هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و انجمن نظام سیاه

هری پاتر و انجمن نظام سیاه (بخش 1 - فصل 1 - قسمت 4.7 )


داستان هفتم هری پاتر به قلم سیاوش درخشان
(هری پاتر و انجمن نظام سیاه)
هری پاتر و انجمن نظام سیاه

بخش اول : تعتیلات تابستانی
فصل اول : پیرمرد خردمند
قسمت 4.7 : سقوط کابینه

در چند ساعت بعد خانم و آقای ویزلی به همراه خانم و آقای گرنجر از آنجا رفتند . فلور هم به اتاق بیل رفت . فرد گفت :
-- ما هم باید بریم . هری چند لحظه می توانیم خصوصی باهات صحبت کنیم .
هری در حالی که سرش را به علامت تائید تکان می داد " از جایش بلند شد و پشت سر دو قلوهای ویزلی حرکت کرد . وقتی که از اتاق خارج شدند . جرج گفت :
-- هری ... نمی دانم چه طوری باید بهت بگم .
جرج مکثی کرد و ادامه داد :
-- ما به کمی پول احتیاج داریم . آخه می دونی هری وزارت خونه تمام مغازه های شوخی را بسته است . زونکو هم قبل از این جریان بسته شده بود . وزارت خانه به ما گفته که باید شادی و خوشحالی را با اجناسمان به مردم برگردونیم . همچنین از ما تقاضای کمک کرده است . می خواهند با استفاده از وسایل شوخی ما از هاگوارتز محافظت کنند . البته این مسائل محرمانه است . بابا مسئول این پروژه شده است .
فرد هم با خشرویی گفت :
-- تو قبلا هم به ما کمک سخاوتمندانه ای کردی . من و جرج با هم صحبت کردیم و قرار شد به تو بگیم اگر دوست داری با ما شریک شوی .
هری متفکرانه گفت :
پس هاگوارتز را تعطیل نمی کنن .
جرج گفت :
-- تو باعث شدی تعطیلش نکنند . اگه تو با وزیر صحبت نمی کردی ... به هر حال وزیر معتقد است تا وقتی که وزارت خانه سقوط نکرده " هاگوارتز هم نباید تعطیل شود .
هری گفت :
باشه . قبول می کنم .
فرد گفت :
-- عالیه . پس ما فردا شب به دیدنت می آییم تا مفصل صحبت کنیم . فقط هری " تو قرارگاه هستی دیگه ؟
هری سرش را تکان داد و بعد از خداحافظی به داخل اتاق برگشت . رون کنجکاوانه نگاهش می کرد . هرمیون و ماریتا و جینی هم آهسته با هم صحبت می کردند . هری بر روی مبل بین تخت رون و هرمیون فرو رفت . بعد از مدتی هرمیون گفت :
-- هری بلاتریکس چه طوری فرار کرد ؟
هری تند گفت :
با کمک علامت شوم روی دستش . شانس آوردیم چون درست در یک لحظه " قبل از اینکه رمزتاز ما را به اینجا بیاورد " مرگخوارها به پناگاه حمله کردند .
جینی آهسته از روی تختش برخاست و گفت :
-- من به دیدن بیل می رم . کسی با من میاد ؟
هری گفت :
ماریتا را با خودت ببر .
جینی که متوجه شده بود هری می خواهد با رون و هرمیون تنها باشد " با محبت دست ماریتا را گرفت و با خود برد . وقتی در پشت سر آنها بسته شد " هری به رون و هرمیون نگاه کرد و گفت :
نمی دونم بازم می توانم بهتون اعتماد کنم یا نه ؟
رون و هرمیون که از این حرف هری هم جا خورده بودند و هم دلخور شده بودند با هم جملات نامفهومی را می گفتند . هری با صدای نسبتا بلندی گفت :
پارسال این همه بهتون گفتم مالفوی مرگخواره و داره برای ولدمورت کاری انجام می دهد . اون وقت شما به من چی می گفتین ؟
هرمیون و رون هر دو ساکت شدند . رون گفت :
-- هری ... ببین ... ما ... خوب ... اشتباه کردیم ولی فکر نمی کنم یک اشتباه باعث از بین رفتن اعتماد شود .
هرمیون در حالی اشک در چشمانش جمع شده بود گفت :
-- هری باور کن ما قصد نداشتیم تو را ناراحت کنیم .
رون گفت :
-- رفیق . ما از صمیم قلب دوستت داریم .
هری با فریاد گفت :
ولی من دیگه دوستتون ندارم . ازتون متنفرم . دیگر حتی نمی خواهم قیافه هیچ کدام شما ها را ببینم . این هم آخرین دفعه ای بود که هم دیگر را دیدم . من که رفتم .
هری از روی مبل نیم خیز شد تا بلند شود و برود . ولی در همان لحظه هرمیون مچ دست هری را گرفت . هرمیون با نگاهی غیر عادی و عجیب به هری خیره شده بود . هری هم ناخود آگاه به چشمان قهوه ای رنگ و درشت هرمیون چشم دوخت . چند لحظه بدون پلک زدن به یکدیگر خیره شدند . ناگهان چشمانش هری سیاهی رفت . بعد از چند ثانیه جسد هرمیون و رون در فکر هری شکل گرفت . هری سرش را محکم تکان داد . تصویر اتاق و هرمیون و رون که بر روی تخت خواب نشسته بودند " در برابر چشمانش دوباره پدیدار شد . هرمیون در حالی که چوبدستش را از زیر پتو در می آورد " زد زیر گریه . هری در حالی که بسیار متعجب بود " رو به هرمیون گفت :
چه طوری این کار را کردی ؟
رون هاج و واج به آن دو نگاه می کرد . هرمیون در حالی که گریه می کرد بلند شد و به سمت هری حرکت کرد . قبل از اینکه هری بتواند جلویش را بگیرد خود را در آغوش هری انداخت . هرمیون محکم دستشانش را دور گردن هری حلقه کرده بود . رون هم به کنار آنها آمد و با تعجب به هرمیون چشم دوخت . هرمیون با صدایی محبت آمیز گفت :
-- رون " هری اصلا اعتمادش به ما خدشه دار نشده . خیلی هم من و تو را دوست داره . اون می ترسه اگه دوستیش را با ما حفظ کنه " ما کشته بشیم .
رون چند لحظه به هرمیون نگاه کرد و بعد با لبخند دست هری را محکم گرفت و گفت :
-- می دونستم مهربان تر از این حرف ها هستی . رفیق ما تا آخر باهات هستیم . اگه می ترسیدیم کشته بشیم از همان سال اول برای نجات سنگ جادو باهات نمی آمدیم .
هرمیون هم از بغل هری بیرون آمد و بر روی دسته مبل هری نشست . اشک هایش را پاک کرد و همان دست هری را گرفت که رون هم گرفته بود . هر سه نفر دست یکدیگر را گرفته بودند . هرمیون چوبدستیش را به سمت دستهایشان گرفت و آهسته زمزمه کرد :
-- من هرماینی گرنجر به این دوستی سوگند می خورم و وفادار خواهم ماند . ما لحظه ای از یکدیگر جدا نخواهیم شد . فقط مرگ این دوستی را از بین خواهد برد .
شعله ای صورتی رنگ از چوبدستی هرمیون خارج شد و به دور دستان در هم قفل شده آنها پیچید . هری احساس گرمای خاصی در بدنش کرد . گرمایی لذت بخش و دلگرم کننده که با شعله ای که به دور دستانشان پیچیده بود مرتبط بود . رون با صدایی قوی و محبت آمیز گفت :
-- من رونالد ویزلی به این دوستی قسم می خورم . در هیچ کاری یکدیگر را تنها نمی گذاریم و با هم خواهیم ماند . یا هرسه تا با خطر رو به رو می شیم یا هیچ کدام . همون طوری که در این شش سال گذشته جان خود را فدای یکدیگر کردیم .
برای دومین بار شعله نارنجی رنگ از چوبدستی هرمیون خارج شد و بر روی دستان آنها قرار گرفت . شعله صورتی و نارنجی با هم مانند زنجیر زیبایی دور دستان آنها حلقه زده بود . درون هری گرمای دلپذیری به وجود آمده بود . هری با صدای لرزان و متاثری گفت :
من هری پاتر به شرف و محبت این دوستی سوگند می خورم . همیشه باید سعی کنیم قبل از به وجود آمدن کدورت و ناراحتی " فداکاری و گذشت را به یاد آوریم . تمام سعی خودم را می کنم که این دوستی جاودانه باقی بماند . به این دوستی پاک و مقدس سوگند می خورم انتقام آلبوس دامبلدور را که به ما درس عشق و زندگی داد را بگیرم . انتقام سیریوس بلک را که ما درس وفاداری داد را بگیرم . سوگند می خورم انتقام تمام درد ها " رنج ها و ناراحتی ها را بگیرم . سوگند می خورم انتقام تمام عزیزانی که از دست رفتند را بگیرم . سوگند می خورم تا بدی وجود دارد یک دقیقه آرام نشنیم . ما از این به بعد یک روح پر از عشق هستیم در سه بدن . عشقی که در بدن ما وجود دارد خود محافظت کننده ما خواهد بود .
شعله ای آبی روشن به شکل مار به دور دستان آن سه پیچید . این شعله از چوبدستی هرمیون بیرون نیامده بود بلکه از درون هری " از قلب هری بیرون آمده بود . این سه شعله با هم ترکیب شدند و گنبدی به وجود آوردند که هری و رون و هرمیون در آن قرار گرفتند . صدای آوای ققنوس از درون قلبشان به گوش می رسید . وجود هر سه آنها از عشق پاک و قدرتمند لبریز شده بود . گنبد و شعله ها از بین رفتند . تنها چیزی که باقی ماند دست هایشان بود که هنوز در هم قفل بود . گرمای دل پذیری در هری به وجود آمد اما این بار به خاطر شعله ها نبود .
-- واقعا به این دوستی حسودی می کنم .
این صدای جینی بود که از فاصله نزدیک به گوش می رسید . هم زمان با صدای جینی صدای دست زدن در اتاق به گوش می رسید . هری به اتاق نگاهی انداخت . جینی و ماریتا در یک متری آنها ایستاده بودند . پشت سر آنها در کنار تخت خواب دختر جوان " خانواده ای که صبح هری دیده بود ایستاده بودند و دست می زدند .

قبلی « معبد بليار معبد بليار-فصل2 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
torshi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۹ ۶:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۹ ۶:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۲
از: خونمون
پیام: 360
 آهان
بدك نيست.
paria
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۹ ۱۵:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۹ ۱۵:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۰/۲۱
از:
پیام: 31
 عالي بود
عاليه خسته نباشي اميدوارم بقيه شو زودتر بنويسي
namid2
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۸ ۲:۳۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۸ ۲:۳۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۲
از: جزیره های لانگرهانس
پیام: 125
 Re: هندي
آره راست ميگه. اما در كل خوب بود اما اين تيكش كه همه دست ميزنند خيلي هندي بازيه.
اما در كل داستان قشنگيه.
bigsaleh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۷ ۱۰:۲۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۷ ۱۰:۲۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱/۳۱
از:
پیام: 33
 هندي
اين قسمت از داستانت دقيقاٌ مثل فيلم هاي هندي بود . يه كم پياز داغ رو زياد كردي. ولي باز هم ادامه بده چون من هر روز منتظر بقيه داستان هستم

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.