هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 19


این فصل واقعا جالب شده حتما بخونیدش.
فصل نوزدهم
معجون ویژه


وقتی هری به هوش آمد و به اطرافش نگاه کرد.مکگوناگال ، جینی ، رون و هرمیون را در کنار خودش دید.مکگوناگال قبل از اینکه هری دهانش را باز کند گفت: عالی بود پرفسور پاتر باید بگم واقعا فراتر از انتظار کار کردید.
هری که تازه همه چیز یادش آمده بود گفت: اوه البته... ولی این یعنی این که من شکست خوردم؟
هرمیون در حالی که زیر چشمی به مکگوناگال نگاه می کرد گفت: آره دیگه پس چی؟... اما همونطور که پرفسور گفتن خیلی کارت عالی بود.
رون گفت: بهت تبریک می گم هری حالا میشه تو رو با اون مقایسه کرد.
جینی که کمی کنجکاو شده بود ، گفت: با کی؟
رون من من کنان گفت: خب... با چیز دیگه... منظورم همون ولدمورته!
مکگوناگال پس از لرزیدن معمول سریع برگشت ، با ناراحتی به رون نگاه کرد و گفت: انگار این مرض آلبوس به شما هم سرایت کرده!
رون که سرخ شده بود سرش را می خاراند و فقط به مکگوناگال زل زده بود.سپس با نگاهی از هرمیون کمک خواست.ولی گویا هرمیون حاضر نبود از هیچکس حتی دوست پسرش در برابر یک معلم دفاع کند.بنابراین نگاه رون اینبار روی هری ایستاد.هری به مکگوناگال گفت: ولی به نظر من این اصلا یک مرض نیست!وقتی ما نتونیم اسمشو صدا کنیم چطور میتونیم باهاش رو به رو بشیم؟
مکگوناگال با عصبانیت گفت: نخیر پاتر... البته منظورم پرفسور پاتره.به نظر من این یک مریضیه و این مردم نیستن که باید با اون رو به رو بشن این فقط و فقط خودتی.میدونی که فرد منتخب و از این جور چیزها ولی حالا مهمترین چیز اینه که برید سر کلاستون قبل از اینکه دانش آموزان اعتصاب کنن.
مکگوناگال رفت.هری به ساعتش نگاه کرد حدود بیست دقیقه از زمان آغاز کلاسش گذشته بود. ولی فکر هری فعلا جای دیگری در میان حرفهای مکگوناگال بود. این بار کاملا حق با مکگوناگال بود. اصلا احتیاجی نبود که مردم دنیای جادوگری در برابر ولدمورت از خودشان حفاظت کنند این هری بود که باید کار را تمام می کرد و باید هرچه زودتر این کار را میکرد.
اسکریمژور بعد از ظهر همان روز در دفتر ساکت وآرامش نشسته بود و به خورشید نگاه میکرد. هیچ کاری برای انجام دادن نداشت ، در حقیقت کار زیاد بود ولی او نمی توانست حرکتی بکند. شاید در گوشه ای از این مملکت جادویی چند مرگخوار در حال اذیت و آزار خانواده ماگلی بودند یا شاید خود ولدمورت در حال زجر دادن وکشتن یکی از سران دولت بود. با این وجود تنها کاری که وزیر جادوی کشور میتوانست بکند خیره شدن به منظره غیر حقیقی و تفکرهای تقریبا بیهوده و پوچ بود. تنها کاری که میکرد این بود که گاهی حکم اعدام یک مرگخوار به دام افتاده را امضا می کرد. اما یک نفر بود که می توانست او را از آن مخمصه نجات دهد ، تنها فردی که می توانست او را نابود کند ، پسرکی که بدن نسبتا لاغر و عضلانی داشت. این عضلات در مصائب و مشکلاتی که پشت سر گذاشته بود به دست آورده بودند. اسکریم ژور برگشت و به در اتاقش خیره شد. چه خوب میشد اگر این پسر همین الان می آمد و خبر نابودی لرد سیاه را می داد. ولی این فکر کاملا دور از باور بود حداقل برای مدتی تا هری پاتر آمادگی نابود کردن لرد سیاه را پیدا کند. در همین لحظه صدای در زدن از اعماق واقعیت آمد ولی او خیلی بیشتر از این حرف ها در رویا غرق شده بود. هری پاتر وارد اتاق شد درست جلوی چشمان اسکریم ژور ولی اسکریم ژور که دیدن کابوس ها و رویاها در واقیعت در این مدت برایش عادی شده بود سعی کرد او را در نظر نگیرد. ولی عجب هری پاتر واقعی بود.بالاخره هری شروع به حرف زدن کرد: جناب وزیر! اتفاقی افتاده؟!
اسکریم ژور خیلی تعجب کرده بود تابحال تخیلاتش با او صحبت نکرده بودند این اولین بار بود که یکی از انسانهای مجازی که در تخیل او ساخته می شدند لب به سخن گشوده بود. بی توجه به هری گفت: اه... لعنتی دیگه صحبت هم میکنن کم دردسر داشتم اینام بهش اضافه شدن.
هری که چیزهایی دستگیرش شده بود گفت: خیلی خب اگه نمی خواید خبرهای منو در مورد هاگوارتز بدونید من میرم.
اسکریم ژور سرش را بلند کرد و اندکی با تعجب به هری نگاه کرد سپس گفت: یعنی تو واقعا هری پات.... او ببخشید آقای پاتر اصلا متوجه نبودم میدونید که امروزه خیلی مشکل دارم.
هری سرش را تکان داد و یک بار دیگر نقشه اش را در ذهنش تکرار کرد سپس گفت: خب یه چیزایی میخواستم بهتون بگم ولی اگه مشکلی دارید....؟
اسکریم ژور بلافاصله گفت: نه نه اصلا...
نه میخواست هری پاتر را از دست بدهد نه این که مردم پشت سرش بگویند او به قدری گیج شده که واقیعت را از خیال تشخیص نمی دهد.هری گفت: پس بریم سر اصل مطلب اولی در مورد خودتونه که انگار یه مقدار پریشان شدید.
اسکریم ژور به در و دیوار نگاه میکرد گویا از آنها کمک می خواست.هری ادامه داد: خب شاید کمکی از دست من بر بیاد از اونجایی که مشاور شما چند وقت پیش اخراج شدن (دولوروس آمبریج) و دیگه هیچ کسی حاضر به گرفتن این پست نیست من با توجه به شرایط شما این پست رو حاضرم قبول کنم.
اسکریم ژور که از شدت خوشحالی و هیجان سرخ شده بود قبل از اینکه هری حرفش را تمام کند گفت: عالیه آقای پاتر من نمیدونم چطور از شما تشکر کنم میدونید بدون مشاور واقعا بهم فشار میامد.
هری گفت: ولی یک شرط هم دارم.
و در حالی که صدایش را محکم ، خشن و جدی تر میکرد گفت: اینکه هرچه سریعتر یه راه حلی برای درمان نیمفادورا تانکس پیدا کنید.
اسکریم ژور گفت: ولی دیگه کاری نمیشه کرد اون مرگخوارها مردن دیگه زنده موندنشون جایز نبود.
هری گفت: من کاری به این چیزها ندارم جناب وزیر ولی اگه یک مشاور میخواهید باید تصمیمتونو بگیرید.
بلند شد و به سمت در خروج رفت. سپس سرش را برگرداند و گفت: راستی شنیدم درمانگرها تونستن یه معجون جدید بسازن که هر مرضی رو درمان میکنه ولی متأسفانه فقط کمی از آن مانده و تا بیست سال دیگه هم نمیشه از او درست کرد.
اسکریم ژور با قیافه وحشت زده ای گفت: چی او معجون؟ ولی از اون میشه بهتر استفاده کرد مخصوصا در این شرایط بهرانی!!
هری قبل از اینکه در را پشت سرش ببندد گفت: اون معجون نمیتونه جلوی مرگو بگیره ولی فکر کنم یک اورور با تجربه و قوی مثل تانکس بهتر بتونه این کارو بکنه.
وقتی هری در را پشت سرش بست و او را با تنهایی و دو دلی تنها گذاشت افکار مختلف به دهن اسکریم ژور هجوم بردند:
چه کار میشه کرد؟ از طرفی حرف پاتر درسته؟ نه نه یک بچه هفده ساله نمیتونه وزیر جاوگری رو شکست بده! روفوس خودتو گول نزن خودتم خوب میدونی که اون از همه ما بیشتر میفهمه. در ضمن اون که از در دوستی وارد شد. اه لعنتی حق با توه باید این کارو بکنم اصلا چرا این پسر اینقدر شبیه دامبلدور شده؟!!
ولی رشته افکارش با فریادی که از دهان خودش برخاست پاره شد: ویزلی... ویزلی به مسئول سنت منگو بگو بیاد پیش من.
روزها برای هری به راحتی میگذشت. شنبه هفته بعد هری به نزد دامبلدور فت.
هری گفت: سلام پرفسور. قبل از اینکه چیزی بگم باید یه موضوعی رو با شما در میون بزارم.
دامبلدور با قیافه پدرانه ای گفت: البته هری بگو.
هری گفت: راستش گفتنش یه مقدار سخته ولی در مورد آبرفورثه.
دامبلدور کمی از آرامشش را از دست داد و گفت: خب چه اتفاقی افتاده هری بگو.
هری گفت: راستش فکر کنم ناراحت نشید حداقل امیدوارم اینطور باشه. روزی که قرار بود دوئل کنیم من فکر کردم برای تمرین به ذهن آبرفورث وارد شم.
برخلاف انتظار هری ، دامبلدور اصلا ناراحت نشد.هری ادامه داد: خب افکار عجیبی در ذهنش بود که باعث شد اینا رو به شما بگم. داشت با خودش می گفت: اون احمق نمیتونه ادامه بده باید با یکی اینو در میون بذارم و از این جو چیزا.
دامبلدور همچنان تغییری نکرد. سپس با تکان مختصری گفت: خب همین؟
هری سر تکان داد. دامبلدور اضافه کرد: راستش اتفاق به خصوصی نیست بعضی اوقات افکار عجیبی به سر انسانها میزنه و این موضوع تحت نظر من نیز بود.
هری خیالش راحت شد ولی حالت چهره دامبلدور آرامش خودش را نداشت البته این از ضعیف شدن دامبلدور در اثر نابود کردن گردنبند جدا بود. دامبلدور گفت: حالا باید بریم سراغ درسامون.
هری گفت: البته حالا از کجا شروع کنیم؟
دامبلدور گفت: اول چیزی در مورد امتحان میان سالی که میخوام ازت بگیرم بگم. برای امتحان باید بریم و یکی از مقرهای مرگخوارها رو نابود کنیم البته من هم با تو میم ولی کمکی نمیکنم. پس برای نجات جونت سخت کار کن. امروز فقط تمرین میکنیم. همین تمرینات به تو در نابود کردن ولدمورت کمک خواهند کرد.
قبلی « مقایسه فیلم 4 و کتاب ـ قسمت اول هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 20 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
gilgamesh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۶ ۱۵:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۶ ۱۵:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۷
از: قدح اندیشه
پیام: 1323
 آفرین پسر خوب!!!
آفرین تپلو جان:
من برای اینکه خودم دوست دارم نوشته هام درست و حسابی نقد بشه( البته من در حدی نیستم که نوشته هات رو نقد کنم) دوباره یه پست فرستادم:
1- سعی کن قبل از فرستادن موضوع، چند بار بخونیش. البته واقعا هم کم غلط املایی داشتی ولی چند جا چند تا حرف رو جا انداخته بودی.
2- چون کار هری سخت شده، سعی کن یه کم حالات روحی هری رو وصف کنی.
3- چند جا حرفهای هری مخصوصا با دامبلدور یه کمی خشن به نظر رسید، سعی کن از این به بعد، علت این عصبانیت اون رو توضیح بدی، یا لااقل یه طوری برسونی که عصبانی نیست تا خواننده درست متوجه بشه.
4- توی قسمت اول که مک گونگال داشت با هری حرف میزد، یه طوری نوشته بودی؛ یعنی تقریبا عقاید مینروا، با آلبوس مغایرت داشت؛ پس بازهم در یک زمانی این مسئله رو توضیح بده.
راستی تپلو؛ من وقتی وارد این سایت شدم، داستان تو فصل 4 بود!!! و من از همون مموقع داستان تو رو دنبال میکنم و همشو توی رایانه ام ذخیره کردم!!!!
واقعا مشتاق داستانتم و باید بگم که داستان این دفعت، یکی از بهترین داستانات بود!!!!
تبریک میگم!!!!
( روی کمک من حساب کن!!)

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.