شخصی | |
---|---|
تاریخ گرفتن نقش | ۱۳۹۹/۴/۱۸ ۲۱:۵۰ |
معرفی شخصیت | نام خوشگل: لاوندر نام خانوادگی خوشگلتر: براون معنای نام: دوست داشتنی، کسی که عشق می ورزد. گروه هاگوارتز:با افتخار گریفندور! جبهه: همیشه سفید! زنده باد محفل! پاترونوس:زمانی که به شدت عاشق رون بود یک سگ کوچولو، اما با گذشت زمان پاترونوس او به شکل یک سگ ماده ی کوچولو درآمد. بوگارت: مالی ویزلی! توانای جادویی: پیشگوی خوب و بی نظیری هست و پیشگویی هاش همیشه درست از آب درمیان. هرچند که کسی اهمیتی بهشون نمیده. بر و رو چشم داره، دماغ داره، شاید باورتون نشه ولی حتی یه دهن هم داره!زشت نیست، در زیبایی بی نظیر هم نیست. زیبایی نمکینی داره. همه چیز صورتش درست و به جا و به اندازست. چشمان درشت خرمایی و موهای مجعد خرمایی رنگ داره که روی پشت و شونه هاش به زیبایی موج میزنن. معمولا موهاش رو نمی بنده و آزاد ولشون میکنه، اما اگه مهمونی بخواد بره بالای سرش جمعشون میکنه و فقط چند حلقه موی مواج رو باز میذاره تا به صورتش جلوه بدن. پوستی سفید و اندامی متناسب داره. از اون آدماییه که خیلی راحت گونه هاش گل میندازه. عاشق رنگ زرشکیه. همیشه توی لباسای تنش یه عنصر زرشکی رنگ پیدا میشه. این عنصر در هاگوارتز جوراب یا روبان مو و در بقیه ی موارد لباس های اصلیه.دست و پای کشیده ای داره(دراز نه، کشیده!) و انگشتان بسیار ظریف و ناخن های شفاف و شکننده. همیشه کفشی میپوشه که پاشنه ی کوتاهی داره،. لباس هاش هیچوقت لختی و باز نیستن و همیشه محجوبانه خودش رو می پوشونه. اخلاقیات به شدت دیوونه ی هر مسئله ای هست که به عشق و عاشقی مربوط بشه، بهترین معجون عشق ها رو درست میکنه(این تنها معجونیه که خوب درست میکنه.) لجباز و یکدنده ست، اگه بهش امر و نهی کنید کاملا برعکسشو انجام میده پس بهش امرو نهی نکنین.برای اطلاعات بیشتر در این مورد کاتالوگ لاوندر رو مطالعه کنین. دمدمی مزاجه و هر لحظه ممکنه یه چیزی روبخواد. پیشگوی خوبیه و از دونستن آینده لذت می بره. به شدت(تاکید میکنم:به شدت) به زیبایی و آراستگی خودش اهمیت میده. هر روز کله ی سحر موهاشو شونه میکنه و از این کارا.. از گرما متنفره و در گرما حالش بهم میخوره. اکثر مواقع اعصاب درست درمون نداره. الهه ی لج با مادر شناخته شده و یک جنگ و دعوای ابدی بین اون و مامانش هست. از هرماینی متنفره و هر کاری میکنه تا اونو ضایع کنه. دشمن و مخالف سرسخت تهوع هست! عاشق رونه اما کم کم تلاش کرده اونو به فراموشی بسپاره. دولت آسلامی رو دوست داره و خوشحال میشه اگه حجاب اجباری بشه! گذشته ی او وی در یک خانواده ی مذهبی در لندن چشم به جهان گشود. او اولین و آخرین فرزند خانواده ی بزرگ براون بود؛ اصیل زاده بود، اما با مشنگ ها مشکلی نداشت.وی به خون اصیلی که در رگ هایش جریان داشت اهمیتی نمیداد. وی در یازده سالگی به مدرسه ی هاگوارتز رفت.در آنجا او با پروتی پاتیل دوست صمیمی شد. وی از همان اول هم از رون خوشش می آمد اما چیزی نمی گفت. در سال چهارم، همزمان با برگزاری مسابقات سه جادوگر، وی با فلور دلاکور آشنا شد. دختر نیمه پریزادی که قلب مهربانی داشت. او وفلور دوستان خوبی برای یکدیگر شدند و پروتی به فراموشی سپرده شد. در سال پنجم، او به عضویت الف دال درآمد و فنون مبارزه را به بهترین شکل آموخت. در سال ششم، او به شدت دلباخته ی رون ویزلی شد، و حتی دوره ی شیرینی را با او گذراند؛ اما بعد از مدتی دریافت که رون متعلق به او نبوده، نیست و نخواهد بود. قبول این حقیقت برایش سخت بود، اما بالاخره آن را پذیرفت. در سال هفتم، او یکی از مبارزان به شمار میرفت. وی در نبرد هاگوارتز توسط یک وحشی روانی آدم خوار به نام فنریر گری بک به مقام والای شهادت نایل آمد. مقبره ی وی، اصلا وجود ندارد زیرا او با قدرتی ناشناخته دوباره به زندگی بازگشت و تا ابد هفده ساله باقی ماند! زمان حال او وی هم اکنون در خانه ی مشترک با فلور در بالا تپه ای دور از شهر زندگی میکند، وی به ندرت قدم به خانه ی خودشان میگذارد چون رابطه ی او و مامانش 99 درصد مواقع شکر آب است. وی تحصیل در هاگ را به پایان رسانده و زندگی خوبی را سپری میکند. او هر روز موهایش را شانه زده، و برای جلسات محفل به لندن میرود. زمان آینده ی او گفته میشود وی قرار است در آینده ازدواج هم بکند و یه مهدکودک بچه بیاورد، اما هنوز هیچ چیز قطعی نیست. در این باره میوانید مقاله ی ریتا اسکیتر را بخوانید: مرد خوشبخت کیست؟ نوشته ی ریتا اسکیتر شعار وی: از عشق من دور شین!دووووور! |
شناسه نمایشی | لاوندر براون |
محل زندگی | عشق من دور شو! |
منطقهی زمانی | (GMT+3:30) تهران |
شغل | عاشق پیشه |
علاقهمندیها | رون، هر چیزی که به عشق و عاشقی مربوط شه،رون،فلور دلاکور،رون،آب کدو حلوایی،رون |
اطلاعات بیشتر | دختری تنها در میان باد و طوفان... آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟ یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟ او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد: آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟ |
عضویت از | ۱۳۹۹/۴/۱۶ ۱۸:۲۸ |
اجتماعی | |
---|---|
وب سایت | www.bashgahdastan.blogsky.com |
پیامها | 263 |
آخرین ورود | ۱۴۰۲/۱۰/۱۲ ۱۸:۲۴ |
امضا | دختری تنها در میان باد و طوفان... آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟ یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟ او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد: آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟ |
دارایی | |
---|---|
بانک گرینگوتز | 0 گالیون |