمت دیگری میرفت.آن موقع وقت نداشت که دنبال او برود پس خودش را خشک کرد و به راهش ادامه داد.رمز در ورودی سالن را به بانوی چاق گفت.رون و هرمیون و جینی کنار آتش نشتسته بودند.با دیدن هری هرسه با هم از جایشان بلند شدند.
_:سلام هری چند وقت بود اینجا....
هری حرف رون را قطع کرد:سلام.رون الان وقت نداریم. چوباتون رو بردارید بریم گریمولد.
هرمیون گفت:گریمولد؟
هری گفت:بله دامبلدور کارمون داره حالا سریعتر بریم.
در راه برگشت به اتاق هری حرفی رد و بدل نشد.هری در این فکر بود که اگر بخواهد به همین روش ادامه بدهد با مشکل رو به رو خواند شد.بعد از چند دقیقه همه در گریمولد بودند. این دفعه کسی در آشپزخانه نبود.خودشان مستقیم به اتاق دامبلدور رفتند.آبرفورث روی یک از صندلی ها نشسته بود و به سقف خیره شده بود.دامبلدور به در نگاه میکرد مشخص بود که منتظر آنها بود.وقتی آنها وارد شدند دامبلدور بلند شد و با دست چهار صندلی خالی کنار آبرفورث را نشان داد.
_:سلام به همگی فکر کنم میدونید میخوایم کجا بریم.
هری گفت:نه پرفسور.کجا؟
آبرفورث که گویا اولین باری بود که بدون خواهش کسی حرف میزد گفت:میریم گردنبند رو از بین ببریم.
بعد صورتش سرخ شد.مثل اینکه تازه فهمیده بود چه کاری کرده است.
دامبلدور گفت:بله میریم گودریک هالو.
هری با خشم گفت:ولی رون و هرمیون و جینی چرا باید با ما بیان؟
دامبلدور که متوجه وضعیت شده بود گفت:هری میدونم که از اول تابستون داری کم کم ارتباطت رو با دوستات قطع میکنی.من میدونم که نگرانی بلایی سر اونا بیاد.
هری که این بار نزدیک بود داد بزند گفت:خب اگه میدونی چرا میخوای این کارو بکنی؟!
رون،هرمیون و جینی به هری زل زده بودند. مثل اینکه باورشان نمی شد.هری به آنها نگاه کرد.بعد به آبرفورث که هنوز سرخ بود و بعد دامبلدور که هیچ تغییری در قیافه اش ایجاد نشده بود و مثل همیشه سنگ صبور او بود.
هری گفت:ببخشید پرفسور.
دامبلدور گفت:نه هری اشکالی نداره میتونی هرچقدر دلت میخواد سر من داد بزنی.میدونم چقدر تحت فشاری. واقعا سخته.ولی بذار یک نصیحت بهت بکنم.اینکه اونا بهترین دوستات هستند و شما همدیگرو دوست دارید چیزیه که حتی ولدمورت هم نمیتونه اونو به هم بزنه.هری این عشقه قدرتی که در تو به وفور پیدا میشه.
هری سرش را که پایین انداخته بود بلند کرد و گفت:حق با شماست.حالا باید چیکار کنیم پرفسور.
دامبلدور گفت:اول عذرخواهی.
هری فکر کرد دامبلدور میخواهد هری بخاطر داد زدن از او عذر خواهی کند ولی با اشاره دامبلدور به سمت دوستانش همه چیز را فهمید.دامبلدور گفت:هری همونطور و همانقدر که تو آنها را دوست داری آنها هم به تو دلبسته هستن.همانقدر که به تو در این مدت فشار آمده به آنها هم آمده.
هری جلو رفت رون را در آغوش کشید و در گوشش گفت:ببخشید رون.واقعا متأسفم.
رون گفت:مهم نیست مرد.منم همینطور.
هری هرمیون را هم بغل کرد ولی قبل از اینکه چیزی بگه صدای گریه هرمیون آمد،هری هم ترجیح داد صحبت نکند.
ناگهان جینی به بغل هری پرید دوباره احساسات هری لبریز شد.به چشمان جینی نگاه کرد.
_:اههه...بقیه اش باشه برای بعدا.
این را دامبلدور گفته بود که باعث شد حتی آبرفورث هم بخندد.
دامبلدور گفت:خب حالا همتون بغیر از آبرفورث باید به من قول بدید.
هرمیون پرسید: چه قولی پرفسور؟
دامبلدور گفت:اینکه اگر بهتون گفتم فرار کنید باید فرار کنید .و اگر گفتم جایی بمانید باید بمانید.خلاصه باید از من در این مورد خاص اطاعت کنید.
همه با هم گفتند:قول میدهیم.
دامبلدور گفت:خیلی خوب همه آماده اید؟ پس بریم.
هری گفت:با چی میریم؟
دامبلدور گفت:با پورتکی.
بعد یک قوطی فلزی را آورد و بین همه گذاشت و گفت:حالا با شمارش من.1...2...تق.
قبلی « هری پاتر و هورکراکس هفتم - فصل 5 جادوگر يا خون آشام؟ - فصل 9 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
gilgamesh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۲ ۱۳:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۹/۱۲ ۱۳:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۷
از: قدح اندیشه
پیام: 1323
 افرین
خوب مینویسی ولی:
خیلی سریع همه چیزو به هم میرسونی
یعنی انگار داری داستانو تعریف میکنی
و
فکر کنم اگه اسم ابرفورث را به آبروفوث تغییر بدی بهتر میشه
راستی من برای این داستانت یک طرح جلد هم درست کردم همین روزا میذارمش روی سایت!!

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.