در این مقاله نویسنده سعی کرده است با طرح دو سؤال به اثبات تحلیل خود در مورد نقش اسنیپ در کتاب 6 و مرگ دامبولدور می پردازد. دلیل انتخاب این مقاله سیر منطقی و قدم به قدم جلو رفتن نویسنده در اثبات تئوریش بود. بنابراین باید برای نتیجه گیری قطعی با حوصله تا آخرش را بخوانید.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
اسنیپ، خائن یا سمبل وفاداری و شجاعت؟
بعد از رها شدن از شوک طلسم آواداکداورای اسنیپ و مرگ دامبولدور در فصل 27 کتاب «شاهزاده دو رگه»، دوست داشتم هری با یک طلسم سکتو سمپرا (sectumsempra) اسنیپ را تکه تکه کند. اما وقتی که چند خط از فصل بعد کتاب را خواندم ولع من برای انتقام از اسنیپ کمرنگ شد.
هری در حالیکه نفس نفس میزد و دیگر هیچ ترسی در وجودش احساس نمیکرد و تنها سرشار از خشم و انتقام بود گفت:«پس منو هم بکش ، همونجور که اونو کشتی، ای ترسو»
در اینجا بود که دو سوال در ذهن من شکل گرفت.
1- چرا اسنیپ با وجود خشمش، از کشتن هری خودداری کرد؟
2- اینکه چگونه چهرۀ همیشه سرد و بی احساس اسنیپ، تنها به خاطر طعنه هری چنین تغییر شدیدی کرد؟ و چرا کلمه «ترسو» برای او اینقدر «دردناک» بود؟
جواب سوال اول را سریعا یافتم، همان جوابی که اسنیپ به مرگ خوارها در حال فرار داد: «پاتر مال لرده». پس از کمی تامل، پاسخ سوال دوم را در ذهنم یافتم: این خشم تنیجه آزار و تحقیر اسنیپ توسط پدر هری و دوستانش بوده و کلمه «ترسو» ماشه این خشم بود چون احتمالا پدر هری از این کلمه در مورد اسنیپ استفاده می کرده است. پس از کمی تامل در مورد این جوابها، متوجه شدم که این دو جواب همخوانی ندارند. معنی جواب دوم این است که در آن لحظه اسنیپ با شنیدن کلمه «ترسو» که از دهان فرزند و هم قیافه شکنجه گر سابقش ـ جیمزـ بیرون آمده اختیار از کف داده است. پس اگر کنترلش را از دست داده، چرا هری را لااقل زخمی نکرد؟ اسنیپ میتوانست هری را مصدوم کند بدون اینکه از دستور لرد (در مورد نکشتن هری) سرپیچی کرده باشد. پس جواب سوال دوم با پاسخ سوال اول متناقض هستند.
تعجب من از این کار اسنیپ ـ خودداری از صدمه زدن به هری ـ وقتی بیشتر شد که در مورد آخرین رویارویی اسنیپ و هری درکتاب بیشتر فکر کردم. عصبانیت اسنیپ هنگامیکه هری او را بیرون هاگوارتز تعقیب میکرد، بی نهایت بود. هنگامی که هری با تمام قوا طلسمهای نا بخشودنی به سمت اسنیپ می فرستاد، اسنیپ تنها طلسمها را دفع کرد و تنها یک ضربه به هری زد آنهم برای اینکه از رسیدن هری به چوبش جلوگیری کند. اگر شخصی پشت سر هم طلسمهای نابخشودنی به سمت من می فرستاد، در اولین فرصتی که می یافتم او را طلسم باران میکردم و حداقل او را زخمی میکردم. پس چرا اسنیپ در اوج خشمش چنین کاری نکرد؟ چرا اسنیپ با وجود همه طلسمها و توهین های هری، از او انتقام نگرفت؟ چرا با وجود خشمش از مصدوم کردن هری خودداری کرد؟
دوباره در مورد پاسخ سوال اول فکر کردم. اینکه خشم اسنیپ به خاطر زنده شدن خاطرات اذیت شدن او توسط پدر هری بوده، تا حدی قابل قبول است، اما برای توضیح خودداری اسنیپ از مصدوم کردن هری کافی به نظر نمی رسد. پس باید به دنبال یک دلیل عمیقتر و جدیتر بود.در جای دیگر کتاب نیز اسنیپ احساسات خود را نشان داد:
اسنیپ برای لحظه ای به دامبولدور خیره شد، انزجار و تنفر شدیدی در خطوط ناملایم صورتش شکل گرفت.
ــ سوروس ... خواهش میکنم ... اسنیپ چوبدستیش را بلند کرد و آن را مستقیما به سمت دامبولدور گرفت و فریاد زد:آواداکداورا
در یک نگاه سطحی به نظر می آید رابطه ای بین این دو صحنه نیست چون که در اینجا صحبت از «تنفر و انزجار» هست اما در هنگام رویارویی اسنیپ وهری «درد». اما آیا «تنفر و انزجار» اسنیپ از دامبولدور بود یا از کاری که میدانست باید انجام دهد؟
به منظور درک بهتر این «تنفر و انزجار»، باید به نقشه دامبولدور و نقش اسنیپ در این نقشه توجه کرد. وظیفه اسنیپ در محفل ققنوس ــ آنگونه که دامبولدور طراحی کرده ــ بازی کردن رول یک جاسوس دو جانبه است تا بتواند اعتماد لرد سیاه و مرگ خوران را جلب کرده و از این طریق اطلاعات درونی آنها را به محفل منتقل کند. در حال ایفای این نقش بود که اسنیپ زیر نگاه تیزبین بلاتریکس عهد بست که اگر دریکو نتواند دامبولدور را بکشد او اینکار را انجام دهد، و اگر اسنیپ این قول را نمی داد، بلاتریکس حتما به اربابش اطلاع میداد و نقش او به عنوان جاسوس صدمه جدی میدید. اما حفظ این نقش برای اسنیپ هزینه ای داشت که احتمالا اسنیپ هرگز حاضر به پرداخت آن نبود: کشتن دامبولدور. ما لااقل این را می دانیم که اسنیپ تردیدهایی در مورد بستن این عهد ناشکستنی با نارسیسا داشته.
نارسیسا نجوا کنان گفت: «و اگر به اثبات شد که لازمه، اگر به نظر اومد که دریکو شکست می خوره» دست اسنیپ لرزید اما دستش را جدا نکرد، «آیا تو کاری را که لرد سیاه بر عهده دریکو گذاشته انجام میدی؟»یک لحظه سکوت برقرار شد در حالیکه که چوب بلاتریکس روی دستان گره خورده آنها بود و با چشمان گشاد به آنها نگاه می کرد.
اسنیپ گفت: «این کارو میکنم.»
لرزش دست اسنیپ و سکوتش قبل از اینکه توافقش را اعلام کند نشانه های تردید و دودلی است با وجود اینکه این قول برای حفظ جایگاه اسنیپ به عنوان جاسوس دوجانبه لازم بود. این تردید و مکث که اسنیپ برای حفظ موقعیتش به عنوان جاسوس دو جانبه از خود نشان داد، درجای دیگر کتاب نیز دیده می شود: قبل از کشتن دامبولدور. منطقا میتوان از این دو تردید و مکث نتیجه گرفت که اسنیپ مایل نبود که عهدی را که نارسیسا از او می خواست ببندد.
اما چرا اسنیپ نمی خواست دامبولدور را بکشد؟ چون که دامبولدور به او اعتماد کرد و اعتقاد داشت که اسنیپ واقعا از ولدومردت رو برگردانده و به محفل وفادار است. همانطور که دامبولدور به هری گفت: «تو حتی نمی تونی تصور کنی که پروفسور اسنیپ چقدر احساس ندامت و پشیمانی کرد وقتی که فهمید ولدمورت چگونه پیشگویی را تفسیر کرده. من معتقدم که این بزرگترین تألم و پشیمانی در طول عمر او بوده و دلیل اصلی که او [به سمت محفل] بازگشت.» من حتی معتقدم که اسنیپ به دامبولدور عشق می ورزید، همانگونه که یک نفر به دوست عزیزی عشق می ورزد که یک گناه بزرگ او را بخشیده است.
با در نظر گرفتن اینکه اسنیپ قصد کشتن دامبولدور را نداشته، می توان به عمق انگیزه اسنیپ برای بستن عهد ناگسستنی و نیز دلیل صدمه نرساندن او به هری ــ با وجود همه تلخی و دردی که کلمه «ترسو» برای اسنیپ دارد ــ پی برد. با این کار، او نه تنها از موقعیتش به عنوان یک جاسوس دوجانبه محافظت کرد بلکه وابستگی و وفاداریش به دامبولدور را به نمایش گذاشت و به آن مهر تصدیق زد. چگونه؟ مکالمه بین دامبولدور و هری در فصل 26 می تواند این موضوع را روشنتر می کند:
«چرا من نباید این معجون رو بخورم؟» هری ملتمسانه پرسید.
دامبولدور پاسخ داد: «چون که من خیلی مسنتر، خیلی باهوشتر و خیلی بی ارزشتر [از تو] هستم.»
من معتقدم همانطور که دامبولدور هری را با ارزشتر از خودش میدید، اسنیپ و نقش او به عنوان جاسوس محفل را نیز با ارزشتر از زندگی خودش میدانست. او معجون را خودش نوشید تا به هری آسیبی نرسد؛ به اسنیپ نیز التماس کرد، نه برای اینکه از او دفاع کند بلکه برای اینکه او را بکشد تا زندگی اسنیپ را نجات دهد و موقعیت او حفظ شود. جایگذاری التماس دامبولدور در داستان نیز بر درستی این تحلیل صحه میگذارد: این خواهش دقیقا بعد از جمله «اسنیپ برای یک لحظه به دامبولدور خیره شد» قرار دارد. این ساختار با جمله «یک لحظه سکوت برقرار شد» قبل از این که اسنیپ عهد ببندد، موازی و همخوان است. نقشه دامبولدور این بوده که اسنیپ نقش جاسوس را به هر قیمتی حفظ کند، حتی به قیمت مرگ خودش. و البته دامبولدور بقیه را برای مرگ خودش آماده کرده بود برای مثال به مک گانگل گفته بود که مایل است در مدرسه به خاک سپرده شود.
تعهد اسنیپ به پیروی از نقشه دامبولدور بار سنگینی به دوش او گذاشت. پس از اینکه او از خیانت ناخواسته اش به جیمز و لیلی اظهار ندامت کرد، دامبولدور حرف او را قبول کرد و او را پذیرفت. بنابراین اسنیپ نمی خواسته دامبولدور کشته شود مخصوصا بدست خودش.
با پذیرفتن این تحلیل، مکالمه بین دامبولدور و اسنیپ نیز معنی پیدا میکند، مکالمه ای که هگرید شنیده بود. در این مکالمه اسنیپ اصرار می کند که دیگر نمی تواند به نقشه عمل کند. چرا؟ او نمی توانست هزینه های این نقشه ــ کشتن دامبولدور ــ را بپذیرد، با وجود اینکه می دانست معنی این تصمیم مرگ خودش به خاطر شکستن عهد ناگسستنی خواهد بود. یعنی او حاضر بود خودش بمیرد اما دامبولدور نجات پیدا کند. به نظر من جواب دامبولدور به اسنیپ همان جوابی است که به هری داد وقتی که در غار هری از دامبولدور خواست به او اجازه بدهد تا معجون را بخورد. دامبولدور در جواب هری گفت: «تو قسم خوردی که هر دستوری که من به تو میدهم اجرا کنی، درسته؟» دامبولدور به اسنیپ هم گفت که او قول داده که برای اجرای نقشه پایداری کند به هر قیمت ممکن.
اسنیپ با غلبه بر انزجارش از کاری که باید انجام میداد و فریاد آواداکداورا، دستور دامبولدور را اطاعت کرد. از انجا که اسنیپ باندازه همه معلمین هاگوارتز ــ شاید هم بیشتر از همه ــ برای دامبولدور احترام قائل بود، لازمه این کار او وفاداری، استفامت و از همه مهمتر شجاعت به حد اعلا بود.
حال می توانیم بفهمیم که چرا اسنیپ اینقدر از کلمه «ترسو» عصبانی شد و این عصبانیت چه رابطه ای با مرگ دامبولدور داره. در اینجا میتوان به جوابی همخوان برای دو سوال اول مقاله دست یافت. دردی که بر چهره اسنیپ نشست وقتی هری به او گفت ترسو، به خاطر یک دگرگونی احساسی شدید بود که او دیگر نمی توانست از فوران آن جلوگیری کند. چرا که اسنیپ توانسته بود با موفقیت بر احساسات خود سرپوش گذاشته و دامبولدور را بکشد. اما دیگر نمی توانست از بروز این احساسات جلوگیری کند وقتی که پسر کسی که او را تحقیر میکرد، پسری کسی که او مسوول مرگش هست، پسری که سمبل رنج و ندامت توامان او بود، به او می گوید «ترسو». چرا که سوروس اسنیپ دامبولدور را فدا کرد، تنها انسانی که او را می فهمید فدا کرد تا دقیقا ثابت کند که ترسو نیست.
اسکریمجور در حیاط خانه ویزلی ها به هری گفت: «تو یکسره آدم دامبولدوری». و به نظر من اسنیپ نیز یکسره آدم دامبولدور است.