هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 19


این فصل واقعا جالب شده حتما بخونیدش.
فصل نوزدهم
معجون ویژه


وقتی هری به هوش آمد و به اطرافش نگاه کرد.مکگوناگال ، جینی ، رون و هرمیون را در کنار خودش دید.مکگوناگال قبل از اینکه هری دهانش را باز کند گفت: عالی بود پرفسور پاتر باید بگم واقعا فراتر از انتظار کار کردید.
هری که تازه همه چیز یادش آمده بود گفت: اوه البته... ولی این یعنی این که من شکست خوردم؟
هرمیون در حالی که زیر چشمی به مکگوناگال نگاه می کرد گفت: آره دیگه پس چی؟... اما همونطور که پرفسور گفتن خیلی کارت عالی بود.
رون گفت: بهت تبریک می گم هری حالا میشه تو رو با اون مقایسه کرد.
جینی که کمی کنجکاو شده بود ، گفت: با کی؟
رون من من کنان گفت: خب... با چیز دیگه... منظورم همون ولدمورته!
مکگوناگال پس از لرزیدن معمول سریع برگشت ، با ناراحتی به رون نگاه کرد و گفت: انگار این مرض آلبوس به شما هم سرایت کرده!
رون که سرخ شده بود سرش را می خاراند و فقط به مکگوناگال زل زده بود.سپس با نگاهی از هرمیون کمک خواست.ولی گویا هرمیون حاضر نبود از هیچکس حتی دوست پسرش در برابر یک معلم دفاع کند.بنابراین نگاه رون اینبار روی هری ایستاد.هری به مکگوناگال گفت: ولی به نظر من این اصلا یک مرض نیست!وقتی ما نتونیم اسمشو صدا کنیم چطور میتونیم باهاش رو به رو بشیم؟
مکگوناگال با عصبانیت گفت: نخیر پاتر... البته منظورم پرفسور پاتره.به نظر من این یک مریضیه و این مردم نیستن که باید با اون رو به رو بشن این فقط و فقط خودتی.میدونی که فرد منتخب و از این جور چیزها ولی حالا مهمترین چیز اینه که برید سر کلاستون قبل از اینکه دانش آموزان اعتصاب کنن.
مکگوناگال رفت.هری به ساعتش نگاه کرد حدود بیست دقیقه از زمان آغاز کلاسش گذشته بود. ولی فکر هری فعلا جای دیگری در میان حرفهای مکگوناگال بود. این بار کاملا حق با مکگوناگال بود. اصلا احتیاجی نبود که مردم دنیای جادوگری در برابر ولدمورت از خودشان حفاظت کنند این هری بود که باید کار را تمام می کرد و باید هرچه زودتر این کار را میکرد.
اسکریمژور بعد از ظهر همان روز در دفتر ساکت وآرامش نشسته بود و به خورشید نگاه میکرد. هیچ کاری برای انجام دادن نداشت ، در حقیقت کار زیاد بود ولی او نمی توانست حرکتی بکند. شاید در گوشه ای از این مملکت جادویی چند مرگخوار در حال اذیت و آزار خانواده ماگلی بودند یا شاید خود ولدمورت در حال زجر دادن وکشتن یکی از سران دولت بود. با این وجود تنها کاری که وزیر جادوی کشور میتوانست بکند خیره شدن به منظره غیر حقیقی و تفکرهای تقریبا بیهوده و پوچ بود. تنها کاری که میکرد این بود که گاهی حکم اعدام یک مرگخوار به دام افتاده را امضا می کرد. اما یک نفر بود که می توانست او را از آن مخمصه نجات دهد ، تنها فردی که می توانست او را نابود کند ، پسرکی که بدن نسبتا لاغر و عضلانی داشت. این عضلات در مصائب و مشکلاتی که پشت سر گذاشته بود به دست آورده بودند. اسکریم ژور برگشت و به در اتاقش خیره شد. چه خوب میشد اگر این پسر همین الان می آمد و خبر نابودی لرد سیاه را می داد. ولی این فکر کاملا دور از باور بود حداقل برای مدتی تا هری پاتر آمادگی نابود کردن لرد سیاه را پیدا کند. در همین لحظه صدای در زدن از اعماق واقعیت آمد ولی او خیلی بیشتر از این حرف ها در رویا غرق شده بود. هری پاتر وارد اتاق شد درست جلوی چشمان اسکریم ژور ولی اسکریم ژور که دیدن کابوس ها و رویاها در واقیعت در این مدت برایش عادی شده بود سعی کرد او را در نظر نگیرد. ولی عجب هری پاتر واقعی بود.بالاخره هری شروع به حرف زدن کرد: جناب وزیر! اتفاقی افتاده؟!
اسکریم ژور خیلی تعجب کرده بود تابحال تخیلاتش با او صحبت نکرده بودند این اولین بار بود که یکی از انسانهای مجازی که در تخیل او ساخته می شدند لب به سخن گشوده بود. بی توجه به هری گفت: اه... لعنتی دیگه صحبت هم میکنن کم دردسر داشتم اینام بهش اضافه شدن.
هری که چیزهایی دستگیرش شده بود گفت: خیلی خب اگه نمی خواید خبرهای منو در مورد هاگوارتز بدونید من میرم.
اسکریم ژور سرش را بلند کرد و اندکی با تعجب به هری نگاه کرد سپس گفت: یعنی تو واقعا هری پات.... او ببخشید آقای پاتر اصلا متوجه نبودم میدونید که امروزه خیلی مشکل دارم.
هری سرش را تکان داد و یک بار دیگر نقشه اش را در ذهنش تکرار کرد سپس گفت: خب یه چیزایی میخواستم بهتون بگم ولی اگه مشکلی دارید....؟
اسکریم ژور بلافاصله گفت: نه نه اصلا...
نه میخواست هری پاتر را از دست بدهد نه این که مردم پشت سرش بگویند او به قدری گیج شده که واقیعت را از خیال تشخیص نمی دهد.هری گفت: پس بریم سر اصل مطلب اولی در مورد خودتونه که انگار یه مقدار پریشان شدید.
اسکریم ژور به در و دیوار نگاه میکرد گویا از آنها کمک می خواست.هری ادامه داد: خب شاید کمکی از دست من بر بیاد از اونجایی که مشاور شما چند وقت پیش اخراج شدن (دولوروس آمبریج) و دیگه هیچ کسی حاضر به گرفتن این پست نیست من با توجه به شرایط شما این پست رو حاضرم قبول کنم.
اسکریم ژور که از شدت خوشحالی و هیجان سرخ شده بود قبل از اینکه هری حرفش را تمام کند گفت: عالیه آقای پاتر من نمیدونم چطور از شما تشکر کنم میدونید بدون مشاور واقعا بهم فشار میامد.
هری گفت: ولی یک شرط هم دارم.
و در حالی که صدایش را محکم ، خشن و جدی تر میکرد گفت: اینکه هرچه سریعتر یه راه حلی برای درمان نیمفادورا تانکس پیدا کنید.
اسکریم ژور گفت: ولی دیگه کاری نمیشه کرد اون مرگخوارها مردن دیگه زنده موندنشون جایز نبود.
هری گفت: من کاری به این چیزها ندارم جناب وزیر ولی اگه یک مشاور میخواهید باید تصمیمتونو بگیرید.
بلند شد و به سمت در خروج رفت. سپس سرش را برگرداند و گفت: راستی شنیدم درمانگرها تونستن یه معجون جدید بسازن که هر مرضی رو درمان میکنه ولی متأسفانه فقط کمی از آن مانده و تا بیست سال دیگه هم نمیشه از او درست کرد.
اسکریم ژور با قیافه وحشت زده ای گفت: چی او معجون؟ ولی از اون میشه بهتر استفاده کرد مخصوصا در این شرایط بهرانی!!
هری قبل از اینکه در را پشت سرش ببندد گفت: اون معجون نمیتونه جلوی مرگو بگیره ولی فکر کنم یک اورور با تجربه و قوی مثل تانکس بهتر بتونه این کارو بکنه.
وقتی هری در را پشت سرش بست و او را با تنهایی و دو دلی تنها گذاشت افکار مختلف به دهن اسکریم ژور هجوم بردند:
چه کار میشه کرد؟ از طرفی حرف پاتر درسته؟ نه نه یک بچه هفده ساله نمیتونه وزیر جاوگری رو شکست بده! روفوس خودتو گول نزن خودتم خوب میدونی که اون از همه ما بیشتر میفهمه. در ضمن اون که از در دوستی وارد شد. اه لعنتی حق با توه باید این کارو بکنم اصلا چرا این پسر اینقدر شبیه دامبلدور شده؟!!
ولی رشته افکارش با فریادی که از دهان خودش برخاست پاره شد: ویزلی... ویزلی به مسئول سنت منگو بگو بیاد پیش من.
روزها برای هری به راحتی میگذشت. شنبه هفته بعد هری به نزد دامبلدور فت.
هری گفت: سلام پرفسور. قبل از اینکه چیزی بگم باید یه موضوعی رو با شما در میون بزارم.
دامبلدور با قیافه پدرانه ای گفت: البته هری بگو.
هری گفت: راستش گفتنش یه مقدار سخته ولی در مورد آبرفورثه.
دامبلدور کمی از آرامشش را از دست داد و گفت: خب چه اتفاقی افتاده هری بگو.
هری گفت: راستش فکر کنم ناراحت نشید حداقل امیدوارم اینطور باشه. روزی که قرار بود دوئل کنیم من فکر کردم برای تمرین به ذهن آبرفورث وارد شم.
برخلاف انتظار هری ، دامبلدور اصلا ناراحت نشد.هری ادامه داد: خب افکار عجیبی در ذهنش بود که باعث شد اینا رو به شما بگم. داشت با خودش می گفت: اون احمق نمیتونه ادامه بده باید با یکی اینو در میون بذارم و از این جو چیزا.
دامبلدور همچنان تغییری نکرد. سپس با تکان مختصری گفت: خب همین؟
هری سر تکان داد. دامبلدور اضافه کرد: راستش اتفاق به خصوصی نیست بعضی اوقات افکار عجیبی به سر انسانها میزنه و این موضوع تحت نظر من نیز بود.
هری خیالش راحت شد ولی حالت چهره دامبلدور آرامش خودش را نداشت البته این از ضعیف شدن دامبلدور در اثر نابود کردن گردنبند جدا بود. دامبلدور گفت: حالا باید بریم سراغ درسامون.
هری گفت: البته حالا از کجا شروع کنیم؟
دامبلدور گفت: اول چیزی در مورد امتحان میان سالی که میخوام ازت بگیرم بگم. برای امتحان باید بریم و یکی از مقرهای مرگخوارها رو نابود کنیم البته من هم با تو میم ولی کمکی نمیکنم. پس برای نجات جونت سخت کار کن. امروز فقط تمرین میکنیم. همین تمرینات به تو در نابود کردن ولدمورت کمک خواهند کرد.
قبلی « مقایسه فیلم 4 و کتاب ـ قسمت اول هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 20 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
arsam
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۸:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۸ ۱۸:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶
از: اینجا انجا همه جا
پیام: 28
 خوبه
قشنگ بود
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۶:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۶:۲۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 من بهش حق ميدم!!!!!
بابا اين قدر به عمو تپلو گير ندين : لطفا كمي سريع تر...
يا...زمستان هم بهار شد ، هنوز فصل بعد رو ندادي؟ و از اينجور چيزها .
من به تپلو جووووووووووووون حق ميدم . تايپ يك مطلب كوتاه هم مدتي وقت ميبرد .....
كلي بگويم من طرف عمو تپلويم . گر چه بهتر است هر چه زودتر مقاله ها را آپ كند.
حسین پاتر
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۲۱:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۲۱:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۷
از: دره گودریک
پیام: 63
 نقد
با همه این تفاسیر خوب بود.
parsa3
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۸:۲۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۶ ۱۸:۲۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲
از: The city of Sun - La ciudad del So - BCN
پیام: 24
 snape
اقا هری توپولو من نخوندم داستانت رو فقط 2 یا 3 فصل خوندم ببینم اسنیپ نقشی داره تو این داستان یا نه...نقشش چه جوریه...
خواهشا نگو برو فصلهای قبل رو بخون یه جوری برام بنویس. راستی فکر نمیکنی اگه به جای مثل رولینگ نوشتن با استعدادت یه داستان خلق گنی جذاب تذ بشه...میتونم این نوید رو هم بهت بدم که اگه بتونی خلق کنی یه دنیا و شخصیت از خودت میتونم برات چاپش کنم نه فقط به فارسی بلکه به زبون دیگه...دقت کن
asal
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۴:۴۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۴:۴۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۴
از: دهكده گودريك
پیام: 13
 Re: سلام
salam be hamegii
avalan mr.harry potter to behtare vaghti man daram ba ye ki dige harf mizanam u dekhalat nakoni
badesham har kasii ye nazarii dare
pas to behtare khodeto nokhode har ashi nakoni
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۱۴:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۱۴:۵۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 جواب
جواب نقد آنیتا جان.
1 خب سعیمو میکنم ولی به خدا خیلی سرم شلوغه.
2 چشم.
3 هری بخاطر این ناراحته که سال پیش دامبلدور اونو از مسأله باخبر نکرده بود و یا شاید هنوز کمی اونو در مرگ سیریوس مقصر میدونه.
4 مکگوناگال به نظر من از اول هم با دامبلدور کاملا موافق نبود مثل مولی و سیریوس ، هری و هرمیون.
به هر حال عقاید همه که یکی نیست.
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۱۴:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۱۴:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
مرسی که نظر دادید
هرمیون پاتر عزیز من قصد جسارت نداشتم. امیدوارم سوتفاهمی پیش نیاد.
فصل بیست به بعد رو بهتون توصیه میکنم . فصل بیستم هم در راهه.
kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۷ ۲۱:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۷ ۲۱:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 ببخشید
خواهش می کنم من رو ببخش قصد جسارت نداشتم من خودت وداستانت رو دوست دارم و دوست ندارم با کسی لج باشم پس اونجوری محکومم نکن.
راستی یه کم به داستانت حاشیه بده تا موضوع کلیشه ای نشه(جنگ بین خیر وشر)مثلا میتونی یه ذره احساسی اش کنی فکر کنم خوب بشه!تو هم به فکر ادامه ی داستان باش (ولی داستانت واقعا محشره) (برو داداش من باهاتم)
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۷ ۱۸:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۷ ۱۸:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: خیلی ممنون
بابا دمت گرم حقا كه.............
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۶ ۱۵:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۶ ۱۵:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 خیلی ممنون
آنیتا جا ممنون.
خیلی خوشحال شدم( خر کیف شدم!)
واقعا بهم کمک میکنه. در ضمن من درحدی نیستم که شما برام نقد کنید.
البته شاید جواب بعضی چیزها رو بعدا بگیرید.
راستی بچه ها به وبلاگ هام برید.
بلاگفا
میهن بلاگ
البته شاید بعدا هردوشونو یکی کنم. لطفا برید اونجا بازم از همه که به من لطف دارم ممنون.
gilgamesh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۶ ۱۵:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۶ ۱۵:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۷
از: قدح اندیشه
پیام: 1323
 آفرین پسر خوب!!!
آفرین تپلو جان:
من برای اینکه خودم دوست دارم نوشته هام درست و حسابی نقد بشه( البته من در حدی نیستم که نوشته هات رو نقد کنم) دوباره یه پست فرستادم:
1- سعی کن قبل از فرستادن موضوع، چند بار بخونیش. البته واقعا هم کم غلط املایی داشتی ولی چند جا چند تا حرف رو جا انداخته بودی.
2- چون کار هری سخت شده، سعی کن یه کم حالات روحی هری رو وصف کنی.
3- چند جا حرفهای هری مخصوصا با دامبلدور یه کمی خشن به نظر رسید، سعی کن از این به بعد، علت این عصبانیت اون رو توضیح بدی، یا لااقل یه طوری برسونی که عصبانی نیست تا خواننده درست متوجه بشه.
4- توی قسمت اول که مک گونگال داشت با هری حرف میزد، یه طوری نوشته بودی؛ یعنی تقریبا عقاید مینروا، با آلبوس مغایرت داشت؛ پس بازهم در یک زمانی این مسئله رو توضیح بده.
راستی تپلو؛ من وقتی وارد این سایت شدم، داستان تو فصل 4 بود!!! و من از همون مموقع داستان تو رو دنبال میکنم و همشو توی رایانه ام ذخیره کردم!!!!
واقعا مشتاق داستانتم و باید بگم که داستان این دفعت، یکی از بهترین داستانات بود!!!!
تبریک میگم!!!!
( روی کمک من حساب کن!!)
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۸:۵۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۸:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ممنون
ممنون که نقد کردید.
چشم به توصیه های شما عمل میکنم داستان رو هم در چند فصل آینده بهتر کردم.
کوئینتن ترمبل( فکر نکنم درست نوشته باشم) جان ما به همین کوچولوش هم بسنده می کنیم.
gilgamesh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۷:۵۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۷:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۷
از: قدح اندیشه
پیام: 1323
 آفرین پسر خوب!!!
آفرین
خوشم اومد
ولی تپلو جان من چقدر بهت بگم؟؟؟
آخه کسی که دنبالت نکرده!!!
یه کم کش بده، بیشتر توصیف کن، باحال ترش کن!!!
همچین سریع میری جلو که آدم میخوره توی پرش!!!

ولی بازم میگم: محشره داستانت
منتظرم
هوركراكس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۷:۰۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۷:۰۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۸
از: در سرزمين ميانه
پیام: 10
 نقد كوتاه
رون و هرميون خيلي راحت با هم دوست شدن و براي هري مشكلي به وجود نيومده اينم يه نقد مختصر
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۵:۵۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۵:۵۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 مرسی
عزیزان بالایی حسابی شرمنده کردین.
ولی
اینفدر شما از خودتون توجه در وکردید نقد ننوشتید!!!!! من خودم برای داستانم نقد نوشتم:
هری توپولو جون (خودم) آفرین خیلی خوبه مخصوصا این فصله آخری از همه بهتره ولی محیط های بیشتری به داستان اضافه کن. داستان داره در یک دوره خاصی سیر می کنه که به هاگوارتز و اتاق دامبلدور منحصر شده. داستان رو هم کمی سریع تر پیش ببر.
حالا جوابش:
هری توپولوی عزیز!!! دستت درد نکنه که نقد نوشتی. یک دنیا ازت ممنونم!! چشم فکر می کنم در این مورد حق با شماست. محیط ها هم به همراه یک تغییر اساسی که در داستان پیش میاد عوض میشن.

خوب بییییییییییییییییییییییییییییییییید؟
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۴:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۴:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 eyyyyvall
eyvall bayad begam ham az lahaze dastan ham az lahaze dastan u behtarn
sia
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۱:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۱۱:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۳
از: میدان گریملود شماره ی 12
پیام: 290
 سلام
ای ول
اینم خیلی خوب بود
مرسی
راستی خوشم اومد خوب جواب ناتالی رو دادی
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۴ ۲۱:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۴ ۲۱:۰۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 جوابتون
جواب هرمیون پاتر جان: من کلاس نمی ذارم شما لطف دارید!!!!!!!!! آخه خودت یه بار بشین یه چیزی اصلا الکی تایپ کن ببین چقدر طول میکشه.
جواب ناتالی: خیلی دستت درد نکنه که اینقدر از داستان بدت میاد. حالا این فصلو بخون اگه خوشت اومد که بگو اگه نه لطفا سیریش( لغت بهتری درخور این دوست عزیز پیدا نکردم) نشو.
از شما هم ممنون مستر هری پاتر که از من حمایت میکنی.

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.