هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 22


فصل بیست و دوم
داستان اسنیپ


مدت کوتاهی به همین منوال گذشت. عاقبت هری به آرامی گفت: متأسفم نمی خواستم فضولی کنم.
و سپس منتظر تأثیر حرفش در حالت دامبلدور شد. دامبلدور گفت: میدونم که خیلی کنجکاوی ولی این باعث نمیشه به اموال و خاطرات خصوصی من تجاوز کنی. در این مورد می بخشمت هری چون به هر حال ، دیر یا زود تو باید از این مسأله اطلاع پیدا می کردی.
بار دیگر اشک در چشمان دامبلدور جمع گشت: سوروس خودش اینطور خواست. فکر کنم خودت همه چیزو فهمیده باشی.
هری که کمی خیالش راحت شده بود گفت: فقط منظور پرفسور اسنیپ رو از کلمه همسرم نفهمیدم.
دامبلدور گفت: بله دلیل اصلی برگشتن اسنیپ به سمت ما همین بود. بر خلاف او چیزی که تو یا خیلی های دیگه فکر میکردن سوروس آدم خیلی احساساتی بود. به طوری که حتی وقتی به ولدمورت پیوست عاشق شد و تو دیدی اون حاضر شد خودشو فدای من بکنه. اون عاشق یه ساحره ماگل زاده شده بود. با توجه به طرز تفکر ولدمورت در مورد انسانها ، اسنیپ نمی تونست آشکارا به عشقش برسه در نتیجه ازدواج اونها مخفیانه صورت گرفت. حدود دو سال همینطور با هم زندگی کردند اما متأسفانه بعضی اوقات چیزهایی که ولدمورت میگه خیلی به واقعیت نزدیک هستند. مثلا همین حرفی که همیشه میزنه که میگه هیچ چیزی از لرد سیاه مخفی نمی مونه. سوروس از قدرت اون در ذهن خوانی خبر نداشت. وقتی لرد سیاه این موضوع رو فهمید خیلی عصبانی شد. خدا به سوروس رحم کرد که مدت کوتاهی قبل از این موضوع پیشگویی در مورد تو رو به ولدمورت خبر داده بود. در اون زمان سوروس دست راست ولدمورت بود و خیلی از مرگخوارها به جایگاهش حسادت می ورزیدن. ولدمورت هم با اینکه عصبانی بود ولی اسنیپو نکشت اون در تصور خودش به سوروس رحم کرد و فقط زنش رو کشت در حالی که سوروس برعکس این رو می خواست. میدونی هری همسر اون حامله بود احتمالا اون بچه الان هم سن تو میشد. اسنیپ مدت کوتاهی نیز در نزد ولدمورت بود ولی پس از مدتی مخفیانه پیش من اومد و حدود یک ماه برای محفل جاسوسی کرد. کارهای اون به قدری شجاعانه و مهم بودند که باعث شد من در دادگاه مرگخوارها مقابل وزیر جادوگری( بارتی کروچ ) بایستم. بقیه جریان رو هم خودت می دونی.
هری گفت: ولی اگه اسنیپ آدم خوبی بود چرا مرگخوار شد؟
دامبلدور گفت: البته این فقط و فقط برمیگرده به رفتار پدرت و گروهش با اون. اون همیشه در مدرسه از اونا سرکوفت میخورد. تحقیر شدن بدترین مجازاتیه که میشه برای یک فرد در نظر گرفت. اون هم میخواست از همه دنیا انتقام بگیره ، میخواست به همه بفهمونه که خیلی با عرضه هست. ولی پیوستنش به ولدمورت به جز یک تصمیم که از روی عصبانیت گرفته شده بود ، چیزی نبود. بعدها از تصمیمش خیلی پشیمون شد ولی خیلی دیر شده بود.
هری گفت: پس علاقه اون به جادوی سیاه و خون اصیل چی؟ اینا هم از روی عصبانیت دوست داشت؟!!
دامبلدور کمی جدی شد و گفت: نه. می بینی هری هر فرد در هر مقطع سنی به یک چیز علاقه داره که بعدا ازش دلزده میشه. مثلا تو حالا میتونی بدون کیدیچ به زندگی روزمره ات ادامه بدی ولی مدتی پیش هرگز حاضر نبودی کیدیچ رو ترک کنی. سوروس هم همینطور بود اون در خانواده خوبی بزرگ نشده بود مادرش دورگه بود و وقتی پدرش این موضوع را که قبل از ازدواج از او مخفی مانده بود ، فهمید تصمیم گرفت مادرش رو طلاق بده. همه این موارد و فشارهای پدرش مبنی بر ازدواج با یک فرد خون اصیل باعث شد تا اون برای پر کردن خلأ درون وجودش به جادوی سیاه روی بیاره. میتونی درکش کنی؟
هری وقتی کمی فکر کرد فهمید که حق با دامبلدور است. دامبلدور ادامه داد: تنها چیزی که در این روزها میتونه منو آروم کنه فکر کردن به احساس ولدمورته وقتی تو داری اونو میکشی. من مطمئنم که تو موفق میشی. ولی یادت نره انتقام همه رو بگیری.
هری گفت: ممنون. حتما این کارو میکنم.
دامبلدور گفت: خیلی خب حالا برو دیروقته. خیلی تمرین کن چون هفته دیگه میخوام روش انتقال دادن طلسم رو بهت یاد بدم.
باز هم یک روز دیگر در هاگوارتز و حالا هری کاملا احساس معلم ها را درک می کرد. روابط جینی و هرمیون ( بعد از دوئلی که با هم داشتند ) دوباره به حالت عادی برگشت ولی علت دعوا برای رون و هری به صورت یک راز دست نیافتنی ماند. هیچ خبر جالب یا عجیبی نبود به جز اینکه روابط لونا لاوگود و نویل صمیمی تر شده بود. بعضی اوقات که هری آنها را در کلاس یا راهرو میدید مجبور بود با نام بزرگ صدایشان کند ولی چشمکی نیز به همراه این خطاب نام میفرستاد.
مسابقات دوئل نیز به اواخر کارش نزدیک می شد و هری جایزه جالبی برای برنده در نظر نداشت. در حقیقت منتظر بود تا برنده مشخص شود و چیزی برای او بخرد که به کارش بیاید.
دابی هم هر روز برای هری غذا می آورد. هری در تمام اوقات بیکاریش مشغول تمرین جاوی پیشرفته بود. گرچه نمی توانست از فکر اسنیپ و زندگی سخت او بیرون بیاید.
هفته بعد روز شنبه هری صبح زود پیش دامبلدور رفت. دامبلدور گفت: سلام. تمریناتت چطور پیش رفت؟ آماده ای برای مرحله بعد؟
هری گفت: خوب بود. دیگه مشکلی ندارم. فکر کنم آماده ام.
دامبلدور گفت: خیلی خب این قسمت سخت تره و به انژی بیشتری نیاز داره. باید تمرکز زیادی داشته باشی. کافیه تصور کنی که طلسمی واقعا وجود داره و داره به صورت یک انرژی از دستت رد میشه. به مرور این کار هم برات عادی میشه. حالا با طلسم دیفیندو شروع کن.
هری گفت: یه سوال. نمیشه طلسمهایی مثل لوموس رو که دیده نمیشن اجرا کرد؟
دامبلدور گفت: چرا ولی این کمی سخته. باید طلسم رو همون طور که در آخر میبینی تصور کنی. ببین.
و دامبلدور دستانش را که مانند چراغی روشن شده بودند نشان داد. هری در این کار تا حدی موفق بود و جدیدا خودش نیز احساس می کرد به نبوغ عجیبی دست یافته است. پس از کمی تمرین در حالی که هری می توانست طلسم ضعیف دیفیندو را به طور نصفه اجرا کند ، دامبلدور گفت: خیلی خوبه هری اگه همینطور پیش بری بهت قول میدم حداکثر تا دو هفته دیگه جادوی سنتی رو بلدی.
بعد با حالتی که گویا نقشه ای میکشید به سقف خیره شد و دوباره ادامه داد: راستی هری در مورد مشاورت با وزیر نقشه هایی داری یا نه؟
هری گفت: نه ، تو چطور آلبوس؟ (اسم آلبوس تقریبا برای او و دامبلدور عادی شده بود).
دامبلدور گفت: راستش این کار وظیفه توئه ولی اگه بخوای میتونم مشاور ، مشاور وزیر بشم.
هردو با هم خندیدند. دامبلدور گفت: به نظر من اسکریم ژور برای ریاست بخش اورور ها مناسب تر بود. اون هیچ چیزی از سیاست ، اقتصاد و استراتژی جنگ نمی دونه. در این شرایط بهتره در سیاست و استراتژی جنگ راهنمایی بشه. اقتصاد در این شرایط جایگاه مهمی در دنیای جادویی نداره. در نتیجه کار ما اینه:
1- وزارت باید با کشورهای همسایه ارتباط برقرار کنه و از اونا کمک بخواد. چون بعد از انگلستان لرد ولدمورت سراغ کشورهای اطراف میره.
2- ما باید از ورود و خروج هر موجود جادویی سیاهی از کشور به شدت جلوگیری کنیم. گروههای تجسس و جانور شناسان باید این موجودات رو نابود کنن.
3- اوروها باید مراقب اطراف شهرهای مهم مثل هاگزمید باشن.
4- نیاز ما به اورور ها به شدت محسوسه پس باید هر جور شده ، حال با حقوق زیاد یا با پذیرش بیشتر آنها ، این نیاز رو بر طرف کرد.
فعلا همین چهارتا دستور العمل کافیه. دیگه اگه سوالی نداری میتونی بری ولی خیلی تمرین کن.
هری گفت: نه. سوال دارم. اول اینکه چطور کسی نفهمیده عکس تو در اتاق مدیر و بالطبع خیلی جاهای دیگه نیست؟ بعد میخواستم یکم در مورد محفل وکارهاش اگه میشه برام توضیح بدی.فقط برای هماهنگی.
دامبلدور گفت: خب در مورد تابلوم ، در حقیقت تابلو هست ولی هنوز کسی اونقدر باهوش در وزارت پیدا نشده که بتونه عکس جادوگری رو از عکس ماگلی تشخیص بده. در مورد محفل باید بگم اگه میخوای عضوش بشی این فکرو از سرت بیرون کن چون فکر نکنم اصلا وقت کنی فعالیتی داشته باشی. ولی اگه فقط اطلاعات میخوای باید بگم محفل دیگه نمی تونه کارشو آشکارا انجام بده چون فرض بر این هست که من مردم و محفل رو هم خودم تأسیس کردم و جانشینی ندارم. ولی در کل دیگه ریموس جاسوسی گرگینه ها رو نمی کنه. اکثر افراد دارن دارن با نیروهای سیاه مبارزه می کنن. بعضی ها هم دارن در وزارت کارها رو به سود ما پیش میبرن مثل کینگزلی.
هری فورا گفت: و مالفوی و مادرش چطور؟
دامبلدور گفت: اوووه... بازم همون بحث قدیمی. هنوز بهشون اعتماد نداری؟
هری گفت: نه. و تا وقتی که دلیلی نباشه نخواهم داشت.
دامبلدور گفت: خب پس دلیل میخوای پس بذار برات تعریف کنم.
هری روی صندلی تکانی خورد و خودش را برای شنیدن یک ماجرای تکان دهنده دیگر حاضر کرد.
قبلی « هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 21 هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 23 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
arsam
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۹:۲۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۹:۲۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶
از: اینجا انجا همه جا
پیام: 28
 خوب بود
امیدوارم داستان جالبی باشه
فکر کنم هری قانع شه

فرستنده شاخه
behrooz.963
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۹:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۹:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱
از: نیو جرسی
پیام: 32
 یک پیشنهاد
<br />از انجا که خشم من در حال فزونیست...پیشنهاد میکنم که نویسنده کل فصل 23 را به صورت پاسخ در همین قسمت بذاره......

فرستنده شاخه
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۷:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۷:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 من میگم......
گوش کن تپل من میگم ده بار دیگه بفرست
پایینش هم بنویس:


بذارینش تو سایت بچه ها منتظرند.

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۵:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۵:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 نیدونم
نمیدونم ولی معمولا هر دو روز یکبار چک میکرد.

فرستنده شاخه
Emma.arash
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۵:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۵:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۶
از: هاگوارتز
پیام: 20
 سلام
ببخشید تپولو مسیولش کیه؟

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۵:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۵:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ببخشید
بچه ها به خدا من سه بار فرستادم نمیدونم چرا نمیذارنش تو سایت. برای بار چهارم هم میفرستم

فرستنده شاخه
asilzadetarinadam
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۴:۲۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۴:۲۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۷
از: برج گریفندور
پیام: 16
 سلام
خیلی خوب می نویسی.
چرا فصل بعدی رو نمیذاری؟

فرستنده شاخه
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۳:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۳:۵۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 چرا؟
سلام تپل
من نمی خوام غر بزنم اما حال شد سه روز. شوخی کردم اما واقعا شد 3 روز.

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۱۵:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۱۵:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 صبر
عزیزم دست من نیست که.
حالا کمی صبر کنید میاد.

فرستنده شاخه
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۱۵:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۱۵:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 پس چرا نمی زارن
پس چرا نمی زارن مگه نفرستادی دوباره بفرست بابا دو روز گذشته.

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۲۲:۰۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۲۲:۰۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 مرسی
فقط خواستم بگم ممنون.

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۱۹:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۱۹:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ممنون
بچه ها ممنون
ولی من فصل بعدو فرستادم.
اما آرش جان باید مورد تایید ناظر مورد نظرش قرار بگیره.
حالا یبار دیگه میفرستم.

فرستنده شاخه
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۱۳:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۱۳:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 بابا یک روز گذشته
سلام دوباره. تپل می گی فرستادی اما من نمی بینم. ناراحت نشیا اما مگه چه قدر طول می کشه داستان بذارن بابا یک روز گذشته پس چرا نمی ذارن ولی ایول

فرستنده شاخه
behrooz.963
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۱۲:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۱۲:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۲/۱
از: نیو جرسی
پیام: 32
 اخطار
قابل توجه نویسنده.....

من به شدت منتظذ فصل بعدی هستم و دارم خشمگین میشم..... و همه میدانند که تنها یک نفرین ار نفرین ولدمورت بدتر است و ان نفرین این جانب میباشه......

پس سریعتر...

فرستنده شاخه
Emma.arash
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۵:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲ ۵:۵۲
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۶
از: هاگوارتز
پیام: 20
 سلام
تپولو جان ببخش.اخه من نمیدونستم.یه سوال دارم: وقتی مقاله را میذاری چه مدت طول میکشه تا اونا تو سایت بذارن؟

فرستنده شاخه
Simon_Finigan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۲۰:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۲۰:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۱۲
از: خونمون کنار سیموس
پیام: 20
 MERCCCCCCCCCCCCCCCCCCCCCCCCCCC
mercccccccccccccccccccccccccccccccccccccccccccccc!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۲۰:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۲۰:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 زوده
اما.آرش جان هنوز زوده چون کمی طول میشکه که مقالات رو توی سایت بزارن.

فرستنده شاخه
Emma.arash
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۱۸:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۱۸:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۶
از: هاگوارتز
پیام: 20
 سلام
ببخشید پس فصل بعدی چرا نیمد؟

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۱۴:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۱۴:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 فصل بعد
فصل بعدیم فرستادم.

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۱۴:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۱۴:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 مرسي
بچه ها مرسی خیلی خوبین.
هری+پاتر جان و کینگزلی عزیز ممنون.
آنیتا جان مرسی پیشرفت داستانو بیشتر در فصلهای بعدی میبینید. ارور ها هم همان کاراگاه ها هستن که در ترجمه ها فرق میکنن. مثل مشنگها و ماگلها.
سیمرغ جان ممنون.
اما آرش جان لطف داری و به جمع ما خوش آمدی.
مایک لوری عزیز متشکرم از نظرت.
آ.ک.آ جان ، سیریوس و تیکای عزیز ممنون.

فرستنده شاخه
سرسیوس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۱:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۱:۰۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۵
از: شماره دوازده-قصر گریمالد
پیام: 28
 هری اتر و انتقام نهایی
سلام تپل

خوب بود زودتر بقيه را هم بنويس

فرستنده شاخه
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۲۰:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۲۰:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 بذارش
سلام تپل. اگه نظر منو می خوای داستان رو بذار از بچه ها هم بپرس که این جوری کیفش بیشتر است یا نه اما بازم میگم
ایول :lol2:
اما واقعا عالی می نیویسی. من از اول داستان رو خوندم.

فرستنده شاخه
MIKE_L
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۹:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۹:۳۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱۳
از: هاگزمید
پیام: 545
 هری اتر و انتقام نهایی
خب اگه نظر منو بخوای خوب بود..

اگه از جهات نمره دهی از 10 نمره دسته بندی کنیم من 8.5 میدم..

اما انتظار داشتم این فصل رو کمی طولانی تر می کردی

فرستنده شاخه
Emma.arash
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۸:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۸:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۶
از: هاگوارتز
پیام: 20
 سلام
سلام من اولین باره نظر میدم.توپولو جان.ولی از اول داستانت خوندم.کارت خیلی خوبه.عالی.فقط فصل بعدو کی میذاری؟

فرستنده شاخه
fatima
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۸:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۸:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۴
از: هاگوارتز
پیام: 18
 دوباره منم
سلام توپولو ، پس کی بقیه اش را می فرستی.<br />ولی باز تو که ادامه می دی و مثل بقیه داستانت را رها نمی کنی.<br />یه خواهشم از کسی که مسئول مقالات هست دارم ،داستان هایی که خیلی وقت هست که ادامه داده نشدن را بردار تا ما سر کار نمانیم.<br />ممنون.

فرستنده شاخه
gilgamesh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۷:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۷:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۷
از: قدح اندیشه
پیام: 1323
 آفرین!!!
سلام تپل جان!!!
این داستانات عالی بود!!!
اگه کسی از اول داستانات رو دنبال کرده باشه، می تونه به وضوح پیشرفتتو حس کنه!!!
من که حسابی کیف کردم!!
خوبیشم اینه که این چندتا رو حسابی زود زدی؛ طوری که هنوز 21 رو نخونده بودم، 22 رو زدی!!! ایول!
نقدیوس:
- اشکالات جزئی نداشتی، فقط چند جا طرز جمله بندیت اشتباه بود:
" هری اگه همینطور پیش بری بهت قول میدم حداکثر تا دو هفته دیگه جادوی سنتی رو بلدی."==>
فکر میکنم باید فعل " یاد میگیری" رو به جای فعل " بلدی" استفاده می کردی.
- یک چیزی که خیلی در نوشته هات مشهوده، توجه یک جانبه به جلسات درس با دامبلدوره. ببین، هری الان استاد دفاع در برابر جادوی سیاه هست، دوست های اون سه تا هست و الان افکار آبرفورث هم اونو مشکوک کرده. چرا در نوشته هات چند تا صحنه نداشته باشی؟؟؟ میتونی مثلا قبل از شروع به صحبت کردن دامبلدور، صحنه رو ببری پیش ولدمورت یا آبرفورث یا دوستای هری!!! چرا که نه!!! اینطوری داستانت هم از یکنواختی در می یاد.
- بازم میگم، سعی کن بیشتر توضیح بدی، مثلا راجع به اون یک هفته ای که هری داشت تمرین می کرد، توضیح می دادی که مثلا حالا یک مشکلاتی داشت و ایناها، به قولی « به نوشته هات شاخ و برگ بده!!!»
- این " اورور " ها کی هستن؟؟؟ در داستان مشخص میشه یا من نمیشناسمشون؟؟!!!
- یک چیزه دیگه هم میخواستم بگم، اینکه سعی کنی یک هیجان هم به داستانت بدی!!!
**** بازم از داستانت ممنونم، خیلی باهاش حال می کنم، البته بهتر از این هم میشه؛ مطمئن باش!!!!***
-----
یه چیزی بگم حالت گرفته بشه؟؟؟....نگم؟؟.....ولی میگم: زودتر بنویس!!!!

فرستنده شاخه
kingzli shekelbolt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۶:۰۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۶:۰۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از:
پیام: 63
 badi chi shod?hahaha
bebin topol jan badi ro bezar zoodtar va ye kam action esh kon dar zemn bache ha nazariat khobi dadan age yadet bashe roling takid mikard harry ba ron va harmion bood na hamash ba dombeldor

فرستنده شاخه
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۶:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۶:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 badiii
bebin azizam shoma maro bad adat kardi pas chi shod dastan jadid.dar zemn khob ke javabe bache haro modi na mese baghiye ke asan maloom nist mikhonana ya na

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۵:۱۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۵:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
سارا جان به هر حال باید اینجا هم جواب بدم و وقتی آن میشم میبینم کسی چیز گفته جواب میدم.
تازه من تا فصل 25 نوشتم ولی باید کمی بین فصلها فاصله باشه.

فرستنده شاخه
shadi.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۴:۰۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۴:۰۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰
از: بالای سر جسد ولدی!
پیام: 993
 ببین!!!!!
ببین عزیز یه پیشنهاد به جای اینکه بیای جواب بچه ها رو بدی برو فصل و بنویس که این همه آدم معطل نشن لااقل جواب که می دی یکی دو تا نه ده تا عزیز!!!!!!

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۳:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۳:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 لطف دارید
پرفسور اسنیپ جان اینم نظر شما بود ممنون.

فرستنده شاخه
parsa2
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۳:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۳:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۱
از:
پیام: 2
 آخه بابا جون همینه که ماعقبیم...
بابا جون این داستانا بد نیست ولی همش کپی برداریه و تقلید تا کب میخوایم از آثار غربی ها با ناشیگری و بی تجربگی تقلید کنیم اونم به این حد افتضاح بعدم همه میان میگن آفرین نمیدونم...
بیاین برین تروخدا به سایتهای به زبان انگلیسی یا زبانای دیگه که مال طرفدارای هری پاترن نیگاه کنید هیچ کس به خودش اجازه نمیده همچین چیزایی بنویسه و با تقلید ناشیگری بزاره تو سایتش.
اینقدر به رولینگ و قدرت قلا دنیاش و موجوداتش و نویسندگیش احترام میزارن که تقلید از اونو جرم میدونن حتی برای نوشتن الکی...
به جای این کار نیروهامونو تو یه چیز دیگه بزاریم...

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۲۰:۲۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۲۰:۲۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ارباب
ارباب سیاه جان ممنون ولی لطفا یکم رعایت کن چون خوب نیست اینطور حرف زدن. بخاطر خودت میگم عزیزم.
ایشون هم خواستن نقد کرده باشن. حالا اگه کسی کمی مبتدی بود خبرو اشتباهی فرستاد که نباید بزنیم تو ذوقش. ممنون. میدونم که دیگه رعایت میکنی.

فرستنده شاخه
pishi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۵:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۵:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۴
از: nashenakhteh
پیام: 169
 end e khoob boodan
ali bood mersi

فرستنده شاخه
zzpater
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۵:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۵:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲۴
از: در آغوش سلنا
پیام: 254
 خوب بود
خيلي خوب بود
ايول ... ايول

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۴:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۴:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
ندارم جان من زیر 17 هستم
دادلی جان ممنون. چشم.
بیگ صالح عزیز مرسی فردا میزارم.
سوروس اسنیپ عزیزم متأسفانه من می دونستم ولی این جاش اینجا نبود.
تک شاخ جان ممنون. من یه مدت که قرار بود اینجا دیگه داستانو نذارم از شما جلوتر افتادم. حالا فصل 25 هستم. ولی لطفا اصرار نکنید که دیگه سریعتر بذارم.
دارن شان عزیز ممنونم.

فرستنده شاخه
sourak
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۳:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۳:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۲
از: كوهستان اشباح
پیام: 565
 ايول.بابا دمت گرم
بابا ايول.دمت گرم.واقعا كه خوب نوشتي.اگه پشتكار داشته باشي ميتوني هري پاتر وطني ( ساخت ايران،ولي موتورش پژو باشه) رو بنويسي.
يعني بشي يكي مثل ..........................

فرستنده شاخه
تک شاخ 13
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۲:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۲:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۷
از: همینجا
پیام: 14
 هر چی دوست داری
خوب بود،ولی یه سوال برام پیش اومد اینکه چی شده؟این چند وقته انرژی گرفتی که تند تند فصل جدید رو می ذاری و باید بگم خیلی خوب داری داستانت رو پیش می بری و مرسی.

فرستنده شاخه
parsa3
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۲:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۲:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: The city of Sun - La ciudad del So - BCN
پیام: 24
 بازیگر ایرانی
هیچ میدونستید که بازیگر نقش Padma Patil توی هری و جام آتش و فیلم پنجم یه دختر ایرانی الاصل به اسم افشان آزاد...مطمئنم که نمیدونستید ولی حالا بدونید...

فرستنده شاخه
bigsaleh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۲:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۲:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱/۳۱
از:
پیام: 33
 کی
خیلی خوب بود
ولی قسمت بعدی رو کی میزاری ؟

فرستنده شاخه
dadli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۰:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۰:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳
از:
پیام: 34
 ایول
دستت درد نکنه خیلی عالی بود
فصل بعدیو لیز بده تو سایت

فرستنده شاخه
victor_mae
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۰:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۱۰:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۵
از:
پیام: 4
 در موردداستان
هری عزیز اگر 17سال به پایین داشته باشی پس زیبا می نویسی در غیر اینصورت با عرض معذرت نوشته هایت افتضاح است

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۷:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۹ ۷:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 مرسی
ارباب سیاه عزیز مرسی که نقد کردی.
به هر حال هر داستانی ایرادهایی هم داره دیگه که با گفتن شما اینجا من سعی میکنم رفعشون کنم.

فرستنده شاخه
samuel black
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۳:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۳:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: از اعماق سایه های شب
پیام: 98
 بابا دمت گرم
بابا دمت گرم
من تازه عضو شدم ولی همه داستان تو همه 22 فصلو
خوندم داستان بقیه رو هم خوندم همشون کشکی
(با عرض پوزش) مال تو عالیه البته باید گفت ایدهات
ماه ماه ماه اگه دست یه نویسنده حرفه ای بود
یه شاهکار دیگه مثل هری پاتر مینوشت
البته مال تو هم عالیه میدونی باید کمی حرفه ای تر بنویسی مثل توصیفات شخصیتهای جدید و یه چیزی که خیلی منو ناراحت کرد تو شخصیت های قبلی رو تو داستانت حل کردی رون و هرمیون کم کم دارن تو داستانت گم میشن تو دین توماس نویل پتیل ها لاوندر فرد وجرج دخمه ها راهرو ها ارواح و خیلی چیزها که هری پاتر با اونا جالبه رو حذف کردی میشه بگی چرا
امیدوارم ناراحت نشی واقعا داستانت ماه ماه عالیه
فقط چند تاچیز کم داره ها ها ها ارباب سیاه

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۲:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۲:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 بله
سیمرغ جان ممنون
خوش آمدی.

فرستنده شاخه
fatima
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۱:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۲:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۴
از: هاگوارتز
پیام: 18
 خواهش
ببخشید هری توپلو که از این راه برای ارتباط برقرار کردن با بچه ها استفاده کردم ،چون هنوز خیلی چیزهارو بلد نیستم .<br />من چند وقتی هست که عضو سایت شدم ،امیدوارم کسی بتواند به من در شناخت این سایت کمک کند
با عرض پوزش مجدد.

فرستنده شاخه
fatima
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۱:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۱:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۴
از: هاگوارتز
پیام: 18
 سلام هری توپلو
سلام به شما و بقیه بروبچز <br />من تمام 22 قسمت را باهم خواندم وهمینطور کتاب های اصلی هری پاتر رو به همین دلیل طاقت انتظار را ندارم . <br />باید بگویم داستان شما بسیار زیبا است .مخصوصا فصل های آخر چرا که من نیز به جادو بدون استفاده از چوب فکر کرده بودم ونمی دانم چرا رولینگ ازاین موضوع استفاده نکرده .<br />ببخشید این قدر حرف زدم ،چون اولین بارم بود.<br />دوست دار جادو گران سیمرغ طلایی

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۷:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۷:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 مرسی
ممنون
ویلیام جان اگه این کارو بکنی ممنون میشم.

فرستنده شاخه
againo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۵:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۵:۰۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۱
از: land star
پیام: 5
 سلام
من فصل ها رو pdf کردم
اگر بخاهی میتونم بذارم تو persiangig
البته با اجازه تو

فرستنده شاخه
sahel-witch
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۴:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۴:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۳/۱۲
از: کوچه دیاگون
پیام: 44
 چند پیشنهاد
خوبه . فقط به نظرم یه چیزی کم داره . حجم داستان رو بیش تر کن و به جزئیات و توصیف ها بیش تر بپرداز.
این طوری هم جذابیت داستان بیش تر می شه و هم فضای روشن تری در ذهن خواننده ایجاد می شه . و دیگه این که خواننده زمانی رو برای نفس تازه کردن به دست میاره .
پیشنهاد می کنم به روابط بین معلم ها هم بیش تر بپرداز ی ، مثلا این که موقع ناهار یا شام و یا در اتاق اساتید چه حرف هایی بین معلم ها و هری رد و بدل می شه .
یه چیز دیگه . فضا و جو داستان رو هم ذره ذره تغییر بده ، مثلا ( به قول دوستان) یهو یی رومانتیک و یهو یی اکشنش نکن ، این طوری فضا برای خواننده به طور ناگهانی تغییر می کنه ( بر می گرده به همون مساله ی پر حجم کردن داستان).
کارهاتو هم هفته ای روی سایت بذار .
مرسی.

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۳:۲۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۳:۲۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ممنون
مرسی از همه که اینقدر لطف دارن ولی حالا یکم صبر کنید بعدش فصل بعدو میدم.

فرستنده شاخه
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۲:۲۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۲:۲۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 عالیه
عالی بود خیلی عالی بود تند تر بنویس شوخی کردم اما بعدی رو بنویس ایول تپل.

فرستنده شاخه
kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۲:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۲:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 خوب بید
داستانت خیلی قشنگ بید و با همه ی داستان های دیگر فرق فوکوله راستی بقیه اش رو زودتر زودتر زودتر زودتر زودتر زودتر زودتر زودتر زودتر زودتر زودتر زودتر از خودت در وکن و وزار توی سایت (راستی وبخشید اونجا سوزنم از خودش گیر در وکرد!!!!!! )

فرستنده شاخه
farina
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۲:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۲:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: turkey
پیام: 14
 baba
to keh koshty ma ro ba i n dastanet

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۲:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۲:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 درسته
قبول دارم مرلین بزرگ.
اما درست میشه.

فرستنده شاخه
Reza Shokri
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۲:۴۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۲:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۷
از: shiraz
پیام: 2
 یه انتقاد
داستانت واقعا عالیه!!!!!!!!<br />فقط یه اشکال داره و اونم اینه که داستان چند فصله که همش در اتاق دامبلدور اتفاق میفته و وقتی که هری به هاگوارتز میره انگار که زمان ایستاده هیچ اتفاقی نمی افته........امیدوارم که ناراحت نشده باشی......وقتی که فصل بعدی رو میذاری جواب من رو هم بده.....

فرستنده شاخه
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۱:۴۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۱:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
از همه متشکرم.
هری+پاتر جون نمیشه یه فصل همه جور باشه مگه شکلاتها همه مزه برتی باته؟!
کینگزلی جان حرف شما رو قبول دارم ولی رولینگ که چیزی ازش بعید نیست و من هم که رولینگ نیستم!

فرستنده شاخه
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۱:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۱:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 درد
اقا دمت گرم دستت درد نکنه

فرستنده شاخه
shima_korn
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۰:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۲۰:۰۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از: جایی که در ذهن نمی گنجد!
پیام: 111
 هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 22
عالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیه!

فرستنده شاخه
shadi.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰
از: بالای سر جسد ولدی!
پیام: 993
 عالییه
سلام هری
داستانت زیباست و از سرعت عملت خوشم اومد
بابا ای ول

فرستنده شاخه
kingzli shekelbolt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از:
پیام: 63
 ایول
khob bood vali be nazare man age roling bood nemiomad in hame esnipo koshk kone bad ye ho in hame romantic esh kone vali age roling bood vali ba in hame kheyli az baghiye behtar minevisi

فرستنده شاخه
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 hall kardam
kheyli khob bood vali man migam age yekam action esh koni behtare

فرستنده شاخه
sia
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۳
از: میدان گریملود شماره ی 12
پیام: 290
 ای ول
اینم خیلی خوب بود.واقا آفرین
دستت درد نکنه

فرستنده شاخه
حسین پاتر
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۷
از: دره گودریک
پیام: 63
 خوب
دستت درد نکنه.


فرستنده شاخه
farzanegan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۸:۵۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۸:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از:
پیام: 2
 kheily bahale
ایول خیلی باحالی .
خیلی تخیلت خوبه.دسته رولینگ رو از پشت بستی

فرستنده شاخه
kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۸:۴۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۴۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 ایول بابا
خیلی عالیه واقعا قشنگه
very nice fabulous
very good exellent fantastic
شرمنده دیگه چیزی به ذهنم نرسید
مرسی از اینکه داستان رو زود دادی هدیه ی ولنتاین خوبی بود

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.