هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و دوست جدید

هری پاتر و دوست جدید - فصل 16


قسمت شانزدهم: اخبار ناخوشایند
-----------------------------------------------------------------------
در روزنامه عباراتی به اندازه های مختلف نوشته شده بود. در صدر آنها خبر زیر قرار داشت:
در پی حمله همه جانبه مرگخواران و چند اژدهای اسمش رو نبر به اطراف مرز وزیر جادوگری استعفای خویش را اعلام کرد. وزیر جدید توسط آلبوس دامبلدور معرفی شد: اسکریمجور رئیس اداره ارورها.
و خبر دیگری که باعث شد هری تعجب کند.
مرگ بازیکن معروف کوئیدیچ و جستجوگر معروف کشور بلغارستان و آخرین خبر در مورد آخرین بازمانده از نسل سلطنتی فوق جادوگران. چشمان هرمیون آرام آرام پر از اشک شد و اندوهی تمام صورتش را فرا گرفت. چنگالی که در دست داشت از میان انگشتانش سر خورد و به زمین افتاد و در همین لحظه در پی رعد و برق عظیمی باران غم انگیزی شروع به باریدن کرد.
تعجب همه را فرا گرفته بود. حتی هری وقتی نگاهش به صدر سالن افتاد چهره متعجب مک گوناگل را دید که دهان در گوش مدیر بزرگ مدرسه کرد و به نجوا چیزی گفت. باران آن هم در اواخر زمستان واقعاً عجیب بود.
هری برای پیدا کردن هرمیون به سمت در خروجی حرکت کرد در حالی که بشقابی در یک دست و تکه نانی در دست دیگر داشت که جینی را همراه با دین توماس دید. گویی با هم دعوا می کردند و این باعث شد بدون اینکه هری بخواهد خنده کوچکی بر روی لبانش بنشیند و خوشحالی زود گذری همه چیز را از یادش ببرد. واقعاً عجیب بود. گویی در تمام مدرسه فقط هرمیون پیام روز را خوانده بود. هیچ کس هیچ عکس العملی که حاکی از ناراحتیش باشد نشان نمی داد.
هرمیون در کنار دریاچه نشسته بود و مردی در کنار او ایستاده بود. رهی خیلی راحت شنل دیوید را شناخت اما جلو نرفت و به انتظار ایستاد. نمیتوانست خوب بشنود. اما پس از اندکی تدبیر و چاره جویی فکر کرد بهتر است انگشتری را امتحان کند. پس آنرا محکم در مشت گرفت و فشرد و زیر لب گفت: میخوام نامرئی باشم. نمیخوام کسی منو ببینه. مطمئن نبود چنین اتفاقی افتاده باشد اما سینه صاف کرد و جلو رفت حتی اگر او را میدیدند باز هم بهانه داشت هرمیون هنوز صبحانه نخورده بود.
به آسانی از مقابل دیوید رد شد اما دیوید او را ندید.
... خیلی متاسفم هرمیون. با اینکه از نزدیک باهاش آشنا نبودم اما خیلی متاسفم.
هرمیون در حالی که هق هق میزد گفت:
من تنها کسی که دوستم داشت رو از دست دادم و تو فقط متاسفی؟
دیوید در حالی که خشم و تعجب قالب صدایش شده بود گفت:
واقعا دوستت داشت؟ نمیدونستم.
تو هیچ وقت ندونستی.
چیو؟ اینو که رون تو رو بیشتر از همه دوست داره و تو حتی بهش نگاه هم نمی کنی؟ یا این رو که جینی داره جونش برای هری در میره و هری خودش رو به اون راه زده؟
هری ناگهان از شنیدن این حرف دچار حالت عجیبی شد. دیگر هیچ کدام ار حرف های آنها را نمی شنید. تنها چیزی که میخواست دستی به روی انگشتری کشید و مرئی شد و سینی غذا را به سمتی پرتاب کرد. نگاه دیوید مانند رعد ناگهان به سمت او برگشت و هرمیون از تعجب شاخ در آورده بود.
هری خیلی آرام وارد کلاس شد. اسنیپ هنوز برای درس حاظر نشده بود. اما نه. هری برای اولین بار در عمرش زود سر کلاس آمده بود. به حرفهای دیوید فکر می کرد. آیا واقعاً جینی؟ نه نه. هری جینی را دوست داشت اما به عنوان خواهر یک دوست. شاید هم به عنوان خواهر نداشته خودش. در همین حرفها غرق شده بود که صدای اسلیترینی ها در حال ورود به کلاس بلند شد. حتی مسخره های مالفوی را هم نمی شنید. مدتی را که به ناکجا خیره شده بود نمی دانست چقدر گذشت فقط وقتی به خودش آمد دید که هرمیون از آن طرف کلاس نگاه نگران خود را به او دوخته است و سعی می کند به او بفهماند که سوروس اسنیپ معلم نفرت انگیز درس معجون سازی به او نگاه می کند.
خب. بذار ببینیم فرد برگزیده تکالیف خودش رو انجام داده یا نه.
خیر قربان فراموش کردم.
ببینم پاتر. احیانا پدر و مادرت قبل از مرگ بهت یاد ندادن منظم باشی؟
هری در حالی که نگاه خودش را به او دوخته بود از میان دندان های فشرده به هم پاسخ داد:
اونا به من چی یاد دادن نمی دونم. اما مطمئنم که به من گفتن به دوستانم حتی تا لحظه مرگ حتی به دشمن خودم هم خیانت نکنم.
و بعد خاطره ای را که همراه دیوید دیده بود در ذهنش مرور کرد. مطمئن بود که اسنیپ هم دارد این خاطره را می بیند بنابراین مزاحمش نشد.
---------------------------------------------------------------------
اگه نظر میدین خیلی ممنون. بهتر نست کمی هم منو راهنمایی کنین؟

قبلی « حدسهایی در مورد کتاب 7 هری پاتر و دنیای جادویی من » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
tahere
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۱۹ ۱۷:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۱۹ ۱۷:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۷
از: سنـــــــت..مانگــــــــــو
پیام: 235
 خوب بيد
من همه ي داستانتون رو دنبال مي كنم.ولي چرا كمه زودتر بعديو بده
SHAGGY_MEISAM
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۴:۲۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۶ ۴:۲۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۰
از: bestwizards.com
پیام: 403
 دنبال مي كنم
من داستان هاي شما رو دنبال مي كنم بسيار عالي هست فقط يك مشكل هست اگر شما اين نوشته ها رو همه رو با هم جمع كرده و در يك فايل پي دي اف بگزاريد بسيار جالب ميشه ممنونم ازت
Jerry
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۸:۰۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۸:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: اینجا تا شیراز راه درازیست!
پیام: 154
 خوب بود
به نظر من كه خوب مي نويسي.....ولي خاهش ميكنم بگو قسمتهاي قبلي رو از كجا بخونم
danikoobrick
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۴ ۱۰:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۴ ۱۰:۴۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۲
از:
پیام: 78
 خوب بود ولی...
خوب نوشتی فقط مسئله اینکه شخصیت این دوست جدید داره کل داستان و وقایع اون رو به خودش جذب می کنه.نمی دونم چه جوری بگم.منظورم اینکه دیگه کم کم با اسم کتاب بشه:<<دوست جدید و هری پاتر>>.منظورم رو فهمیدی.
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲ ۲۱:۰۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲ ۲۱:۰۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 khobe
khob bood.zoodtar benevis

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.