جادوگران جادوگران | نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر
خانه خانه انجمن‌ها انجمن‌ها اخبار اخبار تازه‌ها تازه‌ها بیشتر بیشتر ورود ورود
اینستاگرام
آنلاین‌ها
کارت قورباغه شکلاتی
کمک می‌خوای؟ از هری بپرس!
شبکه پرواز
فن‌ فیکشن‌ها
×

آنلاین‌ها

57 کاربر(ها) آنلاین هستند (1 کاربر(ها) در حال مرور دنیای جادوگری هستند)
56
مهمانان
1
عضو
×

کارت قورباغه شکلاتی

کارت قورباغه شکلاتی

پرافتخارترین اعضای سایت جادوگران

×

کمک می‌خوای؟ از هری بپرس!

تصویر تغییر اندازه داده شده
×

فن‌ فیکشن‌ها

جادوگر سیاه

جادوگر سياه( قسمت اول)

<a href="https://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=62" title="گلرت گریندلوالد">گلرت گریندلوالد</a>
گلرت گریندلوالد 30 بهمن 1382 1:51 بعد از ظهر
صفحه:
 من يك هفته تمام روي اين قضيه كار كردم، يادتون مياد هفته پيش گفتين كه تا به حال هيچ كس نتونسته اينو شكست بده؟ منم نشستم روي تمام نفرينها و طلسمها و افسونهايي كه بلد بودم كار كردم و از تمام قدرتم استفاده كردم تا موفق شدم اين قدرت رو در خودم بوجود بيارم كه طلسمهاي باستاني رو هم بشكونم و تونستم. -: پسرم قدر جووني و هوشت رو بدون. من براي تو يك آينده درخشان ميبينم و مطمئنم كه در جادوي سياه از من و امثال من هم جلوتر ميروي. ××× بله او واقعا در انجام طلسمات سياه استاد بود او در عرض 10 سال بعد به سرعت پيشرفت كرد. در اين 10 سال پرتيكا تقريبا تمام فنون جادوي سياه كه خود بلد بود به كاربونا ياد داد. كاربونا هم كه از همه شاگردان پرتيكا باهوشتر بود خيلي زود از همه پيش افتاد و به يك جادوگر كامل تبديل شد. در روزهاي اخر عمر پرتيكا او تمام چيزهاي لازم را از او آموخته بود. بعد از مدتي پرتيكا در حال مريضي افتاد و ديگر قدرت درس دادن نداشت. كاربونا و جسي براي عيادتش به همراه تمام شاگردان ديگر به خانه‌اش رفتند. چقدر پير شده بود! درحاليكه صدا و دستانش ميلرزيدند خطاب به كاربونا گفت: پسرم تو ديگر براي خودت استادي شده‌اي و ديگر نيازي به آموختن نداري، اين اخرين لحظات از تو يك خواهشي دارم. -: خواهش ميكنم شما حالا حالاها بايد پيشمان بمانيد. -: نه ، من خودم ميدانم كه كارم تمام است. فقط از تو ميخواهم كه بعد از اين به شاگردان من درس بدهي تا اونا هم در سطح خودت بالا بيان. شاگردان نگاهي تحسين‌آميز به كاربونا انداختند. -: حتما! شما نگران نباشيد. پرتيكا تك تك شاگردانش را بوسيد و برايشان آرزوي موفقيت كرد. خيلي براي كاربونا دردناك بود كه استادي را كه 20 سال از عمرش را صرف تعليم به او كرده بود و همچون پدري از او نگهداري ميكرد از دست بدهد، اما روزگار و پيري كار پرتيكا را ساخت و او از دنيا رفت. براي چند هفته غذا خوردن براي كاربونا و همسرش سخت بود. -: كاربونا تو نميتواني تمام عمرت حسرت از دست دادن استادت رو بخوري. به كاري كه ازت خواسته عمل كن، برو و درسش را ادامه بده. كاربونا براي مدتي مشغول تدريس به شاگردان پيشين پرتيكا شد و در عين حال خود مشغول اختراع وردهاي و طلسمهاي مختلف ميشد تا جايي كه پس از 10 سال ديگر در سن 40 سالگي در حاليكه پسري10 ساله داشت همراه خانواده‌اش از مكان خود كوچ كردند و به سمت سرزمينهاي شمال بريتانيا به راه افتادند. در آنجا با جادوگران فوق‌العاده قدرتمندي روبرو شد و پيش آنها با جادوهاي باستاني آشنا شد . اما هيچوقت قدرت خود را رو نميكرد تا اينكه روزي: در يكي از خيابانهاي قديمي شهر مشغول خريد لوازم براي خانه بود كه گروهي نقابدار در ميان مردم ظاهر شدند. خيلي سريع درميان مردم غوغايي براه افتاد و جيغ و داد مردم به هوا رفت. كاربونا پسرش را به داخل مغازه‌اي راند و خودش به سمت يكي از نقابداران يورش برد و با يك حركت دست او را به نزديكترين تيرك بست و به سراغ گروه ديگر كه مشغول غارت مغازه ها بودند رفت… به هوا پريد و با يك حركت كوچك انها را به هوا فرستاد ولي ناگهان متوجه يكي ديگر از انها شد كه در پشت سرش سعي در طلسم كردنش داشت .بلافاصله سرش را به سمت او گرداند و نقابدار توي هوا كله‌پا شد و بعد پودر شد. بقيه نقابداران فرار كرده بودند… از هوا به پايين آمد و به سمت نقابداري كه به تيرك بسته بود رفت. مردم با ذوق به صحنه نگاه ميكردند و دورش را گرفته بودند .نقاب مرد را پايين كشيد او را نشناخت . ناگهان دستي او را از پشت گرفت و دستبند به دستش زد. همينطور نقابدار. پليسهاي شهري خود را رسانده بودند . او و شخص نقابدار را هل دادند و به زندان بردند. ×××
:
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟