- تو مطمئنی؟
اسنیپ جواب داد:
-بله سرورم. خودم شنیدم که داشت در هاگزهد به دامبلدور می گفت. اون در ماه جولای به دنیا میاد. پدر و مادرش سه بار در برابر شما...
ولدمورت گفت:
- باشه، باشه، فهمیدم. ولی اون کیه؟
-من می دونم.
- تو چی میدونی دم باریک؟
پیتر پتی گرو با هیجان ادامه داد:
- پاترها چند ماه دیگه بچه دار میشن. دقیقا آخر جولای.
- سرورم...
بلاتریکس لسترنج ادامه داد:
- ولی من شنیدم اون دوتا کارآگاه هم قراره صاحب فرزند بشن. اواخر همون ماه.
ولدمورت به فکر فرو رفت. آنها درست می گفتند. پاترها و لانگ باتم ها سه بار در برابر او ایستادگی کرده بودند. ولی تریلانی به کدامیک اشاره کرده بود؟ او می توانست خود، آن بچه را انتخاب کند. ولی فرزند جیمز پاتر و لیلی اونز گندزاده یا...
درست بود. خودش بود. چرا زودتر نفهمیده بود؟ فرزند پاترها یک دورگه می شد ولی لانگ باتم ها یک اصیل زاده به دنیا می آوردند. ارزش یک اصیل زاده بیشتر از یک دورگه بود. ولدمورت با صدایی بلند گفت:
- من فرزند پاترها را میکشم. حتی پدر و اون مادر گندزادشو. بعد از اون دیگه هیچ قدرتی نمی تونه منو تهدید کنه! دم باریک بالاخره به یک دردی خوردی. پاترها هنوز به تو اعتماد دارند...همراه من بیا. اسنیپ کار خوبی کردی...پاداش می گیری. دم باریک به همراه ولدمورت به سمت در خروجی حرکت کرد. پشت سر آنها بلاتریکس لسترنج، لوسیوس مالفوی و دالاهوف نیز به راه افتادند. هیچ کدام از آنها نگاهی به سوروس اسنیپ نکرد که با حالتی وحشت زده سر جایش ایستاده بود و در دل خود را لعنت می کرد. لرد ولدمورت لیلی اونز را می کشت.