هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

دراکو مالفوی

ترجمه شده توسط اسکورپیوس مالفوی در ۱۹-مرداد-۱۴۰۳ ۱۲:۳۰ | ( : 106)

دراکو مالفوی به عنوان تنها فرزند در عمارت مالفوی، عمارت باشکوهی در ویلت‌شایر۱ که برای قرن‌ها در تملک خانواده‌اش بوده است، بزرگ شد. از زمانی که توانست حرف بزند، برای او روشن شد که او سه ویژگی خاص دارد. اول به عنوان یک جادوگر، دوم به عنوان یک اصیل‌زاده، و سوم به عنوان عضوی از خانواده مالفوی.

دراکو در فضایی بزرگ شد که در آن از این بابت که ارباب تاریکی نتوانسته است فرماندهی جامعه جادوگری را به دست بگیرد احساس پشیمانی وجود داشت؛ اگرچه به او با احتیاط یادآوری می‌شد که چنین افکار و احساساتی نباید خارج از دایره‌ی کوچک خانواده و دوستان نزدیک‌شان ابراز شود «وگرنه ممکن است بابا به دردسر بیفتد». در کودکی، دراکو عمدتاً با بچه‌های اصیل‌زاده‌ای که از همدستان سابق پدرش بودند، دوست بود و بنابراین با باند کوچکی از دوستان به هاگوارتز آمد که شامل تئودور نات و وینسنت کراب می‌شد.

مثل هر کودک دیگری در سن هری پاتر، دراکو در طول کودکی خود داستان‌هایی درباره پسری که زنده ماند شنیده بود. تئوری‌های مختلفی سال‌ها در حال گردش بود که چگونه هری از حمله‌ای که باید کشنده بوده باشد نجات یافته است و یکی از پایدارترین تئوری‌ها این بود که خود هری یک جادوگر تاریک بزرگ است. این واقعیت که او از جامعه جادوگری حذف شده بود به نظر می‌رسید (برای آرزومندان) این دیدگاه را تأیید کند، و پدر دراکو، لوسیوس مالفوی حیله‌گر، یکی از کسانی بود که به این نظریه علاقه‌مند بود. این تسلی‌بخش بود که فکر کند او، لوسیوس، ممکن است یک بار دیگر شانس فرمانروایی بر جهان را داشته باشد، اگر این پسرک پاتر، اثبات کند که یک قهرمان اصیل‌زاده بزرگ‌تر است. بنابراین، دراکو در حالی که می‌دانست کاری که انجام می‌دهد مخالف نظر پدرش نیست، و با این امید که بتواند خبر قابل توجهی را به خانه برساند، وقتی فهمید هری پاتر در قطار هاگوارتز است، دستش را به نشانه‌ی دوستی به سوی او دراز کرد. امتناع هری از دوستی با دراکو و این واقعیت که او قبلاً با رون ویزلی که خانواده‌اش برای مالفوی‌ها منفور بود، متحد شده بود، بلافاصله دراکو را علیه او کرد. دراکو به درستی فهمید که امیدهای واهی مرگ‌خواران قدیم - که هری پاتر یک ولدمورت دیگر و بهتر است - کاملاً بی‌پایه هستند و دشمنی متقابل آنها از آن نقطه تضمین شده بود.
بسیاری از رفتارهای دراکو در مدرسه الگوگرفته از شخصی بود که او بیش از همه تحسین می‌کرد، پدرش، و او به طرزی وفادارانه مقلد رفتار سرد و تحقیرآمیز لوسیوس، نسبت به همه‌ی افراد خارج از دایره نزدیکانش بود. پس از اینکه در قطار به مدرسه یک نوچه‌ی دیگر را هم استخدام کرد (کراب قبلاً پیش از هاگوارتز در جای خود بود)، مالفوی که کم‌تر از لحاظ فیزیکی قوی بود، کراب و گویل را به عنوان ترکیبی از نوچه و محافظ در طول شش سال زندگی مدرسه‌اش استفاده کرد.

احساسات دراکو نسبت به هری همیشه و بیشتر، بر اساس غبطه خوردن بود. گرچه هری هیچ‌گاه به دنبال شهرت نبود، بدون شک او در مدرسه کسی بود که بیشتر از همه درموردش صحبت می‌شد و از همه بیشتر هم تحسین می‌شد و طبیعتا این مورد، پسری را که به گونه‌ای بزرگ شده بود که فکر کند تقریبا دارای یک جایگاه سلطنتی در جامعه‌ی جادوگری است، آزار می‌داد. علاوه بر این، هری در پرواز کردن بااستعدادترین بود؛ تنها مهارتی که مالفوی خود مطمئن بود در آن از سایر سال‌اولی‌ها درخشان‌تر است. این واقعیت که معلم معجون‌ها، اسنیپ، به دراکو علاقه‌ی ویژه‌ای داشت و از هری بی‌زار بود، تنها جبران کم تمام این موارد بود.

دراکو به فنون کثیف مختلفی متوسل شد تا به طور مداوم هری را آزار دهد یا او را در چشم دیگران بی‌اعتبار کند؛ از جمله، دروغ گفتن درباره او به مطبوعات، ساخت نشان‌های توهین‌آمیز درباره او، تلاش برای طلسم کردن او از پشت، و لباس پوشیدن به عنوان یکی از دیوانه‌سازان (که هری به خصوص در برابر آن خود را آسیب‌پذیر نشان داد). با این حال، مالفوی طعم تلخ تحقیر را نیز به دست هری چشید، به خصوص در زمین کوییدیچ، و هرگز شرمساری تبدیل شدن به یک راسوی پرش‌کننده توسط یک معلم دفاع در برابر جادوی سیاه را فراموش نکرد.

در حالی که بسیاری از مردم فکر می‌کردند که هری پاتر که شاهد بازگشت ارباب تاریکی بود، دروغگو یا خیال‌باف است، دراکو مالفوی یکی از معدود کسانی بود که می‌دانست هری حقیقت را می‌گوید. پدرش سوزش نشان تاریک خود را حس کرده بود و برای پیوستن به ارباب تاریکی به پرواز درآمده، شاهد دوئل قبرستانی هری و ولدمورت بود.
بحث‌های این وقایع در عمارت مالفوی باعث ایجاد احساسات متناقضی در دراکو مالفوی شد. از یک سو، او از این دانش مخفی که ولدمورت بازگشته است، و اینکه آنچه پدرش همیشه به عنوان روزهای افتخار خانواده توصیف کرده بود، بازگشته است، هیجان‌زده و شادمان بود. از سوی دیگر، پچ‌پچ‌ها درباره اینکه چگونه هری دوباره از تلاش‌های ولدمورت برای کشتن او فرار کرده است، باعث تحریک حس خشم و حسادت در دراکو می‌شد. همانقدر که مرگ‌خواران از هری به عنوان یک مانع و یک نماد بدشان می‌آمد، همچنین در مورد او به عنوان یک دشمن جدی صحبت می‌شد، در حالی که دراکو هنوز به عنوان یک پسر مدرسه‌ای توسط مرگ‌خوارانی که در خانه پدر و مادرش ملاقات می‌کردند، کوچک و کم‌اهمیت دیده می‌شد. با اینکه آن‌ها در جبهه‌های متضاد نبرد قرار داشتند، دراکو نسبت به وضعیت هری حسادت می‌کرد. او به خود با تصور پیروزی ولدمورت، دیدن افتخار خانواده‌اش تحت یک رژیم جدید، و اینکه او خود در هاگوارتز به عنوان پسر مهم و تأثیرگذار دست راست ولدمورت شناخته می‌شود، روحیه می‌بخشید.

زندگی مدرسه‌ای در سال پنجم دراکو بهتر شد. اگرچه ممنوع بود درباره آنچه در خانه شنیده بود در هاگوارتز صحبت کند، دراکو از پیروزی‌های کوچک و کم‌اهمیت لذت می‌برد: او یک ارشد۲ کلاس بود (و هری نبود) و به نظر می‌رسید دولورس آمبریج، معلم جدید دفاع در برابر جادوی سیاه، از هری به همان اندازه‌ی او نفرت دارد. او عضو تیم بازرسی دولورس آمبریج شد و تلاش کرد تا کشف کند که هری و گروهی از دانش‌آموزان مختلف چه کاری انجام می‌دهند، چرا که آنها به عنوان سازمان ممنوعه ارتش دامبلدور شکل می‌گرفتند و آموزش می‌دیدند. با این حال، در لحظه پیروزی، وقتی دراکو، هری و همراهانش را به دام انداخت و وقتی به نظر می‌رسید که هری باید توسط آمبریج اخراج شود، هری از زیر دستش رفت. بدتر از آن، هری توانست تلاش لوسیوس مالفوی برای کشتن هری را ناکام بگذارد و پدر دراکو دستگیر و به آزکابان فرستاده شد.

دنیای دراکو اکنون فروپاشید. او و پدرش باور داشتند که در آستانه دستیابی به اقتدار و پرستیژی هستند که هرگز قبل از آن نداشتند، اما اکنون پدرش از خانه و خانواده گرفته شده و در زندان ترسناک جادوگران که تحت حفاظت دیوانه‌سازان بود، زندانی شده است. لوسیوس از زمان تولد برای دراکو یک الگو و قهرمان بود. اکنون او و مادرش در میان مرگ‌خواران منفور و مطرود شده بودند؛ لوسیوس در چشمان خشمگین لرد ولدمورت بی‌آبرو و بی‌اعتبار بود.

زندگی دراکو تا این لحظه تحت حفاظت و آسایش قرار داشته است؛ او پسری دارای امتیازات ويژه بود که کمترین مشکلی نداشت، از وضعیت خود در دنیا مطمئن و سرش پر از نگرانی‌های بی‌اهمیت بود. اکنون، با از دست دادن پدر و پریشانی و ترس مادرش، او باید مسئولیت‌های یک مرد را بر عهده می‌گرفت.

بدتر از همه، ولدمورت به منظور تنبیه بیشتر لوسیوس مالفوی برای ناکامی در دستگیری هری، از دراکو خواست تا وظیفه‌ای بسیار سخت انجام دهد که او تقریباً به طور حتم در آن شکست خواهد خورد و با جان خود تاوان خواهد داد. دراکو باید آلبوس دامبلدور را بکشد؛ چگونه، ولدمورت به خود زحمت نداد تا بگوید. دراکو باید با ابتکار خود کار را انجام می‌داد و نارسیسا درست حدس زد که پسرش توسط جادوگری بی‌رحم که نمی‌تواند شکست را تحمل کند، به سمت شکست سوق داده می‌شود.

دراکوی خشمگین از جهانی که به نظر می‌رسید ناگهان بر پدرش شوریده است، عضویت کامل مرگ‌خواران را پذیرفت و موافقت کرد تا قتل دامبلدور را که ولدمورت دستور داده بود انجام دهد. در این مرحله اولیه، مملو از تمایل به انتقام و بازگرداندن پدرش به لطف ولدمورت، دراکو به سختی متوجه می‌شد که از او چه می‌خواهند. تنها چیزی که می‌دانست این بود که دامبلدور نماینده همه چیزهایی است که پدرش از آن نفرت دارد؛ دراکو به راحتی خود را متقاعد کرد که او نیز فکر می‌کند جهان بدون رئیس هاگوارتز، که همیشه مخالف ولدمورت بوده است، مکان بهتری خواهد بود.

تحت سیطره‌ی تصور خود به عنوان یک مرگ‌خوار واقعی، دراکو با حسی آتشین از داشتن یک هدف به سمت هاگوارتز راهی شد. به تدریج اما، وقتی که متوجه شد وظیفه‌اش بسیار سخت‌تر از آن چیزی است که پیش‌بینی کرده است، و پس از آنکه نزدیک بود دو نفر دیگر را به جای دامبلدور به طور تصادفی بکشد، شجاعتش شروع به فروپاشی کرد. با تهدیدی که بر خانواده‌ش و خودش سایه افکنده بود، او زیر فشار شروع به درهم‌شکستن کرد. تصورات دراکو درباره خودش و جایگاهش در جهان در حال تلاشی بود. تمام زندگی‌اش، او از پدری بت ساخته بود که خشونت را ترویج می‌داد و از استفاده از آن ترسی نداشت و اکنون که پسرش در خود بیزاری از قتل را کشف کرده بود، آن را به عنوان یک شکست شرم‌آور تلقی می‌کرد. با این حال، او نمی‌توانست خود را از شرایطی که داشت رها کند: او بارها و بارها کمک اسنیپ را رد کرد، زیرا می‌ترسید اسنیپ تلاش کند «شکوه» او را بدزدد.

ولدمورت و اسنیپ دراکو را دست‌کم گرفتند. او در چفت‌شدگی۳ (هنر جادویی دفع تلاش‌ها برای خواندن ذهن) بسیار ماهر بود، که برای کار مخفیانه‌ای که او به عهده گرفته بود ضروری بود. پس از دو تلاش ناموفق برای کشتن دامبلدور، دراکو با برنامه‌ای نبوغ‌آمیز موفق شد گروهی از مرگ‌خواران را به هاگوارتز معرفی کند که در نتیجه آن دامبلدور، البته نه به دست دراکو، کشته شد.

حتی زمانی که با دامبلدور ضعیف و بی‌چوبدستی مواجه شد، دراکو نتوانست ضربه نهایی را وارد کند؛ زیرا برخلاف میلش، تحت تأثیر مهربانی و دلسوزی دامبلدور نسبت به قاتل احتمالی خود قرار گرفت. اسنیپ بعداً دراکو را پوشش داد و به ولدمورت دروغ گفت که دراکو قبل از ورود خودش به بالای برج نجوم، چوبدستی خود را پایین آورده بود؛ اسنیپ بر مهارت دراکو در معرفی مرگ‌خواران به مدرسه و به دام انداختن دامبلدور تأکید کرد تا او، اسنیپ، بتواند او را بکشد.

وقتی لوسیوس به زودی پس از آن از آزکابان آزاد شد، خانواده اجازه یافتند تا با جان سالم به عمارت مالفوی بازگردند. با این حال، اکنون کاملاً بی‌اعتبار شده بودند. از رویای دستیابی به بالاترین مقام در رژیم جدید ولدمورت، مالفوی‌ها خود را پایین‌ترین در صفوف مرگ‌خواران یافتند؛ ضعیفان و شکست‌خوردگانی که ولدمورت از این پس با تحقیر و تمسخر به آنها نگاه می‌کرد.

شخصیت تغییرکرده‌ی دراکو، اما همچنان درگیر تناقض‌ها، در اعمالش در طول باقی‌مانده جنگ بین ولدمورت و کسانی که تلاش می‌کردند او را متوقف کنند، نمایان شد. اگرچه دراکو هنوز امید بازگرداندن خانواده به موقعیت بلندپایه‌شان را از دست نداده بود، اما وجدان ناخوشایند بیدارشده‌اش او را وادار کرد تا تلاش کند – هرچند شاید نیمه‌دلانه، اما به بهترین شکلی که در شرایط موجود می‌توانست، هری را وقتی که دستگیر و به عمارت مالفوی کشیده شد، از دست ولدمورت نجات دهد. با این حال، در طول نبرد نهایی در هاگوارتز، مالفوی یک بار دیگر تلاش کرد تا هری را دستگیر کند و بدین وسیله اعتبار والدینش را بازگرداند و شاید حتی جان آنها را نجات دهد. اینکه آیا او واقعاً می‌توانست هری را تحویل دهد یا نه، سوالی باقی‌مانده است؛ من معتقدم که همانند تلاش برای کشتن دامبلدور، انجام این کار در عمل برایش بسیار سخت‌تر از آن چیزی بود که در ظاهر به نظر می‌رسید.

دراکو از محاصره ولدمورت در هاگوارتز جان سالم به در برد، زیرا هری و رون جان او را نجات دادند. پس از نبرد، پدرش با ارائه اطلاعات علیه دیگر مرگ‌خواران از زندان آزاد شد که کمک کرد تا بسیاری از پیروان ولدمورت که به مخفیگاه فرار کرده بودند، دستگیر شوند.

رویدادهای اواخر نوجوانی دراکو برای همیشه زندگی او را تغییر داد. باورهایی که با آن‌ها بزرگ شده بود به شدت به چالش کشیده شد: او ترس و ناامیدی را تجربه کرد، دید که والدینش برای اتحادی که با ولدمورت داشتند رنج می‌برند و شاهد فروپاشی تمام چیزهایی بود که خانواده‌اش به آنها ایمان داشتند. افرادی که دراکو از زمان کودکی آموخته بود از آنها متنفر باشد، مانند دامبلدور، به او کمک و مهربانی ارائه دادند و هری پاتر جان او را نجات داد. پس از وقایع جنگ دوم جادوگران، لوسیوس پسرش را همچنان بامحبت یافت. اما دراکو دیگر نمی‌خواست مسیر قدیمی خون خالص را دنبال کند.
دراکو با خواهر کوچکتر یک همکلاسی اسلیترینی ازدواج کرد. آستوریا گرین‌گرس، که تجربه‌ای مشابه (هرچند کمتر خشونت‌آمیز و ترسناک) را از سرگذرانده بود که آرمان‌های خون‌ خالص را به دیدگاهی بیشتر شکیبا تبدیل کرده بود. او توسط نارسیسا و لوسیوس به عنوان عروس، نوعی ناامیدی تلقی می‌شد. آنها انتظارات بالایی از دختری داشتند که خانواده‌اش در فهرست «بیست و هشت مقدس» قرار داشت، اما با توجه به اینکه آستوریا نمی‌خواست پسرشان اسکورپیوس را با این باور تربیت کند که مشنگ‌ها پست‌تر هستند، گردهمایی‌های خانوادگی اغلب پر از تنش بود.

یادداشت نویسنده:

هنگامی که فیلم‌ها آغاز می‌شود، دراکو تقریباً در هر راهی، قلدر نمونه‌ای است. با اعتقادی غیرقابل‌پرسش به برتری خود که از والدین خالص‌خونش گرفته است، او ابتدا دوستی خود را به هری پیشنهاد می‌کند با این فرض که این پیشنهاد تنها نیاز به ارائه دارد تا پذیرفته شود. ثروت خانواده‌اش در تضاد با فقر خانواده ویزلی است؛ این نیز منبع غرور برای دراکو است، حتی اگر مدارک خون خانواده ویزلی با خود او یکسان باشد.

همه دراکو را می‌شناسند چون همه کسی مانند او را می‌شناسند. باور این افراد به برتری خودشان می‌تواند در شرایط مختلفی که با آن‌ها روبرو می‌شوید غضب‌آور، خنده‌آور یا ترسناک باشد. دراکو موفق می‌شود که همه این احساسات را در هری، رون و هرمیون در یک زمان یا دیگری ایجاد کند.

ویرایشگر بریتانیایی من این نکته را مطرح کرد که دراکو در چفت‌شدگی بسیار ماهر بود، که هری (با تمام توانایی‌هایش در تولید یک پاترونوس در سن جوانی) هرگز نتوانست به آن مسلط شود. من استدلال کردم که این کاملاً با شخصیت دراکو سازگار است که او به راحتی می‌تواند احساسات را سرکوب کند، بخش‌هایی ضروری از وجودش را جدا و انکار کند. دامبلدور به هری در پایان «محفل ققنوس» می‌گوید که بخش اساسی از انسانیت او این است که می‌تواند چنین دردی را احساس کند؛ با دراکو، من سعی داشتم نشان دهم که انکار درد و سرکوب تعارضات درونی فقط می‌تواند به یک شخص آسیب‌دیده منجر شود (که بسیار محتمل‌تر است که به دیگران آسیب بزند).

دراکو هرگز متوجه نمی‌شود که او برای بهترین بخش از یک سال، مالک واقعی اَبَرچوبدستی است. این خوب است که او نمی‌داند، بخشی به این دلیل که ارباب تاریکی در هنر ذهن‌خوانی مهارت داشت، اگر ذره‌ای از حقیقت را حس می‌کرد به آنی دراکو را می‌کشت، و بخشی به این دلیل که، علیرغم بیداری وجدان نهفته‌اش، دراکو همچنان به تمام وسوسه‌هایی که زمانی آموخته بود آن را تحسین کند، دچار می‌شود؛ مانند خشونت و قدرت.

من به دراکو ترحم می‌کنم، همان‌طور که برای دادلی متاسفم. بزرگ شدن با هر یک از خانواده‌های مالفوی یا دورسلی تجربه‌ای بسیار آسیب‌زا است و دراکو رنج‌های وحشتناکی را بر اثر مستقیم اصول نادرست خانواده‌اش تجربه می‌کند. با این حال، مالفوی‌ها یک نجات‌دهنده دارند: آن‌ها همدیگر را دوست دارند. دراکو به همان اندازه که از اتفاق افتادن چیزی برای خودش می‌ترسد، برای والدینش هم می‌ترسد. همزمان نارسیسا در پایان «یادگاران مرگ» همه چیز را به خطر می‌اندازد و به ولدمورت دروغ می‌گوید که هری مرده است، تنها به این دلیل که بتواند به پسرش برسد.

به خاطر تمام این‌ها، دراکو در هفت کتاب منتشر شده، فردی با اخلاق مشکوک باقی می‌ماند و من اغلب مجبور شدم به تعداد زیادی از دخترانی که عاشق این شخصیت خیالی شده‌اند، به شدت اشاره کنم که دراکو در زیر تمام آن تمسخر و تعصب، قلبی از طلا ندارد و نه، او و هری قرار نیست بهترین دوستان شوند.

من تصور می‌کنم که دراکو به نسخه‌ای اصلاح‌شده از زندگی پدرش تبدیل شد؛ به طور مستقل ثروتمند، بدون نیاز به کار کردن، دراکو در عمارت مالفوی با همسر و پسرش زندگی می‌کند. در سرگرمی‌هایش، تأییدی بیشتر بر طبیعت دوگانه‌اش می‌بینم. جمع‌آوری آثار تاریک به تاریخ خانواده بازمی‌گردد، حتی اگر او آن‌ها را در جعبه‌های شیشه‌ای نگه دارد و از آن‌ها استفاده نکند. با این حال، علاقه عجیب او به نسخه‌های دست‌نویس کیمیاگری که هرگز سعی در ساختن سنگ جادو از آن‌ها ندارد، نشانه‌ای از آرزویی برای چیزی غیر از ثروت است، شاید حتی آرزوی بهتر شدن به عنوان یک انسان. من امید زیادی دارم که او اسکورپیوس را به مراتب مهربان‌تر و بردبارتر از آنچه که خودش در جوانی بود، تربیت کند.
دراکو قبل از اینکه نام «مالفوی» را برایش انتخاب کنم، نام‌های خانوادگی زیادی داشت. در پیش‌نویس‌های اولیه او گاهی اوقات «اسمارت۵»، «اسپینکس۶» یا «اسپانجن۷» بود. نام اصلی او از یک صورت فلکی، اژدها، گرفته شده است، و با این حال هسته‌ی چوب‌دستی او از تک‌شاخ است.

این نمادین بود. در نهایت، و با خطر شعله‌ور کردن دوباره‌ی خیالات ناسالم، هنوز هم نیکی خاموشی در قلب دراکو وجود دارد.

***
Wiltshire.1

prefect.2

Occlumency.3

Smart.4

Spinks.5

Spungen.6

( : 0) مشاهده مطلب در فرمت پی.دی.اف چاپ مطلب

بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.