هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و انجمن نظام سیاه

هری پاتر و انجمن نظام سیاه (بخش 1 - فصل 1 - قسمت 4.4 )


داستان هفتم هری پاتر به قلم سیاوش درخشان
(هری پاتر و انجمن نظام سیاه)
هری پاتر و انجمن نظام سیاه

بخش اول : تعتیلات تابستانی
فصل اول : پیرمرد خردمند
قسمت 4.4 : سقوط کابینه


-- پاتر بیدار شو . پاتر ....
هری آرام چشم هایش را باز کرد . مطمئن بود که بیشتر از 2 ساعت نخوابیده است . به دنبال شخصی گشت که صدایش کرده بود ولی کسی در اتاق نبود . هری فکر کرد که شاید خواب دیده است که دوباره آن صدا را شنید . به سمت راستش نگاه کرد " فینیاس نایجلوس را دید که در قاب خودش ظاهر شده است . هری گفت :
با من کار خاصی داشتی ؟
فینیاس نایجلوس گفت :
-- پاتر از طرف پرفسور مک گونگال مدیره مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز برایت حامل پیغام هستم .
فینیاس نایجلوس طوری صدایش را صاف کرد که انگار می خواهد نوشته ای را از رو بخواند . بعد ادامه داد :
تا ساعت 6 صبح همین جا بمان . بعد اگر خواستی به سنت مانگو بیا .
هری پرسید :
حال رون و هرمیون و جینی چطور است ؟
فینیاس نایجلوس با لحن بی تفاوتی گفت :
-- نمی دونم .
فینیاس بعد از این حرف از کنار تابلو خارج شد و رفت . هری که کاملا خواب از سرش پریده بود از تختخوابش بیرون آمد و به اتفاقات و رفتارها عجیبی که دیده بود فکر کرد . به ساعت روی دیوار اتاق نگاه کرد که عقربه هایش 3:40 نیمه شب را نشان می دادند . با این حال دیگر خوابش نمی آمد و بیشتر احساس گشنگی می کرد . به آشپزخانه رفت . بسیار دلش می خواست که کسی مقداری غذا بهش بدهد . ناگهان دود دایره ای شکلی پدید آمد و در یک متری صورت هری کریچر بر روی میز ظاهر شد . کریچر به هری تعظیم کرد و گفت :
-- ارباب به کمک من احتیاج دارد ؟
هری که جا خورده بود " گفت :
نه برگرد به هاگوا .... صبر کن ببینم بلدی غذا درست کنی ؟
کریچر در حالی که انگار هری بهش توهین کرده است گفت :
-- بله .
هری به سرعت گفت :
پس برای من مقداری غذا درست کن .
کریچر تعظیم دیگری کرد و به سمت کمد ها برگشت و در همین حال با صدای آرامی گفت :
-- یک جوری با کریچر حرف می زنه انگار ارباب اون است تازه ....
هری باعصبانیت گفت :
کریچر اگر یک بار دیگر زیر لب حرف بزنی مطمئن باش خودم می کشمت . فهمیدی ؟ دیگر حق نداری زیر لب حرف بزنی .
کریچر گفت :
-- هر چی که ارباب بگه اون درسته .
بعد کریچر مشغول کار خودش شد و هری را در افکار خودش تنها گذاشت . {حمله مرگ خوارها و دیوانه سازها به خانه دورسلی ها . حمله بلاتریکس به خانه ویزلی ها . اسنیپ " جاسوس در محفل " طلسم فرمان و از همه عجیب تر اون مار که از درونم به وجود آمد . آن ابر چی بود که قبل از آپارات کردن در بالای خانه دورسلی ها به وجود آمد . چرا دوباره جای زخمم سوخت و احساسات ولدمورت را درک کردم . باید برای خانه سیریوس یک رازدار تعیین کنم . چرا فینیاس نایجلوس با من اینقدر مودبانه صحبت کرده بود . چرا دیوانه سازها روح خاله پتونیا را از بدنش جدا کرده بودند .} هری بسیار احساس عذاب وجدان و ناراحتی می کرد . { درسته که هری با خانواده دورسلی روابط صمیمانه ای نداشت ولی به هر حال آنها را خانواده خودش می دانست .} هری حس کرد حالش دارد بهم میخورد .{ دورسلی ها در هر حال از او نگهداری کرده بودند با اینکه می دانستند این کار ممکن است جان خودشان را به خطر بیاندازند . دیگر چیزی نمانده بود که هری از آنها جدا شود تولدش نزدیک بود . خاله پتونیا " سیریوس " سدریک " دامبلدور " مادر و پدرش و .... همه و همه به خاطر او کشته شده بودند و هر روز انسان های بیشتری کشته می شدند . جلوگیری از کشته شدن انسان ها و نابود کردن ولدمورت باری بود که به شدت بر روی شانه های هری سنگینی می کرد .} هری از جایش بلند شد و مشغول قدم زدن در آشپزخانه شد . دلش بسیار گرفته بود . {جاودانه سازها } این کلمه را بارها در ذهنش تکرار کرد . کاشکی دامبلدور نمرده بود " با هم مشورت می کردند و جاودانه سازها را یکی پس از دیگری نابود می کردند . آشپزخانه تاریک خانه را از نظر گذراند . نگاهش روی شومینه ثابت باقی ماند . این همون شمینه ای بود که هری و سیریوس در آن بارها با هم ملاقات کرده بودند . دیگر طاقتش تمام شده بود . احساس می کرد اشک ها آرام آرام از چشم هایش بر روی صورت و بعد از آن روی زمین می ریخت .

***********

هری حدود یک ساعت بعد در حالی که کاملا احساس سبکی می کرد " پشت میز طویل آشپزخانه نشسته بود و در حال خوردن سوپ و نانی بود که کریچر بهش داده بود . ناگهان جانور نقره ای رنگ عظیمی با هشت پای پر مو و هشت چشم بزرگ وارد آشپزخانه شد . هری از روی صندلی بر روی زمین افتاد . ولی جانور به جای حمله کردن به هری از حرکت باز ایستاد و با چشمان بزرگش به هری نگاه می کرد . هری طلسم بازداری را به سمت موجود فرستاد ولی طلسم از بدن نقره ای رنگ جانور گذشت و به دیوار پشت سرش برخورد کرد و باعث شد چند ماهیتابه که به دیوار میخ شده بودند با صدای بلندی بر روی زمین بیافتند . ولی جانور که بیشتر شبیه یک عنکبوت غول پیکر بود به آن کوچکترین توجهی نکرد . هری در یک آن همه چیز را فهمید . آن موجود یک پاترونوس بود که احتمالا حامل پیغام بود و اگر نه تا حالا از بین رفته بود . هری جلو رفت و گفت :
پیغامت را به من بده !
ولی جانور هیچ توجهی نکرد . هری به فکر فرو رفت . برای فهمیدن پیغام یک پاترونوس باید رمزی می گفت و یا شاید باید یک ورد به خصوصی را به کار می برد . هری تمرکز کرد و در فکرش گفت : { من می خوام پیغامت را بفهمم } در همان لحظه نوری در هوا در خشید و یک پر طلایی در هوا ظاهر شد . هری به سرعت آن را قاپید . بسیار متعجب بود که چه راحت رمز باز کردن یک پاترونوس را فهمیده است . پر را بر روی سر جانور انداخت . در همان لحظه ای که پر به پاترونوس برخورد کرد صدایی در سرش پیچید :
-- خطاب به اعضای محفل ققنوس . من جلوی قرارگاه قرار دارم لطفا در را برای من باز کنید .
هری با تعجب به پاترونوس نگاه می کرد . پاترونوس که نگاه هری را دیده بود یک بار دیگر پیغام را پخش کرد . بعد از اینکه هری یک بار دیگر به پیغام گوش کرد " به سمت در حرکت کرد . پاترونوس هم بعد از رفتن هری از بین رفت . هری در باز کرد . شخصی به بزرگی یک خرس " پشت در ایستاده بود .
هاگرید .
هاگرید در حالی که خوشحالی در صورتش نمایان شده بود " گفت :
-- هری . تو اینجا چیکار می کنی ؟ چرا اینقدر دیر در رو باز کردی . فکر کردم کسی اینجا نیست .
و به درون خانه قدم گذاشت . هری در حالی که در را پشت سر هاگرید می بست " پرسید :
هاگرید سپر مدافعت آکرومانتیولا است ؟

قبلی « هری پاتر و انجمن نظام سیاه (بخش 1 - فصل 1 - قسمت 4.3 ) هری پاتر و انجمن نظام سیاه (بخش 1 - فصل 1 - قسمت 4.5 ) » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
shadmehr
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۰:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۰:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۳
از: آمپول می ترسم !!
پیام: 646
 .
كم نوشتي ولي خوب . از اين كه سپر مدافع هاگريد آكروماتيولا س حال كردم .
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲ ۲۱:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲ ۲۱:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
به جای اینکه اوقات بیکاری یه داستان رو دوبار بزراین تو سایت از داستانهای تازه فرستاده شده استفاده کنین.
یه پیام هم برای این دوست هری پاتریستم دارم:
هیچ وقت فراموش نکن کیفیت از کمیت مهمتره.
دیر بنویس زیاد بنویس.
دوست دارم.
موفق باشی.

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.