فصل شانزدهمیار قدیمیوقتی هری به هاگوارتز آپارات کرد از شدت گرسنگی آرزو می کرد که پیش خانم ویزلی باشد. اما این موقع برای او که تمام روز لب به آب و غذا نزده بود چیزی در هاگوارتز پیدا نمیشد. احساس میکرد اگر فکری به حال شکمش نکند خواهد مرد.در همین حال بود که فهمید باید چه کار کند.پس...
فصل سی و دومارتش ولدمورتجوان تر ها به اطراف می دویدند تا جایی برای پناه گرفتن پیدا کنند. گویا طوفان در راه بود. کسانی مانند مودی و مکگوناگال که تجربه بیشتری داشتند اصلا هول نشدند و سر جایشان ایستادند ، تا دستورات رئیس محفل ققنوس را بشنوند. هری جلو تر رفت و داد زد:صبر کنید! بیای...
فصل دومبازگشت در گریمولدچند ثانیه بعد هری کنار مالفوی جلوی در شماره ده گریمولد پلیس بودند.مالفوی در زد.کسی که در را باز کرد خانم ویزلی بود که با دیدن هری همان ظاهر همیشگی را به خود گرفت و گفت:سلام هری.چطوری؟هری که هنوز در شک بود فقط سر تکان داد. که باعث شد خانم ویزلی با حالتی که...
فصل هفدهمذهن خوانیفردا صبح هری با صدای تق بلندی از خواب بیدار شد و قیافه دابی را در حالی که صبحانه کاملی در سینی برای هری حمل میکرد روی تختش دید.فورا گفت:دابی تو اینجا چیکار میکنی؟این چه وضع وارد شدن به اتاقه؟دابی که گویا اگر هری به او فحش میداد هم ناراحت نمی شد با همان لبخند ا...
فصل سی و سومآغاز نبرد نهایینهههههههههههههه!هری حس کرد این فریاد از گلوی خودش برخاسته ولی وقتی آقای ویزلی را دید که به سمت ولدمورت می دوید و طلسم می فرستاد ، همه چیز را فهمید. دیر عکس العمل نشان داد و آقای ویزلی توانست با مرگ خودش نزدیک تر شود! او از انواع...
فصل اولخروج از پریوت درایوچند روز از خروج هری از هاگوارتز می گذشت. ولی هری نمی توانست آن صحنه را فراموش کند. سوروس...لطفا...سوروس.اواداکداورا... . هری واقعا نمیدانست چه اتفاقی افتاده از پشت روی تختش افتاده بود. به سقفی پر از تار عنکبوت خیره شده بود.صدای دادهای بلند دادلی و عمو ورن...
فصل هجدهم دوئل واقعیروزهای پی در پی می گذشت ولی اتفاق خاصی نیفتاده بود. تنها چیز نسبتا مهمی که قرار بود اتفاق بیفتد دوئل رون با مالفوی بود و بعد از هم به پیشنهاد مکگوناگال دوئلی بین معلم ها.نبرد رون و مالفوی آخرین مسابقه دور ابتدایی بود و بعد از آن قرار بود برنده های این مسابق...
فصل سی و چهارمبازگشت امیددر چشمان هری چیزی وجود داشت که ولدمورت از نگاه کردن به آن طفره می رفت. نیروی عشق.هری می دانست جادوگری مثل ورمتیل اگر به کسی مدیون شود ، بعدا جبران خواهد کرد. ولی جبران این مساله با قربانی کردن خودش ، کمی زیاده روی بود.هری احساس میکرد میلیون ها چشم او را ...
فصل سومشادی در عین غمگینیهری ایستاده بود و منتظر بود تا از خواب بیدار شود. دیگران هم وضعی بهتر از او نداشتند.بعد از چند لحظه هری متوجه وضعیت دامبلدور شد. صورت او شادابی گذشته را نداشت و زیر چشمانش گود رفته بود روی صورتش جای چند زخم کوچک بود و دستش دوباره سیاه شده بود. اما همچنا...
هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.