هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و آغاز پایان

هری پاتر و آغاز پایان - فصل 6


هری پاتر و آغاز پایان
فصل ششم
دره ی گودریک
صبح آن روز هری به سرعت از خواب بیدار شد. روی کاناپه رون خرو پف می کرد و هرمیون هم آنطرف اتاق خوابیده بود.هری به سرعت لباسش رو عوض کرد .
- بچه ها نمی خواین بیدار شین؟به خاطر خدا! یادتون نرفته که چرا اینجایین؟
هری کوسنی که روی مبل بود را به سمت رون هدف گرفت . کوسن درست به سر رون خورد.
- دیوونه شدی ؟برا چی می زنی؟
بلند شو صبحونه رو حاضر کردم شما که نمی خواین شب برسیم اونجا؟می خواین؟
هرمیون که تازه از خواب بلند شده بود چشمهاشو از شدت نور جمع کرد و گفت:چه خبره ؟!هنوز هیچی نشده دارین با هم دعوا می کنین؟
-بلند شو هرمیون .من هفده سالمنتظر همچین روزی بودم خواهش می کنم خودتونو بذارین جای من!
هرمیون که تحت تاثیر قرار گرفته بود بلند شد و رفت تا دست و رویش را بشوید.رون هم گفت:متاسفم!نمی خواستم ناراحتت کنم.اما داشتم یه خواب لذت بخش می دیدم که تو یه هو اون کوسن لعنتی رو پرت کردی خوب به منم حق بده.
هری که خسته شده بود گفت:رون بلند شو!
-باشه یکی به نفع تو امروز چون استثنا بود بلند شدم ولی مطمئن باش از این به بعد .زیر بار استکبار نخواهم رفت!
-اه بی خیال شو بابا!
سر میز صبحانه هرمیون گفت: هری تو همه ی اینا رو با جادو آماده کردی؟
- آره بابا پس فکر کردی اون یه هفته تو پریوت درایوو چه جوری گذروندم؟
-ا...!مگه دادلی هنوز تو رژیمه؟!
هری پوز خندی زدو گفت: اون درست الان به اندازه ی یه بچه اژدها شده.به نظر من اگه یه کم دیگه قد بکشه و ریش بذاره فرقی بین اون هاگرید وجود نخواهد داشت!
هرمیون که از خنده ریسه رفته بود گفت: یادت باشه به منم یه سری از این افسونا یاد بدی!
-منظورت اینه که تو مایه های مربی آشپزیو..این جور حرفا؟!
-آره خوب یه همچین چیزایی.
-خوب دیگه هرمیون پاشو بریم رون میشه انقدر نخوری؟!این بشقاب تا پونصد سال دیگه هم خالی نمیشه ها؟تو که قصد نداری با نوه و نبیره هات هنوز به خوردن ادامه بدی؟
هرمیون با خوندن یه ورد بشقاب رو نا پدید کرد و همه به راه افتادند.
-بچه ها وایسین که دوباره مجبورم سرخورده تون کنم.
و پس از سرخورده شدن با جارو به سوی دره ی گودریک به راه افتادند.پس از حدود نیم ساعت هری به رون گفت:نمی دونم می خوام اونجارو ببینم یا نه!
-منظورت چیه؟
-احساس بدی دارم می ترسم اونجا ولد مورت برامون تله گذاشته باشه!
-هری !بی خیال بابا تو که ترسو نبودی!تازه حالا که رسیدیم میگی؟!
هری به جلویش نگاهی انداخت یک دره ی سر سبز در پیش رویش بود باورش نمی شد.یعنی او در این محل به دنیا آمده بود؟
-هی ... هری خونتون!
جلوی آنها یک کلبه ی خرابه وجود داشت .کلبه ای که هری آنجا متولد شده بود .اولین کلمات زندگی اش را در آنجا به زبان آورده بود وتنهادر آنجا پدر و مادرش را دیده بود.هری جلوی خانه فرود آمد.اشک در چشمانش جمع شده بود.جارو یش را گذاشت وهمین که خواست وارد خانه شود...صدای وحشت زده ی هرمیون را شنید که به چیزی روی در اشاره می کرد...
-هی ...اونجارو...
هری که ترسیده بود گفت: کجا؟؟؟
-اونجا یه نوشته اونجاست هری بیا نگا کن!
هری جلو آمد روی در نوشته ای بود:
فقط برای آقای هری پاتر
هری دستش را جلو برد تا کاغذ را بردارد...
-نه هری برش ندار ممنکه خطرناک باشه.
-راست می گه هری .یعنی توی اون چی ممکنه نوشته باشه؟
-نمی دونم تا بازش نکنم که نمی تونم بفهمم چیه توش!
-به هر حال من فکر می کنم باید امتحانش کنیم کنار وایستا!
هرمیون جلو آمد و شروع کرد به وردهای خنثی کننده...پس از حدود پنج دقیقه گفت: من چیزی پیدا نکردم .اما هنوزم خطرناکه بهتره با جادو بازش کنیم هری دستتو بهش نزن!
هرمیون کنار رفت و هری جلو آمد: باز شو!
کاغذ باز شد .داخل آن نوشته بود:
سلام هری
این یه نامه ی معمولی نیست بدون این نامه طوری افسون شده بود که تنها زمانیکه
صاحب اونو می بینه خودشو نشون می ده!
فکر می کنم دیگه تا حالا فهمیدی که من کی هستم؟!
به هر حال من این نامه رو برای این برات گذاشتم چون نمی دونستم موقع خوندن تو
زنده ام یا نه!
فقط می خوام یه چیزی بهت بگم:
مواظب دور و اطرافت باش. و چیزایی رو که می بینی از یادت نبر.
ممکنه اونا چیزای مهمی باشه که فقط تو لازمشون داشته باشی!

دوست دارت آلبوس دامبلدور

هرمیون که از خوندن اون نامه وحشت کرده بود گفت:به نظرم منظورش اینه که ممکنه یه جان پیچ این دوروبرا باشه .مگه نه؟
-منم همین فکرو کردم اما چرا دامبلدور موقعی که زنده بود نگفت؟
- نمی دونم شاید وقت نکرده .شایدم نمی خواسته حواس تو پرت بشه!
- هری نامه رو برداشت و آن را تا کرد . داخل جیبش گذاشت .
- بچه ها چشماتون خوب کار کنه.من مطمئنم یکی از جان پیچای ولدمورت اینجاس.
هری چوبدستی اش را جلویش گرفت و وارد خانه شد...
«نه خواهش می کنم ! هری رو نه ...اونو نه ...منو به جای اون بکش...نــــــــــــــــــــــه....»
-هری ! هری چت شده؟؟ حالت خوبه؟
هری چشمهایش را باز کرد: دوباره اونجوری شدم انگار که یه دیوانه ساز اومده باشه .نمی دونم چرا اینطوری شد؟!
احتمالا چون خاطرات برات زنده شده!
راستی؟ خیله خب بیاین بریم تو خونه رو ببینیم.موافقین؟



قبلی « گفتو گو با ((رابرت پاتينسون)) و (( كتي ليونگ)) و ((استانيسلاو ايانوسكي)) هری پاتر و آغاز پایان - فصل 7 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
Ali_Dan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۰ ۱۷:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۱۰ ۱۷:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲۴
از: Detroit
پیام: 12
 نظر
نه واقعا این با بقیه فرق داشت!

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.