هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 21


این فصل نیز از زیباترین فصل ها به شمار میرود.
فصل بیست و یکم
دریای خاطرات


وقتی هری از خواب بیدار شد احساس سنگینی و خستگی بی اندازه ای می کرد. ساعت حدود دوازده نیمه شب بود. دامبلدور از درون نقطه تاریکی از اتاق به سمت او آمد و گفت: خب حالا دیگه قدرت ذهنی و تمرکز بالای خواهی داشت.
حرف های دامبلدور با وجود خستگی هری خیلی سریعتر از سرعت معمول در ذهن او تحلیل شدند. هری نیز خودش تعجب کرده بود. دامبلدور گفت: میدونم چه احساسی می کنی ولی طبیعیه. حالا در زندگی روزمره هم راحت هستی.
هری تازه دلیل قدرت ذهنی قوی دامبلدور را می فهمید. وقتی هری روی صندلی نشست دامبلدور ادامه داد: الان وقت مناسبی برای ادامه درس نیست باید بری به هاگوارتز واستراحت کنی. فردا هم میتونی سر کلاسها نری چون من ریموس رو میفرستم تا به جای تو درس بده. ولی بذار یه پیش زمینه ای از جادوی پیشرفته بهت بگم. برای این جادو باید طلسمی رو که میخوای انجام بدی در ذهنت مجسم کنی. در اصل طلسم اونجا ساخته میشه. سپس با تمرکز زیاد اون رو از ذهنت به دستات منتقل کنی و از اونجا بفرستیش بیرون. البته میشه طلسمو از جاهای دیگه بدن هم خارج کرد ولی راحتترین قسمت دسته.
هری پرسید: میشه همزمان چندتا طلسم فرستاد؟
دامبلدور گفت: با یک جز از بدن نه مثلا با یه دست نمیشه دوتا طلسم فرستاد. ولی اگه خیلی تمرکز کنی میتونی دو طلسم رو با هم از دو دست بفرستی اما این نیاز به انرژی و ذهن فعالی داره و تو نیازی نداری این کارو بکنی. جادوگران خیلی قوی به زحمت میتونن این کارو بکنن. حالا دیگه برو.
هری با خجالت گفت: ولی اگه تو بخوای میتونم بمونم آلبوس.
دامبلدور نیشخندی زد و گفت: اوه... شاید تو بتونی ولی من دیگه نمیتونم بیدار بمونم.
فردا هری استراحت خوبی داشت. بعد از خوردن نهار(که دابی برای هری آورد) رون ، جینی و هرمیون در اتاق هری را به صدا در آوردند. هری گفت: بفرمایید.
وقتی هرسه آنها وارد شدند. رون گفت: سلام رفیق چیکار میکردی؟ چرا نیومدی سر کلاس؟
هرمیون با نگرانی گفت: اوه هری نگران شدیم گفتیم شاید اتفاقی افتاده.
جینی گفت: نه! نگران نشیدم!... فقط تو نگران شدی! من میدونستم هری میتونه از خودش مراقبت کنه.
و بعد کنار هری روی تخت نشست. رون حالت عجیبی داشت ، گویا هنوز با دوستی هری با جینی مشکل داشت. ولی هری خیالش راحت بود که حتی به خاطر هرمیون هم که شده او چیزی به آنها نمی گفت. رون گفت: خب تعریف می کنی چه اتفاقی افتاد ؟
هری نیز همه ماجرا را برای آنها تعریف کرد. هرمیون با تمام شدن سخنان هری گفت: وااااااااااو!!! هری این واقعا عالیه من یه چیزایی در این مورد توی قسمت ممنوعه کتابهای هاگوارتز دیدم. اما چیز زیادی ننوشته بود.
جینی گفت: خیلی خوبه هری میتونی این جادوها رو بعدا بهم یاد بدی.
هری گفت: نه ، نمیتونم! این نوع جادو رو فقط جادوگران اصیل میتونن انجام بدن.
رون که زیر چشمی به هرمیون نگاه میکرد گفت: خب ما هم اصیل هستیم هم ماما هم پاپا ، پدر و مادرانشون جادوگر بودند.
هری گفت: نه خیلی بیشتر از این حرفها کسانی که از نسل اولین جادوگران بودند. مثلا دامبلدور از نسل فوریوس مجیک هست و من از نسل گریفیندور.
هرمیون گفت: خدای من خیلی جالبه. پس بین تو دامبلدور حتما نسبت فامیلی وجود داره. چون گریفیندور هم از نسل فوریوس مجیکه.
هری کمی فکر کرد و گفت: آره حق با توئه. خودم تا حالا بهش فکر نکرده بودم.
رون گفت: فوریوس مجیک دیگه چه کوفتیه؟!!!
بقیه روز به بحث در مورد این موضوع پرداختند. از فردا هری به کلاسهایش برگشت ولی از آنجایی که تعطیلات کریسمس نزدیک بود کلاسها انسجام گذشته را نداشتند. روز جمعه در بین یکی از کلاسها نامه ای از وزارت برایش رسید که حاکی از درخواست وزیر برای شروع کردن کار نیمه وقت هری به عنوان مشاور وزیر بود. شنبه بعد نیز هری نزد دامبلدور رفت. وقتی وارد اتاق شد دامبلدور گفت: امیدوارم یه روز تعطیلی بهت خوش گذشته باشه.
هری گفت: البته ولی خیلی برای یاد گرفتن جادوی پیشرفته عطش دارم.
دامبلدور گفت: اوه هری داری خیلی تند میری. هر چیزی به موقعش.فعلا چیزای ابتدایی رو یاد میگیری. از اونجایی که تمرکزت پیشرفت خوبی داشته با دو یا سه جلسه میتونم جادوی پیشرفته رو بهت یاد بدم. چون فقط کافیه اصول اونو بلد باشی و طلسمها با جادوی معمولی تفاوتی ندارن.
هری گفت: فکر کنم حالا باید طریقه منتقل کردن طلسم رو از ذهنم به دستم یاد بگیرم. درسته؟
دامبلدور گفت: نه درست نیست! اول باید روش ساختن طلسم رو در ذهنت یاد بگیری انتقال اون مرحله دومه.
هری گفت: ولی این که کاری نداره.
سپس چشمانش را بست و آرام زمزمه کرد: یه طلسم سبز بزرگ. نفرین مرگ.
دامبلدور خندید و گفت: به این سادگی ها هم نیست. باید به طلسم جسم بدی و بعدش در واقعیت ترسیمش کنی. فعلا با طلسمهای ساده مثل دیفیندو شروع می کنیم.
هری شروع کرد ابتدای کار راحت بود ولی بعد از آن سخت تر بود و مرحله بعدی نیز سخت تر.هری پس از کمی تمرین توانست دو مرحله اول را به خوبی انجام دهد. ولی قسمت آخر کار کمی مشکل داشت. پس از مدتی دامبلدور از جایش بلند شد و گفت: فعلا تمرین کن تا من برگردم. این جلسه جادوی پیشرفته کاملا یاد میگیری ولی توش مشکل خواهی داشت و جلسه بعدی روی مشکلات وسرعتت کار می کنیم.
وقتی دامبلدور از در خارج شد هری به صورت ناخودآگاه تمرین را قطع کرد. باز هم کنجکاویش می خواست مزاحمت ایجاد کند. به سمت کشویی رفت که تشت سنگی درخشانی درون آن بود. مدتی بود که حس می کرد دامبلدور چیزی را از او مخفی می کند که در سرنوشتش تأثیر خواهد داشت. در کمد کشو مانند را باز کرد. دریای خاطرات دامبلدور مانند گذشته در آن می درخشید. چند بطری کوچک کنار آن بود. روی هرکدام چیزی که مربوط به خاطره بود ، نوشته شده بود. هری بعضی از آنها را قبلا دیده بود ولی بعضی از آنها هنوز ناشناخته بودند. روی یکی اسم اسنیپ نوشته شده بود. هری آن را در تشت ریخت و برگشت و به در نگاه کرد. سپس به سرعت سرش را در محلول درون تشت فرو برد.
آسمان آبی بود و صدای پرندگان در فضا پیچیده بود. دامبلدور کمی جلوتر از هری در حال رفتن به سمت دریاچه بود. هری به دنبال او رفت. کمی بعد اسنیپ نیز به او پیوست. پیرمرد و مرد میان سال هردو ایستادند و مدت اندکی به یکدیگر خیره شدند. دامبلدور گفت: خیلی خب. در مورد موضوعی که دیشب بهت گفتم خوب فکر کردی سوروس؟
اسنیپ با عصبانیت گفت: بله.
دامبلدور گفت: خب میخوای چیکار کنی؟
در این لحظه صدایی از پشت درختان آمد. هردو نفر به آن سمت برگشتند ولی وقتی اتفاقی نیفتاد به بحثشان برگشتند. هری می دانست که هاگرید پشت درختان بود و از این قسمت مکالمه را شنیده بود ولی از آنجایی که به فالگوش ایستادن علاقه ای نداشت سریع آنجا را ترک می کرد.
اسنیپ با لحن خشک و سردی گفت: من نمیتونم اینکارو بکنم.
دامبلدور با جدیت خاصی گفت: ولی تو به من قول دادی که هر کاری بهت گفتم بکنی تو باید اینکارو بکنی.
اسنیپ گفت: نه این کارو از من نخواه من نمیتونم تو رو بکشم.
دامبلدور گفت: پس چیکار میخوای بکنی؟ دوست داری همه بمیرن؟ سوروس من بهت دستور میدم که این کارو بکنی. بهتره من بمیرم تا این که همه دنیا نابود بشه.
اسنیپ گفت: من یه فکر بهتر دارم.
دامبلدور گفت: گرچه فکر نکنم بشه کاری از این بهتر کرد ولی بگو.
اسنیپ گفت: خب ما جامونو عوض میکنیم یعنی من با پاتر میرم سراغ جاودانه ساز و تو میمونی هاگوارتز.
دامبلدور گفت: ولی اینجوری که مرگخوارها به اینجا حمله نمی کنن.
اسنیپ گفت: اما ما میتونیم از معجون مرکب استفاده کنیم.
دامبلدور لحظه ای به او خیره شد و سپس با آه کوتاهی که از دهانش خارج شد با لحن محکم و خشکی گفت: نه سوروس من اجازه نمی دم تو خودتو بخاطر من بکشی. من دیگه عمری نخواهم داشت ولی تو میتونی زنده بمونی.
اسنیپ گفت: ولی با مردن تو من دیگه نمیتونم زنده بمونم در هر صورت من میمیرم. من تحمل مرگ تو رو ندارم آلبوس.
دامبلدور به زمین خیره شد. کمی فکر کرد. اولین بار بود که هری اندوه واقعی را در چشمان آلبوس دامبلدور می دید. اسنیپ به دامبلدور نزدیک شد و ناگهان هردو با هم یکدیگر را خیلی محکم در آغوش گرفتند. دامبلدور در حالی که به وضوح گریه میکرد و اسنیپ را محکم بغل کرده بود گفت: میدونستم که تو برگشتی... میدونستم. همون لحظه اول تو چشات خوندم. نمیدونم چطور میتونم جبران کنم؟
اسنیپ که اصلا گریه کردن به صورتش نمی آمد گفت: آلبوس من به تو بیشتر از اینها مدیونم. اگه تو نبودی من الان بین صدها دیوانه ساز بودم. فقط یه خواهشی ازت دارم... لطفا به پاتر بگو که باید منو ببخشه... بهش بگو که نمیتونستم باهاش خوب رفتار کنم. بگو باید همه چیز طبیعی میموند تا لرد سیاه نقشه رو نفهمه. من هنوز به پدر اون دین دارم. ولی اینو حتما بهش بگو... بگو که انتقام من و همسرم رو از لرد سیاه بگیره.
با این جمله آخر هری ( با اینکه نمیدانست منظور اسنیپ از همسر چیست) دیگر نتوانست خودش را کنترل کند سیلاب اشک از چشمانش جاری شد. ناگهان همه جا سیاه شد. هری فهمید که وقت رفتن است. وقتی چشمانش را باز کرد چشمان آبی دامبلدور را در مقابل صورتش دید. چشمانی که به نظر نمی رسید تابحال گریه کرده باشند ولی متأسفانه چنین بود.
قبلی « هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 20 انواع نقد ادبی » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
rozalinda
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۲:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۲:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۶
از: خوابگاه دختران گریفیندور
پیام: 15
 Re: جالبه
واقعا عالي بود چون حتي ناتالي هم نتونست ازش اشكال بگيره

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.