هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 23


فصل بیست و سوم
جناب وزیر


دامبلدور آغاز کرد: سالها پیش قبل از اینکه تو به دنیا بیای یا حتی لرد ولدمورتی وجود داشته باشه وقتی پدر و مادرت در هاگوارتز تحصیل می کردن ، پسر بلوند مرموزی در گروه اسلیترین بود که الان یکی از بهترین مرگخواران ولدمورته. این پسر همیشه با پدر تو سر ناسازگاری داشت همون طور که پسرش دراکو با تو داشت. لوسیوس مالفوی از پسرش نامردتر بود ، اون هیچ وقت درست رفتار نمی کرد و همیشه از پشت خنجر می زد. برای همین بود که همیشه یواشکی برای پدرت دردسر درست می کرد. در عوض پدر تو همه چیز رو از چشم سوروس می دید. مالفوی وقتی درسش رو تموم کرد مستقیما به ولدمورت پیوست.
مرگخوارها به سه گروه تقسیم میشن. گروه اول که اکثریت رو تشکیل میدن کسانی هستند که برای ترقی بیشتر خواستن زیر سایه یک بزرگ دیگه رشد کنن ولی بعدا فهمیدن که لرد ولدمورت گزینه مناسبی نیست و گروه دوم که تعدادشون کمتره کسانی هستند که هنوز هم اینو نفهمیدن. اما گروه سوم که تعداد انگشت شماری هستند شامل افراد میشه که از روی رغبت و میل به سیاهی و پلیدی به ولدمورت پیوستن ، کسانی مثل بلاتریکس و مالفوی. این افراد میتونن از خود ولدمورت هم خطرناک تر باشن چون ولدمورت خطر نمی کنه اون جونشو دوست داره ولی اونا نه. اونا حتی حاضرن بخاطر اون بمیرن. یک شستشوی مغزی کامل؟! اینطور نیست هری؟
به همین علت حالا که مالفوی از آزکابان فرار کرده و فهمیده که همسر و فرزندش در محفل هستند به دنبال آنهاست تا بکشدشون. به نظر اون تنها کاری که میتونه بکنه اینه که زجرشون نده.
هری گفت: ولی این که هیچ ربطی به اونا نداره بحث من در مورد دراکو مالفوی و نارسیسا بلکه.
دامبلدور گفت: بله هنوز بحث من هم تموم نشده. نارسیسا در یک خانواده خون اصیل دوست بدنیا اومد و وقتی که لوسیوس اونو دید و به خواستگاریش رفت پدر و مادرش مجبورش کردن که باهاش ازدواج کنه. احتمالا فکر میکردن که فرصت فامیل شدن با یک خانواده اصیل درجه یک رو از دست میدن. مسأله مرگخوار بودن لوسیوس ابتدا از آنها پنهان بود ولی وقتی پدر و مادر پیر نارسیسا مردن لوسیوس به راحتی جریان رو بهش گفت چون میدونست اون جایی نداره که بره. نارسیسا واقعا نمی تونست کاری بکنه. به همین علت مجبور شد با لوسیوس بمونه. مدتی بعد لوسیوس اونو مجبور کرد مرگخوار بشه و وقتی که دراکو به دنیا اومد بر خلاف علاقه نارسیسا ، مالفوی اونو هم به لرد سیاه معرفی کرد تا در آینده مرگخوار بشه. اگه دقت کنی میبینی که هیچکدوم از این دو نفر تقصیری ندارن. و من این موضوع رو از طریق سوروس فهمیدم.
هری گفت: ولی چرا باید لوسیوس مالفوی چنین آدم بدی باشه؟ مگه اونم مثل ولدمورت زندگی سختی داشته؟
دامبلدور گفت: نه. البته که نه! بعضی آدمها ذات پلید و شیطانی دارن. اونا از ولدمورت هم بدترن. میشه خباثت ولدمورت رو به حساب یتیم بودن و زندگی بدش گذاشت ولی اونها چی؟
هری کمی فکر کرد و گفت: حالا فکر کنم کمی قانع شدم که بیگناهن.
دامبلدور نگاه سختی کرد و گفت: اوه هری تو چقدر سر سختی؟ فکر کنم یه روزی رو دست مدآی مودی بلند شی!!!
چهارشنبه آن هفته هری درسی نداشت زیرا مربی آپارات از وزارت خانه برای تعلیم سال ششمی ها آمده بود. در نتیجه هری موقعیت را برای دیدار با اسکریم ژور مناسب یافت.
صبح آن روز بعد از صبحانه و کمی گپ زدن با هاگرید هری به سمت وزارت خانه روانه شد. آن روز وزارت خانه خلوت تر از همیشه بود. اکثر آسانسورهای طلایی خالی بودند و مراجعان را به سمت خود جلب می کردند. هری در راه یک بار برای خودش صحبت هایش را چک کرد. همه چیز سر جایش بود. وقتی هری به خودش آمد جلوی در دفتر اسکریم ژور بود. هری در زد ولی منتظر جواب نشد ، بلافاصله وارد شد. اینبار در چشمان وزیر جادوگری بجای شوق حاصل از رویت هری ، ترس و اضطراب موج می زد.
هری روی یکی از صندلی های براق دفتر اسکریم ژور نشست: سلام آقای اسکریم ژور من اومدم اینجا تا آمادگیم رو برای شروع کار اعلام کنم. ولی چند تا شرط دیگه میخوام اضافه کنم.
اسکریم ژور با صدایی که می لرزید( هری دلیل این واکنش ها را نمی دانست ولی چیزهای بدی را پیش بینی میکرد ) گفت: البته بفرمایید.
هری که با شک به او نگاه می کرد گفت: اینکه من نمیتونم همیشه بیام وزارت خونه و اینکه من بهتون پیشنهادهایی میکنم که امیدوارم بتونن بهتون کمک کنن و در تصمیم گیری ها سعی می کنم دخالت نکنم.
اسکریم ژور با حالت رویا گونه ای گفت: خیلی خب قبوله. حالا اگه چیزی میخواید بگید ، بفرمائید.
هری گفت: خب اول چهارتا پیشنهاد دارم.
1- از کشورهای همسایه کمک بگیریم.
2- با موجودات جادویی سیاه به شدت برخورد کنیم.
3- از شهرهای مهمی مثل هاگزمید بیشتر مراقبت کنیم.
4- هر جور که شده باید مردم رو به اورور شدن ترقیب کنیم.
اسکریم ژور لحظه ای به هری خیره مانده بود و سپس گفت: خیلی خب همه چیز رو فهمیدم. حالا میتونید برید.
هری نگاهی کنجکاوانه به او کرد و گفت: مطمئن هستید حالتون خوبه؟
این حالت برای او بسیار آشنا بود. این وضعیت را در مردی با خصوصیات اخلاقی همین فرد سالها پیش دیده بود. مردی که علاقه شدیدی به کشتن مرگخواران داشت. بارتی کروچ هنگامی که در جنگل او را دیده بود. وقتی با طلسم فرمان دست و پنجه نرم می کرد.
وقتی اسکریم ژور بلند شد و با چشمانی از کاسه در آمده به او زل زد شک هری به یقین تبدیل شد ، دیگر زمانی برای تردید نبود. بلافاصله هری چوبش را در آورد و به سمت اسکریم ژوری که تحت طلسم فرمان بود گرفت.
فردای آن روز هری ، لوپین ، مکگوناگال و بسیاری از افراد آشنا و نا آشنای دیگر دور تختی در قسمت ویژه سنت منگو دور تختی که وزیر جادوگری( که طی مبارزه سختی با فرد برگزیده داشت مجروح شده بود ) روی آن خوابیده بود ، ایستاده بودند و هر لحظه منتظر به هوش آمدن او بودند. مکگوناگال در حالی که به شکم پاره پاره شده اسکریم ژور اشاره میکرد به هری که چند خراش روی صورتش داشت گفت: خب مجبور بودی از این طلسمها استفاده کنی؟ اینهمه طلسم دیگه بود.
هری گفت: خب انتظار داشتید در برابر کسی که مدام طلسم مرگ به سمتم میفرستاد از طلسم خلع سلاح استفاده کنم؟!
چند نفر در اتاق سعی می کردند که جلوی خنده شان را بگیرند. ولی افراد دیگری از قبیل لوپین و تانکسی که به علت ضعف روی صندلی چرخ دار راه می رفت به وضوح می خندیدند. ناگهان مودی که چشم سالمش روی وزیر بود گفت: تکون خورد!!!
همه به سمت اسکریم ژور نگاه کردند. اسکریم ژور با چشمان باز به افراد درون اتاق نگاه می کرد. ناگهان لبخند احمقانه ای زد و گفت: سلام بچه ها کدومتون بستنی یخی میخواست؟
بعد محکم با انگشتش به چشم چرخان مودی زد و آنرا روی زمین انداخت سپس روی تخت خوابید و قه قه دیوانه واری را آغاز کرد.
روز بعد( جامعه جادوگری به مدت یک هفته تعطیل شده بود ) همه افراد محفل که از زنده بودن دامبلدور خبر داشتند در گریمولد پلیس جمع شده بودند. اکثر افراد روزنامه پیام روز را که از دیوانگی وزیر جادوگری بر اثر طلسم ایمپریوس خبر میداد ، در دست داشتند.
مودی در این بین گفت: آلبوس فکر نمی کنی الان دیگه وقتشه که خودتو نشون بدی؟
دامبلدور گفت: نه. با این خبر دیگه مردم دیوونه میشن!!!
دامبلدور نگاهی به هری و آبرفورث انداخت. هری نمی دانست چه اتفاقی بین آنها می گذشت ولی احساس خوبی نسبت به آن نداشت. البته در عین حال فکرش پیش خبرنگارانی بودند که هری از دست آنها فرار کرده بود. تنها روزنامه ای که توانسته بود با او مصاحبه کند پیام روز بود. لوپین او را از دست بقیه نجات داده بود.
لوپین گفت: پس میخوای چکار کینم؟
دامبلدور گفت: این جمع از بهترین و شایسته ترین افراد تشکیل شده پس بهتره وزیر از بین ما انتخاب بشه. ولی چند نفری باید حذف بشن. من که مثلا مردم. لوپین و مدآی رو کسی متأسفانه قبول نداره. هری بخاطر وظیفه اش معذوره( هری نفسی راحت کشید ) از طرفی سنش هم کمه. مینورا هم مدیر هاگوارتزه و به اندازه کافی سرش شلوغه. مولی هنوز باید به بچه هاش برسه. تنها کسانی که در نهایت میمونن آرتور و کینگزلی هستن. حالا دیگه انتخاب با شماست.
افراد یک به یک فرد مورد نظرشون رو از بین این دو نفر می گفتند. در آخر آقای ویزلی بیشتر طرفدار داشت. هری هم او را انتخاب کرده بود. دامبلدور گفت: خب پس وظیفه معرفی و قبولاندن آرتور به عنوان وزیر به جامعه جادوگری ، بر عهده مشاور وزیر یا همون فرد برگزیده است. دیگه خداحافظ.
هری آهی کشید و همراه با دیگران بلند شد تا به اتاق دوستانش که منتظر او بودند ، برود.
قبلی « هری پاتر و مار آتشین2 - فصل 16 چو چانگ: دختری شرقی که سیاست برکنارش کرد » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
arsam
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۹:۳۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۹:۳۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶
از: اینجا انجا همه جا
پیام: 28
 جالبه
حیف شد کاشکی شکمش را می دیدم
Simon_Finigan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۱۸:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۱۸:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۱۲
از: خونمون کنار سیموس
پیام: 20
 خسته شدیم دیگه الآن 8-9 روز هست بی فصل موندیم!
بابا این چه وضعیتیه؟ الآن چند روزه که فرستادی و هنوز نذاشتند (یا هنوز نفرستادی ) یه بار دیگه بفرست شاید قبلی یه بلایی سرش اومده باشه!
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۱۷:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۱۷:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 من خشمگین شده ام
واقعا فرستادی یا گذاشتیمون سر کار!!!!!
مگه یه چک کردن چقدر طول میکشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الان 3 روز فرستادیش تو سایت ولی هنوز نذاشتن
مگه میخوان چیکار کنن؟!؟!؟!!!!!

بعد میگی چرا میگم دو تا دو تا بذار

"ببینم اصلا شاید کسی که باید این داستان را چک کنه.. مرده باشه ما باید چیکار کنیم؟"

نکته ی ظریفی بود!!!!!!!!!!!!! :clap2
:poser: :poser:
A.K.A جان من هر کاری کردم نشد برم تو سایتت!!
good luck
behrooz.963
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۱۳:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۱۳:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱
از: نیو جرسی
پیام: 32
 من خشمگین شده ام
پس چرا نیستش؟
ببینم اصلا شاید کسی که باید این داستان را چک کنه.. مرده باشه ما باید چیکار کنیم؟
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۱۲:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۱۲:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 سلام
سلام تپل داستانت عالیه . چرا ادامه نمی دی؟

داستانت که خوبه نظرم میدن
سلام بچه ها منم دارم یه داستان می نویسم
ولی کسی نظر نمیده
اینم سایتم
هری پاتر و کتاب قدرت
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۸:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۲ ۸:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 پس چی شد!!!!!!!!!!!
شد 9 روز


"چرا شما داستانت رو به صورت پاسخ نمیذاری؟ چه کسی میتونه جلوت بگیره؟"
اینم یه حرفی ها!!!!!

پس کی می خوای برام تعریف کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :poser:

راستی لطفا نبرد ها رو توضیح بده!!!!!

behrooz.963
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۱ ۲۲:۴۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۱ ۲۲:۴۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱
از: نیو جرسی
پیام: 32
 سلام
ببین توپولی .....

چرا شما داستانت رو به صورت پاسخ نمیذاری؟ چه کسی میتونه جلوت بگیره؟
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۱ ۱۹:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۱ ۲۱:۴۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 اتمام كارت انترنت هم .............................
بابا چرا هرچي ميشه ميندازين گردن هري پاتر ( يكي از گردانندگان سايت) بابا بيچاره كارت اينترنتش تموم شده !!!!!!! :poser: :poser:
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۱ ۱۹:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۱ ۲۱:۳۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 بابا اگه اينجوري.......................................................
(جدي ميگم ، اگه قرار باشه قبل از فصل 25 اينقدر طول بكشه ، بعد از فصل 25 كلاهامون ميره تو هم .
گفته باشم ...).....
البته فقط يك مزاحه كوچيك بود
نارا حت نشي ها
البته اگر فصله جديد را فرستادي و هنوز تو سايت نيست به نظرم بهتره يك پي ام به هري پاتر بزني تا يه
تكوني بخوره ...


اين هم براي همه ي جادوگرا( البته بغير از مرگخوارها)
:bigkiss: :bigkiss: :bigkiss:
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۱ ۱۷:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۱ ۱۷:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 Re: سلام
یکم یعنی چقدر !!!!!!!
8 روز گذشت

سوتی خیلی مهمی نبود بی خیال!!!!!!!!!!
:poser:
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۱ ۷:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۱ ۷:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 Re: مرسی
پس کی تعریف میکنی!
من که خیلی منتظرم!
ولی خیلی قشنگ می نویسی!!
راستی من سوال نپرسیدم !!
فقط نظر دادم!!!!!!!!!
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰ ۲۱:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰ ۲۱:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
مرسی از نظراتون ولی من فصلو فرستادم یکم طول میکشه که بذارنش تو سایت. راستی یه چیزی:
توجه توجه
من متوجه اشتباهی در داستان شدم. در فصل 14 اشتاباها گفتم گردنبند هافلپاف در حالی که گردنبند مال اسلیترینه. اشتباهمو ببخشید.
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰ ۲۱:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰ ۲۱:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 عمووووووووووو تپلوووووووووووووووووو!!!!!!!!!!!!
بگذارش ديگهههههههههه!!!!
goli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰ ۱۶:۲۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰ ۱۶:۲۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۶
از: خيابون هاي لندن جا و مكان نداريم ما كارتون خواب ها
پیام: 48
 مرسی
ما منتظر 25می هستیم هیجا نمی ریم همینجا هستیم کاشکی نبرد اسکریم جیور با هری رو توضیح میدادی :bigkiss: :poser: :banana: :mama: :bigkiss:
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰ ۱۴:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰ ۱۴:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 پس کجایی
تپل سلام.
پس کجایی چی شد امروز هم
که این جا نیست. بزارش دیگه
بابا ما منتظریم بزارش دیگه.

:poser:
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰ ۱۱:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۰ ۱۱:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 مرسی
هومان پاتر عزیز ممنون.
خفن جان شما صبر کن اول داستانو برات تا آخر تعریف کنم بعد دیگه فصلهارو دوتا دوتا میدم
مگه من دستگاه تایپم؟
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۲۱:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۲۲:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 Re: سلام
خیلی لطف داری جیییییییییییییگر !!!!!ydevil:
:poser: :poser:
نمیشه فصل ها دو تا دو تا بذاری!؟!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۲۱:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۲۱:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 عمو تپلو
ممنون عمو تپلو :bigkiss: خودت لطف داري .
اممممممممممممما تو امشب گذاشتي ، پس فردا رو سايته ..
اين هم براي همه جادوگرا :bigkiss: :bigkiss:

هومان پاتر
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۸:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۸:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
فصل بعدیو فرستادم تمام
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۸:۳۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۸:۳۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ممنون
مرسی هومان پاتر جان لطف داری.
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۶:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۶:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 قربانت!!!!
ممنون كه گفتي ....داستان هات وااااااااققققققعا
قشنگند .
چند وقتي بود مي خاستم تمام فصل هاي هري پاتر و انتقام نهايي را save كنم كه امروز موفق به اين كار شدم . دنبال كردن داستان هايت از فصل 1 خيلي جالبه.
اميد وارم در اينده ويسنده ي بزرگي بشي .
باز هم براي سايت بنويس .
از فصل 25 به بعد ، منتطر داستانت ميشيم( همه ي بچه هاي سايت منظورمه).


هومان پاتر
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۶:۲۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۶:۲۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
مرسی از همه به خاطر نظرها اول بگم که فصل ها از این به بعد کمی دیر تر میان چون از فصل 25 دیگه فصلها طولانی تر شده ولی این یکی رو امروز میزارم.
مرسی از همه.
هومان پاتر جان دیگه قرار شد به ایران ربطش ندم و در عوض به یک کشور دیگه.
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۵:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۵:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 اي آلبالو
اي تپلو
اي نويسنده
اي خوش نويس
اي كسي كه از تپلستان امدي
اي كسي كه دست رولينگ را از پشت مي بندي
بخاطر رضاي خدا هم كه شده: 1 . فصل بعدي رو زودتر بده .
2 . بيشتر بتويس
3 . نقش رون و هرميون را پر رنگ تر كن
4 . قرار بود به ايران ربطش بدي


اين هم براي تپلو جووووووووون :bigkiss: :bigkiss:
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۵:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۵:۲۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس چرا نمی زاری؟

6 روز گذشته!!!

بزار دیگه
Emma.arash
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۴:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۴:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۶
از: هاگوارتز
پیام: 20
 سلام
سلام تپولو.
تو همیشه فصل ها را زود میدادی
2روز در میان میگذاشتی...
چرا پس حالا اینشکلی؟6روزه ندادی
تو را خدا بعدی را زودتر بذار
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۳:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۳:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 Re: بله؟
اره خیلی دوست دارم !!
behrooz.963
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۲۲:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۲۲:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱
از: نیو جرسی
پیام: 32
 !!
من فکر کنم توپو لوو با یک نفر لج کرده.....

kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۲۰:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۲۰:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 لطفا زودتر
هری توپولو اگه هنوز زوده پس کی خوبه؟؟؟؟؟
بابا فصل بعدیو زودتر بده دیگه شاید این یکی رو هم مثل قبلی یک سال بعد(مردم چه دروغ هایی که نمیگن!!!!) :گذاشتن توی سایت اخه ما که شانس نداریم.
Emma.arash
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۱۹:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۱۹:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۶
از: هاگوارتز
پیام: 20
 بابا مردیم از صبر
سلام تپولو جان پس چرا بعدی را نمیذاری؟
تو را خدا بذار.

پس بگو کی میذاری؟
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۱۴:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۱۴:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 زوده
آ. ک . آ جان هنوز زوده
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۱۳:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۸ ۱۳:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 نمی زاری
سلام. بابا چرا نمی زاری. بزار دیگه


---------------------------------

اما واقعا عالی بود. VERY GOOD


harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۵:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۵:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 بله؟
چی شد؟ کی گفته الان باید فصل بعدی توی سایت باشه؟ من که نفرستادمش.
از همه بچه ها ممنون. من جوابامو دادم میخواید قبول کنید میخواید قبول نکنید. هرکسی هرجور دوست داره فکر میکنه این که دیگه دست من نیست
خفن جان دوست داری بقیه داستانو برات تعریف کنم؟
لطفا دیگه در این مورد سوال نپرسید.
fatima
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۱:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۱:۵۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۴
از: هاگوارتز
پیام: 18
 verry verry good
سلام <br />خیلی عالی بود <br />منم با انتقاد ارباب سیاه موافقم . یه کم یواش تر...<br />در ضمن بعدی را زود بفرست.
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۰:۱۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۰:۱۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 زود باش
چرا فصل بعدی نمیاد
بنظر من جواب ندادی
نمی خوای کسی رو بکشی!

درمورد hogwarts.ir نظرم +!!
behrooz.963
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۲۲:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۲۲:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱
از: نیو جرسی
پیام: 32
 Re: میدونم
با امید اینکه این داستان به فیلم هندی یا transporter 2
تبدیل نشه..

من هرچی میگردم فصل 24 را نمیبینم .علت را سریعا گزارش کنید



لطفا

راستی یه سوال از کاربران دارم!!!

نظرتون در مورد hogwarts.ir چیه؟
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۲۰:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۲۰:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: میدونم
ايولا خيلي خوب بود
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۲۰:۲۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۲۰:۲۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 میدونم
اراب سیاه جان منم عذز میخوام بد خلقی کردم
اما خیلی قوی نکردمش فقط یکمی قوی تر شده چون هم بیشتر از خیلی تمرین کرده با دامبلدور هم خیلی کتاب میخونه هم تازه استعدادهاشو کشف کرده.
منم میگم کمی شاید زیاده روی شده ولی فقط کمی.
اما بهتره با این قضیه کنار بیاید عزیزم.
مرسی از نظر ها و نقدهاتون
samuel black
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۹:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۹:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: از اعماق سایه های شب
پیام: 98
 Re: میدونم
ببین توپولی قصد توهین نبود اشتباه نگارشی بود
علامت سوال یادم رفت من سوال کردم منظورم این بود که تو هم اینجوری هستی؟ ولی اگه ناراحت شدی معزرت در ظمن منم اگه با دامبلدور کلاس داشتم به این زودی ها به اون سطهی نمی رسیدم که وزیر تیکه تیکه
کنم شاید بگی هری پسر برگزیدست و از این حرف ها
ولی جیگر اگه فیلمم زیاد دیده باشی تو هر فیلمی اون یارو که میره پیش استادی کلی طول میکشه تا به سطح
قابل قبول برسه تازه حرفه ای هم نه قابل قبول
تو اگه کتابای هری رو با دقت بیشتر مطالعه کنی متوجه میشی که هری در اکثرموارد با کمک و با شانس و کمی مهارت خودش میتونست از اون کار سربلند در بیاد نمونش سه جادوگر(بیشتر کمک از نظر من بهش میشد)
تو هریرو خیلی گنده کردی باور کن
در پایان بازم معزرت
erfan2006
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۷:۰۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۷:۰۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: زیر آسمان شهر
پیام: 10
 ایول
خیلی خوب بود.
فقط زودتر بعدیشو بنویس :bigkiss:
1610668236
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۶:۰۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۶:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹
از: یه جایی خفن
پیام: 62
 Re: راست میگن بالام جان
سلام داستان خیلی قشنگی نوشتی
لطفا فصل بعدی رو زودتر بذار!!!!!

اگه یکی از افراد داستان رو بکشی جذابتر میشه!
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۵:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۵:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 میدونم
مرسی از همه.
ارباب سیاه عزیز باور کن اگه تو هم توسط دامبلدور آموزش میدیدی اینقدر قوی میشدی. من آخر نتونستم اینو تو کله بعضی ها فرو کنم که دامبلدورم یه آدم معمولیه فکر کردید از آسمون اومده؟
حالا تو داستان من نواده فوریوس مجیکه ولی اینم دلیل نمیشه که حتی هری نتونه مثل اون شده باشه.
دوستانشم فراموش نکرده بلکه شغلش باعث شده اون نتونه با دانش آموزا خیلی در تماس باشه نمیشه خیلی باهاشون بگرده دیگه از اون جمله آخرتم خوشم نیومد
هلیون جان هری قدرتهایی داشته که تازه کشفشون کرده و تحت نظر دامبلدور آموزش میبینه این الکی نیست که تازه خیلی مطالعه هم داشته.در مورد مکگوناگال منظورتو نمی فهمم. و مطمئنا دامبلدور از اسکریم ژور خیلی قویتره و وقتی دامبلدور اکثر چیزهایی که بلده رو به هری یاد بده دیگه باید از هری انتظار بیشتری بره و تقریبا ( نه همه قدرتهای دامبلدور رو بلکه ) مقدار زیادی از قدرتهای اونو خواهد داشت و این به سن ربطی نداره.
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۲:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱۲:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 Veeeeeeeeery Gooooooooooooooooood


واقعا شرمنده جمعه هر چی زور زدم نتو نستم بیام تو .

فقط تونستم بیام داستان عالی تو بخونم.
VEEEEEEERY GOOOOOOOOOOOOD
hellion
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۶ ۱:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲
از:
پیام: 7
 راست میگن بالام جان
از این سری داستان خیلی خوشم میاد چون تخیل خوبی دلری .ولی موافقم که نباید هری به این سادگی و با این سرعت قوی بشه.اولا فراموش نکنیم که مک گونگال مشاور و نزدیک ترین دوست دامبلدوره.یعنی حتی اگه چیزی یاد نگرفته باشه حداقل از وجود این قدرت ها خبر داره.پس نباید زیاد تعجب کنه.و بعد اینکه این اسکریمحور بدبخت تاسلامتی یه زمانی رثیس کارآگاه ها یوده نه هویج.آخه باید فقط یه طلسم مرگ الکی بلد باشه.به همین کشکی؟ <img src="http://www.jadoogaran.org/uploads/smil4310a2f782391.gif" alt="" /> باید میزد هشتر پشتر این هری رو میریخت به هم.و بعد اینکه هری هنوز یه جوونه.بی تجربگی از خصوصیاتشه.پس سعی نکنین یهو ازش یه مرد خفن 30 ساله بسازید.<br />اینا نظرات من بود.بازم میگم من اش این داستان خوشم میاد.پس فکر نکنی که من دارم فقط نکاته منفی رو میبینم.موفق باشی.بازم منتظریم <img src="http://www.jadoogaran.org/uploads/smil3dbd4e5e7563a.gif" alt="" /> <img src="http://www.jadoogaran.org/uploads/smil4092559746cf4.gif" alt="" />
samuel black
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۳:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۳:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: از اعماق سایه های شب
پیام: 98
 مایوس شدم هه شوخی کردم بد نبود
اوه از قول من به ارتور تبریک بگو این فصلت بهت بر نخوره ها اقراق امیز بود
به نظر من تو هری رو یه دفعه چند برابر گنده کردی تو داری از هری یه دامبلدور دیگه میسازی شایدم خودت ندونی ولی اینجوری پیش میری
بابا جون وزیر سحرو جادو نویل لانگ باتم نیست که
این جوری که تو هریتو ساختی همیه مرگ خوارا در برابرش سوسکن سوسک کسی که وزیرو تیکه تیکه
کنه اگه چند فصل دیگه دامبلدور بهش درس بده خودش میشه لرد سفید و ولدومرت شخصا باید بیاد دست بوسیش البته اگه هری قبلش جو زده نشه از این قدرت
زیاد و یه سوپر لرد سیاه نشه

بابا یه خورده یواشتر اگه رولینگ 7 جلد دیگم مینوشت
هری رو انقدر قوی نمیکرد
در ضمن این اخر فکر کردم میخوای هری رو بکنی وزیر


راستی یکی ازت پرسید چرا رون وهرمیون و شاگردای دیگه تو داستانت کم شدن (البته من قبلا خودم اینو ازت
پرسیده بودم یادته) تو جواب دادی هری معلم شده نمیتونه با شاکردا بپره
به نظر من ادم باید خیلی بی ظرفیت باشه که با یه پست
کوچیک دوستاشو فراموش کنه حالا هر چقدم که مشقله داشته باشه تو هم اینجوری هستی
ارباب سیاه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۲:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۲:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 کوئنتین
کوئنتین جان جوابتون:
1 خب هری معلم شده دیگه نمی تونه با دانش آموز ها زیاد بپره.
2 دیگه کی از اون بهتر؟ تا حالا که تو پستای قبلی خیلی خوب بوده و همینطوری داشته ترفیع میگرفته.
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۲:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۲:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 مرسی
ممنون که نقد کردید کوئنتین جان
هرمیون پاتر عزیز مرسی ولی فصل بعد میره به اونجا
kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۲:۰۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۲:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 خیلی خوبه
واقعا حرف نداره خیلی قشنگه راستی مگه قرار نبود داستان یه جایی به جز ایران بره پس اینکه هیچ جا نرفت .چی شد؟؟؟؟
هوركراكس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۲:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۲:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۸
از: در سرزمين ميانه
پیام: 10
 فصل 23
خوب بود ولي چند تا ايراد داره
1- به رون و هرميون و جيني و بقيه ي بچه هاي هاگوارتز توجه نشده.
2-آرتور ويزلي براي وزير شدن خيليي مسخرس.ولي خوب مينويسي.
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۱:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۵ ۲۱:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 مرسی
ممنون از همه که اینقدر به من لطف دارن. :bigkiss:
ghaemian
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۲۰:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۲۰:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱۸
از: paris
پیام: 26
 عالی بود...............
واقعا دستتون درد نکنه
خیلی عالی بود
من تا حالا خیلی داستان نوشته ی طرف داران رو خوندم ولی جدا داستان شما تکه با همه فرق داره
من که خیلی از خوندن داستانتون لذت میبرم
بازم ممنون
farzanegan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۲۰:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۲۰:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از:
پیام: 2
 دمت گرم
ایول خیلی باحال بود.زودتر بعدی رو بنویس.
Simon_Finigan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۹:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۹:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۱۲
از: خونمون کنار سیموس
پیام: 20
 MERC
باحال بود دستت درد نکنه
ولی من هنوز درباره ی مالفوی ها قانع نشدم
Emma.arash
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۹:۵۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۹:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۶
از: هاگوارتز
پیام: 20
 عالی
سلام تپولو عالی بود. اما اگر زودتر میومد بهتر بود.افرین به این تخیل.خوب حالا فصل بعدی را کی میدی؟
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۹:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۹:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ممنون
مرسی حالا دیگه فصل جدید اومد خیال ما راحت شد.
roobi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۸:۳۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۸:۳۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: دره مردگان
پیام: 11
 ايوووووووووووول
ايول بابا دمت گرم گل كاشتي ولي اگر كمي زود تر بدي خيلي باحال تر مي شود :bigkiss: :bigkiss:
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۸:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۸:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 دمت گرم
آقا دستت درد نکنه خیلی باحال بود
shadi.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۸:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۸:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰
از: بالای سر جسد ولدی!
پیام: 993
 خیلی بابا!!!!!!!!!!!!
بابا ای ول دمت گرم خوشم اومد .ولی یه ذره دیر شد.اما خوب نسبت به خیلی های دیگه زود زود می دی.کارت درسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.