هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هری پاتر و وارث ولدمورت - فصل 4 & 5


هری پاتر و وارث ولدورت
فصل چهارم:حمله مرگ خوران
صبح روز بعد هری با صدای جیغ بلندی بیدار شد.هری که اعصابش خورد بود گفت"رون دیگه منو اینطوری صدا نکن"
چشماشو باز کرد رون توی تخت نبود.افتاب بیرون اومده بود حتما الان ظهر بود.هری از تخت بلند شد که با اولین قدم محکم به زمین خورد.بلندشد که دوباره صدای جیغ اومد.ایندفعه هری صدا رو خیلی بلندتر از دفعه قبل شنید.همون جائی که افتاده بود رو نگاه کرد.
جینی داشت جیغ میزد ولی دیگه صدائی از دهنش بیرون نیومد.دستش به شدت دور گردنش و داشت خودش رو خفه کرد.وحشت تمام وجود هری رو فرا گرفته بود
"جینی...جینی...چیکار داری میکنی"دستاش از روی گردنش برداشت که خودش خفه نکنه.گردنبندی به دور گردنش بود وفشار به گردنش میوورد رنگ صورتش داشت عوض ميشد.هری با دست اومد گردنبندو برداره ولی نشد گردنبند محکم به گردن جینی فشار میاورد.هری چوبدستیش برداشت روبه گرنبند گرفت"باز شو".تاثیری نداشت حرکات جینی آرومتر داشت می شد.طلسمی توی کتاب بود در اینباره بود.کتاب رو برداشت صفحه ها رو تند تند ورق میزد.تقلاهای جینی همینطوری داشت کمتر میشد.وحشت تمام وجود هري رو گرفته بود دوست نداشت جيني رو از دست بدهد
"خوب پیداش کردم...جینی دستت بردار"جینی دستشو برنداشت
"جینی واقعا متاسفم"دستاش بزور از دور گردن برداشت پاشو روی دستای جینی گذاشت.چوبدستی روبه گردنبند گرفت"وروریوس"گردنبند دو تکه شد جینی سرفه میکرد هم صورتش داشت به حالت عادی برمی گشت
"صبر کن الان میام"بلند شد.صداهائی از بیرون داشت میومد.کنار پنجره رفت بیست مرگ خوار درحال جنگ بودند.هری با عجله پایین رفت درو باز کرد.رون وهرمیون با دو مرگ خوار مبارزه می کردند.بیل هم با گری بک می جنگید.چند نفر هم که باید از وزارتخونه باشند درگیر بودند.فلور هم با دو مرگ خوار مبارزه میکرد آنقدر چوبدسیتشو تند تکون میداد که چیزی جزء اشعه های رنگ و رنگ دیده نمیشد.دستی روی شونه هری فرود اومد جینی کنار هری وایساد.
"جینی برو تو خونه"هری رفت کمک فلور چون دیگه داشت با سه تا مرگ خوار می جنگید.
هری تمرکز کرد"میخکوب "اشعه ای قرمز به یکی از مرگ خوار خورد.هری نتونست ببینه چه اتفاقی افتاد همون موقع طلسمی به سویش میومد جاخالی داد
"پسره رو بگیرین"هری این صدا رو خوب میشناخت این صدای بلاتریکس بود.دو مرگ خوار اومدن طرف هری دو طلسم اومد برای خود سپهر درست کرد طلسم منحرف شد به خونه ویزلی وبعد صدای جیغ .
"جینی"
دو مرگخوار به هری طوری نزدیک شده بودن که میتونستند چوب دستیشو بگیرند.همه جا سیاه شد هری چند قدم عقب رفت کسی جلوی او وایساده بود.فردی جلوش بود پشتش به هری بود
"برو کنار"این را یکی از مرگ خوارا گفت
"اگه میتونی بیا منو ببرکنار آمیکوس"اين حرف را كسي زد كه جلوي هري ايستاده بود
"باشه"مرگ خوار دیگر این را گفت.چوب دستیش رو درآورد"آوادا"نتونست جمله شو تموم کنه دیگه صدا از دهنش بیرون نمی یومد.
هری ازاین فرصت استفاده کرد و رفت طرف خونه به در خونه رسید برگشت هرسه مرگ خوار با هم داشتند به شدت مبارزه میکردند اصلا وقت نداشت مبارزه رو تماشا کند به داخل خونه رفت جینی روی زمین افتاده بود.صورتش سفید سفید بود هری دستشو گرفت مثل یخ سرد بود بدنش منجمد شده بود.
چوب دستی از دستش بیرون اومد برگشت در چار چوب در بلاتریکس وایساده بود."خوب پاتر ..."باقی حرفش رو نتونست بزنه لوپین با شونه بهش زد."هری بچه ها بردار برو"دنبال چوبدستیش گشت که نگاش به لیوان روی میز افتاد."اوه...نه..."اب داخل لیوان به سرعت یخ بست.هوا سرد شد .سرما تا مغزاستخوان می رفت.دیوونه سازها وارد خونه شدند"سوروس...خواهش میکنم...جسد سدریک روی زمین افتاد...برو کنار..نه...آوادا کداورا..."همه جا رو نور سفيد رنگي گرفت و چشماش سياهی رفت

***

هری پاتر و وارث ولدمورت
فصل پنجم:كابوس
"هری چقدر میخوابی"
"رون چیکارش داری بذار بخوابه"
"بس شه یه روز کامل خوابید"
جاش خیلی گرم ونرم بود چشماش باز کرد رون وهرمیون بالای سرش بودن"چی شده...من کجام...مرگ خوارا چی شدن"
"اولا تو خونه ی توییم...بعدش هم مرگ خوارا پنج تا شون مردن بقیشون فرارکردن و ده نفر از وزارتخونه كشته شدن ازاعضای فرقه چند نفر زخمي شدند"
"منظورت چیه خونه من"
"هری ما الان تو خونه گریمولد هستیم"
سوالهاي زيادى داشت كه بايد جوابشو ميفهميد
پرسید"اونا چه جوری ما رو پيدا كردند؟
"بيل و...فلور رو تعقيب كردند"رون ازناراحتي سرشو انداخت پايين و قطره اشكي درگوشه چشمش جمع شد واز اتاق بيرون رفت
"چی شد...من كه حرف بدي نزدم"نگاهي از روي شك به هرميون كرد"حرف بدي زدم؟"
هرميون با لكنت گفت"نه...اخه...ميدوني فلور...فلور رو مرگ خوران...دزديدند"
"چطوري...مگه اونجا غير قابل غيب شدن نبود"هري شديدا ناراحت شد
"چرا...اون واسه كمك به رون كه بيرون از اون محدوده مبارزه ميكرد ميره همون موقع كه حساب مرگ خوار رون رو ميرسه... يكي از اونا مي گيردش وبعد غيب ميشه...واسه همين رون ناراحته"
هري نگاهي به دور تا دور اتاق كرد بعد پرسید"جینی کجاست؟"
"جینی سنت مانگو...دو تا طلسم همزمان بهش خورده"
"حالش خوبه؟"
"اره خوب ميشه ولي فكر نكنم تا اخر تابستون بتونيم ببينيمش"
"ديوونه سازان پس چی شدند"
"هري يادت رفته تو پاترنوس درست كردي وفراريشون دادي"
هري با پوزخند"من...چطوري...من چوبدستيم حتي دستم نبود...چطوري مي تونستم پاترنوس درست ظاهر كنم"
"عجيبه...خيلي عجيبه...ما كه بيرون بوديم وقتي ديديم ديوونه سازها دور خونه حلقه زدن اومديم طرف خونه كه نوري شديد از خونه اومد و همه اونا فرار كردند"
"راستي نگفتي مرگ خوارا چه جوری بيل و فلور رو تعقيب كردند...مگه غيب نشدند"
"چرا...ولی ما هم هنوز نميدونيم چطور اونا رو تعقيب كردن"
"هرميون يه بار از اول براي من توضيح بده گیج شدم"
"خوب باشه...من ورون داشتيم با هم حرف مي زديم كه خانم ويزلي مي گه يكي بره هری رو بيدار كنه تا جيني ميره بيل مياد ميگه مرگ خوران حمله كردن ما هم ميريم بيرون...ديگه خودت همه چيزرو ديدی"
هرميون از لبه تخت پايين اومد وبه طرف تخت كناري رفت درموقع راه رفتن هرميون لنگ ميزد"هرميون پات چی شده...چرا ميلنگي؟"
"چیزي نيست"و به طرف دررفت وقتي به در رسيد گفت"هری جاودنه ساز تقلبی هنوز پيش ماست...در ضمن من و رون مجبور شديم از معجون فلیکس فلیسیز بخوريم"
صبر كن...شما چه جوری فهميد من فلیکس فلیسیز دارم"
هرميون در حالي كه از اتاق بيرون ميرفت گفت"رون ديد فرد و جرج بهت چي دادند" وازاتاق بيرون رفت.هری نگاهی كرد همون اتاقي بود كه دو سال پيش بهش داده بودند هيچ تغيری نكرده بود.هري تا يك ساعت بعد مشغول جواب دادن به بقيه بود كه حالش خوب است بعد خانم ويزلي گفت كه بهتر است هری تا شب را استراحت كند ونهارشم براش میارند همون تو تخت بخوره وبه زور هري توي تخت نشست تا شب مشغول خواندن كتاب وردهای بی کلام شد طلسماي خوبی داشت.رون اومد تو اتاق گفت"هري نميای شام بخوری"
هري همراه رون پايين رفت.فرد وجرج و هرميون و خانم ويزلي تو اشپزخونه بودند هري به همه سلام كرد ونشست كه اقاي ويزلي هم اومد
"مالي واقعا امروز روز پركاری بود"
"ارتور ردی از فلور پيدا كردين"با اين حرف همه ي قيافه ها ناراحت شد
اقاي ويزلي سرشو انداخت پايين گفت"نه مالی...هنوز ردی پيدا نكرديم"خانم ويزلي اشك در چشماش جمع شد"ولي مالي نگران نشو...ما داريم تمام سعي مون رو ميكنيم"
"بيچاره پسرم مي خواست چند روز ديگه عروسي كنه...ولي حالا..."باقی حرفش رو نتونست بزند ازاشپزخونه بيرون رفت ولي هري مطمئن بود قبل ازاينكه بيرون بره اشكشو ديده بود اقاي ويزلي هم دنبالش رفت هري و بقيه مجبور شدند شام رو بدون اونا بخورند وتا موقعی كه مي خواستند بخوابند اونا رو نديدند.هري روي تخت نشسته بود كتابي كه لوپين داده بود رو ميخوند...
"شكنجه"هري داشت به فردي كه روي زمين دست وپا ميزد نگاه میکرد.محيط كاملا تاريك فقط نور يك شمع اونجا رو روشن مي كرد
"بسه...بسه...خواهش مي كنم"فلور روي زمين افتاده بود و داشت دست و پا ميزد.صورتش پر از زخم بود خون همینطوری از صورتش میومد و معلوم نبود از کجا خون میومد.هري هم مدام بهش مي خنديد."خوب فكر كنم ادب شده باشي...حالا بگو پاتر كجاست"
فلور كه روي زمين بود با گريه گفت"نمي دونم...باور كن...نميدونم"هري چوبدستيشو بلند كرد"اين جواب سوال من نبود... شكنجه"هري دوباره بهش خنديد
"حالا ديگه مال شماست"ده ها مرگ خوار به طرف فلور رفتند وچوب دستيشون بالا گرفتند"شكنجه"وفلور از درد دوباره به خود پيچيد و هری خودشو روبه روی يه اينه كثيف ايستاد با اينكه كثيف بود اما هری چشمای سرخ مردمك گربه ای رو ديد

نويسنده:معين
قبلی « هری پاتر و دوست جدید - فصل 1 - 20 اسنیپ خیانتکار نیست » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
a220
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۰ ۲:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۰ ۲:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۹
از: در اعماق اتش های کشنده
پیام: 8
 عالی
چرا تا حالا نویسنده نشدی ؟ کارت خیلی خوبه . عالی بود .

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.