مقالات
-
جادوگرسیاه(مادرم)؟
-
قدرت نهفته
-
قسمت چهارم- اوه مامان ...اینو ببین !- ماتیس ... بیرکا ، اینا چی هستند ؟ قیافه ی ماریا متعجب و در عین حال خشمگین بود . بیرکا با دیدن چهره ی مادرش با انگشت به پدرش اشاره کرد .- بابا گفت اجازه میده من برم مدرسه ....بیرکا با دیدن چهره ی اخم آلود پدرش حرفش را قورت داد.ماریا : ماتیس چی شد ؟ شما...
-
قسمت سوم***- اوه پدر ساعت چنده ؟ - 49 : 8 دقیقه - اوه بابا اونجارو اون دختره هم از این نامه ها دستشه !- اره درسته پاشو بیرکا .بیرکا ماتیس را هل داد و هردوبه سمت مرد و دختری رفتند که نامه در دست داشتند. ماتیس : اوه ببخشید شما هم برای اون نامه اومدین ؟مرد که موهای بلوند و خوشحالتی داشت گف...
-
قسمت دومپنج ماه از ازدواج آنها نمی گذشت که ماریا به ماتیس خبر داد که 6 ماه دیگر بچه دار میشود . ماتیس با شنیدن این خبر چنان ذوق زده شده بود که هربار به بیرون میرفت با یک اسباب بازی یا لوازم کودک به خانه برمیگشت . ماریا در گوشه ایی از اتاق بالایی تخت نوزاد را قرار داد و دور تا دور ت...
-
بیرکا نامهقسمت اولشناسنامهنام : بیرکانام خانوادگی : بورکاسن پدر : ماتیس بورکاسنمادر : ماریا لوییزمحل تولد : دهکده ی لیاتون بی کله*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*/*آن روز هوا ابری بود ماریا که از آمدن باران چندان خوشش نمی امد با ناراحتی چتری را از کنار جالباسی برداشت و...
-
هري در پي خواندن دفتر چه خاطرات خاله پتونيا كمي آشفته مي شود
-
نوشته:ameneh124 از سايت جادوگرانهري پاتر و خاطرات خاله پتونيا ارديبهشت 1384فصل دوم :خاله پتونيا و جادوبالاي اين صفحه يك بر آمدگي وجود داشت،هري ذوق زده شده بود.هيچ فكرنميكرد كه در دفتر خاطرات خاله پتونيا بتواند نشاني از مادرش بيابد .خيل...
-
هري متوجه وقايعي در گذشته ميشود كه خاله پتونيا را به دنياي آنها مرتبط ميسازد
-
باز هم خانه ی دورسلی ها باز هم تنهایی باز هم احساس بیهودگی.این احساس اکنون بیشتر از قبل هری را ازار میداد زیرا فکری را که میکرد هرگز روحش را راحت رها نمیکرد:ایا من میتوانم سیریوس را با ساعت زمان برگردان نجات دهم؟بله این فکر انقدر هری را ازار میداد که برای رسیدن جغدش هدویگ که ب...