شخصی | |
---|---|
تاریخ گرفتن نقش | ۱۳۹۶/۵/۱۶ ۱۵:۰۰ |
معرفی شخصیت | - یوماهـــا... یو ماســــا... ![]() - میخوای خودتو معرفی کنی یا نه؟ ![]() - یوماهــا... ![]() - دو دقیقه اون هدفونو از روی گوشت بردار. ![]() - دارم آهنگ گوش میکنما، کاری دارین؟ ![]() - مگه نیومدی اینجا برای معرفی شخصیتت؟ ![]() - آها خب؟ ![]() - معرفی کن دیگه! ![]() - باشه خب چرا اون شکلی نگاه میکنی؟ ![]() لایتینا فاست هستم. توی یه خانواده ماگل به دنیا اومدم. از همون بچگی یه برادر بزرگتر داشتم که رو دست مامان بابام بلند شد و تربیتم افتاد دست خودش و این دختر دلربا، ناز و مهربون... اهم... دختر شر، شیطون و از دیوارِ راست بالا برو ای که میبینین از اثرات اوشونه. ![]() بعدم از بس لباسای برادرمو برداشتم و سوییشرت هاشو کش رفتم، اونم یه روز از لجش اومد موهای قهوهای مو کوتاه کرد تا مثلا تلافی کنه؛ منتها من خوشم اومد و دیگه نذاشتم موهام بلند شه. چشامم سیاهه. تا اینجاش که به نظرم خیلی آدم عادی و معمولیای از نظر قیافه به حساب میام. اما چیزی که منو از بقیه ساحره ها و ملت جادوگر متمایز میکنه یه هدفون بزرگ و آبی رنگه که همیشه رو گوشمه و لازم به ذکره که اگه یه وقت باهام کار داشتین حتما باید باهام برخورد فیزیکی کنید. واین که معمولا یا با آهنگ همراهی میکنم ( ![]() ![]() بعدا که تو اوج خرابکاری به بار آوردن بودم یه نامه از هاگوارتز اومد، منتها میدونید، مک گونگال درست حسابی تو نامه ننوشته بود تو مدرسه قراره چی آموزش بدن؛ همین شد که والدین گرامی فکر کردن مدرسه نظامیه برای تربیت کردن من. اونام خیلی خوشحال و با فکر این که من بالاخره ادم میشم منو فرستادن هاگوارتز. خلاصه که پای من که رسید هاگوارتز بعدم یه کلاه بزرگ کردن سرم اونم داد زد: ریونکلاو! البته هنوزم نمیفهمم با کدوم معیار و منطقی منو بین اون همه باهوش و کتاب به دست فرستاد. یه مدت گذشت و من هر خرابکاریای که میتونستم بکنم انجام دادم. حتی وقتی ترم چهارم بودم میخواستم خودمو به زور وارد مسابقات جام آتش بکنم، ولی به جاش یه ریش سفید نصیبم شد. خلاصه که یه روز از خواب بلند شدم دیدم باید برم سر جلسه امتحانات سمج، منم که کلا سر کلاسا حواسم جمع نبود، همین شد که هیچ کدوم از درسامو قبول نشدم. بقیه میگن خنگم ولی نیستم، فقط سر کلاسا به حرف استادا گوش نمیکردم. ![]() با این که توی هاگوارتز هیچی یاد نگرفتم و کلا نمیدونم چوبدستی رو از کدوم ور میگیرن، اما دو تا دوست پیدا کردم که هنوز که هنوزه ولشون نکردم و تا آخرش هم بیخ ریششون هستم... سوزان و دای! به هرحال چرخه دنیا جوریه که باید یه جوری کار خودتو راه بندازی، منم دیدم با جادو که نمیتونم کار خودمو راه بندازم پس به وسایل کاربردی ماگل ها رو آوردم. راستش از بچگی خیلی به آزار رسوندن علاقه داشتم و این علایقم تا همین الانم ادامه داشته و باعث شده که از عذاب دادن آدما و حتی کشتنشون لذت ببرم. البته همه این کارا رو هم با وسایل ماگلیم انجام میدم، درسته که ممکنه روش کارشون رو ندونم، مثلا بخوام با سیم هندزفریم آدما رو اعدام کنم و یا با تفنگ آبپاش بکشمشون اما تا حالا که به مشکل جدیای بر نخوردم و حتی میخوام تو جبهه سیاه هم فعالیت کنم. ![]() - انقد خنگی که با تفنگ آبپاش آدم میکشی؟ ![]() - من خنگ نیستم، فقط نمیدونم که چه شکلی ازش استفاده کنم. ![]() - تموم شد معرفیت؟ ![]() - آره. با اجازه... یوماهـــا. ![]() |
شناسه نمایشی | لایتینا فاست |
محل زندگی | زیر بزرگترین سایه جهان، سایه ارباب |
منطقهی زمانی | (GMT+3:30) تهران |
عضویت از | ۱۳۹۶/۵/۱۴ ۱۹:۳۳ |
اجتماعی | |
---|---|
پیامها | 363 |
وفاداریها | ![]() ریونکلاو، مرگخواران |
آخرین ورود | ۱۴۰۲/۹/۱۸ ۱:۲۹ |
امضا | The MUSIC is making me growing The only thing that keeps me awake is me knowing There's no one here to break me or bring me down Only ![]() |