پاسخ: نامههای زندانیان
ارسال شده در: چهارشنبه 21 آبان 1404 17:56
تاریخ عضویت: 1399/06/24
تولد نقش: 1399/06/25
آخرین ورود: امروز ساعت 00:47
از: تارتاروس
پرنلِ عزیز،
سلام از اتاق سرد شماره ی ۲۳.
اینجا یه چیز هایی دارن که حتی منِ کیمیاگرم نتونستم فرمولش رو در بیارم. مثلا بوی ترکیبی از جوراب خیس، جادوگر ناامید، و شاید کمی مرگ؟ به هرحال، یه عطر خاصه.
دمنتور ها اینجا نقش تهویه هوا رو دارن. هر وقت زیادی خوشحال میشی، میان تا مطمئن شن حالت دوباره طبیعیه. من دیشب خندیدم؛ فقط چون یکی از نگهبان ها زمین خورد. پنج دقیقه بعد، یه دمنتور اومد و تا صبح حسرت اون خنده رو خوردم.
راستش پرنل، جاودانگی بدون چای داغ و تو هیچ ارزشی نداره. فهمیدم سنگ جادو، فقط یه سنگه اگه کسی نباشه که بگه "چایی ات یخ کرد، نیکلاس".
اینجا وقت زیادی دارم برای فکر کردن. مثلا اینکه اگه همهچیز ارتعاشه، پس این سر درد من دقیقا با چی هماهنگه؟
پس فردا دمنتورا میرن مرخصی، اون موقع می خوام امتحان کنم ببینم هنوز می تونم با یه تیکه صابون و یه قاشق چایی خوری طلا درست کنم یا نه. اگه تونستم، اسمش رو میذارم "طلای افسرده" و باهاش برمیگردم پیشت. اگه نشد هم خب، حداقل صابون دارم.
به گربه مون بگو نگران نباشه. من بالاخره یه راهی برای فرار پیدا میکنم. شاید از دیوار، شاید از ذهن، شاید هم از شوخی با خود مرگ.
تا اون موقع، نذار کسی جای من چای درست کنه. هیچ کس به اندازه ی من اندازه ی فنجون تو رو بلد نیست.
با عشق و کمی قارچ روی دیوار،
نیکلاس