هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

فهرست مقالات همه

معمولی برجسته مقاله امروز همه
پیش فرض زمان عنوان رای دفعات بازدید نظر ها ترک بک | نزولی صعودی
مقالات بیشتر...
  1. شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 2
    فصل دوم:در پی هویتهارولد کم کم چشمهایش را باز کرد وپدر اگوستین را دیداوه سلام هارولد حالت چطوره؟خوبی؟خوبه مرسی من چرا این اینجام ؟تو توی رود خانه بودی شانس اوردی من امده بودم کنار رودخانه که لباسم را بشورم که تو را دیدم وگرنه غرق شده بودی.راستی چه اتفاقی افتاد؟ما داشتیم غذا ...
  2. شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل3
    فصل سوم:هویت پنهانهارولد با شنیدن صدا به طرف صدا بر گشت. پیر مردی با لباسی عجیب در کنار درخت ایستاده بود و او را نگاه می کرد.تو هم با انهایی پیر مرد؟من ...نه حالا از این مساله بگذریم.کی به تو روش مبارزه را یاد داده که به این خوبی مبارزه می کنی؟حتما پدرت به تو روش مبارزه را یاد داد...
  3. شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 4
    فصل چهارم : آموزشهارولد آن روز صبح حس خاصی داشت.وقتی لباسش را عوض می کرد هنوز به صحبت های دیروزشان فکر می کرد با هر زحمتی لباسش را پوشید از اتاق خارج شد به طرف اشپز خانه رفت.ماریان و هارولد مشغول خوردن صبحانه بودند وقتی هارولد را دیدند ماریان گفت:دیر کردی هارولد عزیزم داشتم نگ...
  4. شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 5
    فصل پنجم:ترک نیکلاسهارولد انروز صبح زود بیدار شد و شروع به جمع کردن لوازمش کرد.شمشیر را در در قلاف خودش گذاشت لباسهایش را در بقچه ی خود قرار داد به سمت اشپزخانه را افتاد .ماریان و نیکلاس در حال صحبت با هم بودند وقتی هارولد را دیدند ماریان گفت:زود بیدار شدی.امروز سفرم شروع میشه ...
  5. شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 6
    فصل ششم : کوهستان مرگهارولد شمشیر را برداشت به دنبال صدا رفت شخصی که تقاضای کمک میکرد متحرک بود .هارولد به دنبال صدا میدوید تا او را ببیند بعد از مدتی توانست صاحب صدا را پیدا کند ولی از انچه می دید متحیر بود.چهار جانور عجیب او را محاصره کرده بودند جانورانی شبیه به مارمولک با ای...
  6. شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 5
    فصل پنجم:ترک نیکلاسهارولد انروز صبح زود بیدار شد و شروع به جمع کردن لوازمش کرد.شمشیر را در در قلاف خودش گذاشت لباسهایش را در بقچه ی خود قرار داد به سمت اشپزخانه را افتاد .ماریان و نیکلاس در حال صحبت با هم بودند وقتی هارولد را دیدند ماریان گفت:زود بیدار شدی.امروز سفرم شروع میشه ...
  7. شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 7
    فصل هفتم : قبیله ی سایه ی مرگهوای تاریک شده بود هارولد و جو به سمت محل زندگی سایه مرگها نزدیک میشدند بعد از این که هر دو پشت سنگی در جلوی ورودی مخفی شدند.هارولد گفت:تو باید یه کار بکنی انهم اینکه حواسشون را پرت کنی.تو به ان طرف قبیله میری وبا کمک خاکستری مشعلی از اتش به روی یکی ا...
  8. سینگای خون آشام_فصل سوم
    ناگهان دو لنگه ی در با شدت به هم کوبیده شدند:"امشب هیچ کس نمی میره!"هیکل تنومند پسر جوانی با شنل سرخ رنگی بر دوش و شمشیری یاقوت نشان در دست هویدا شد.ریونا با چشمان گرد شده گفت:" گودریک... تو اینجا چیکار می کنی؟!" گودریک لبخندی زد و دندان های سفیدش را نشان داد و گفت:" ری...
  9. سینگای خون آشام - فصل 4
    _"باورم نمیشه! اصلا باورم نمیشه! چه طور ممکنه که به این سرعت... قبیله ی خونآشامها...سینگا...خدای من!"گودریک آهسته به پشت بنرا ضربه ای زد:"ظاهرا با تمام هوش و درایتی که داری من و سینگا رو دست کم گرفتی! وقتی که اون اژدها رو ظاهر کرد باید قیافه شو می دیدی! اون طور قدرت و اقتداری ...
  10. سینگای خون آشام_فصل پنجم
    صدای زنگ گنگی در گوشهای سینگا پیچید. دست و پای خود را گم کرد و با دست پاچگی تکرار کرد:"اژ...اژدها؟!"یولان به سرعت جادو می کرد. آن قدر سریع که دست هایش دیده نمیشد. از میان دندان های به هم فشرده اش با خشم زمزمه کرد:"الان فرصتی برای تکرار نیست... سینگا! ما نیاز به کمک داریم! کمک!&...
« 1 2 3 (4) 5 6 »

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.