wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: پنجشنبه 3 مهر 1404 21:04
تاریخ عضویت: 1397/03/22
تولد نقش: 1397/03/26
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:46
از: خونت می‌نوشم و سیراب می‌شوم!
پست‌ها: 391
آفلاین
پاسخ به تکالیف غیر رولی


۱. خطوط انرژی چون رگ هایی پر از خون هستند که از دل تاریکی زمین در کالبد قلعه جریان می یابند و به آن روح می بخشند و هاگوارتز را بدل به چیزی بیش از قطعات سنگ می کنند. این خطوط خاطرات و احساسات هر کس در این قلعه قدم بگذارد را به خود جذب می کنند و در قلب دیگر ساکنان انعکاس می دهند.

۲. بدون وجود کلاه گروهبندی، بنیانگذاران برای جذب دانش آموزان به گروه خود دچار اختلاف می شدند و قضاوتی درست برای تقسیم بندی وجود نمی داشت. دانش آموزان در میان نزاع بنیانگذاران دچار سرگشتگی می شدند، قلبشان ناآرام می شد و همواره در شک به سر می بردند که واقعا به کدام گروه تعلق دارند.



پاسخ به تکلیف رولی


زندگی یا مرگی دیگر؟
ورود من به هاگوارتز

شکوه و وسعتی که هم مرا به خود دعوت می کند و هم می راند. تکانی در قلبم. میلی برای جلو رفتن و میلی برای برگشتن. این اولین احساساتی است که وقتی برای اولین بار به عنوان گادفری یازده ساله - که هنوز انسان است و نه خون آشام - به تالار بزرگ قدم می گذارم، تجربه می کنم. چهار میز طویل گروه ها، اطفالی همسن خودم یا بزرگ تر، برخی با چهره های مشوش و برخی آرام و مطمئن. و میزی در انتها که اساتید پشت آن نشسته اند.

گرچه اینجا رایحه ی شگفت انگیز جادو دارد، همچنان چیزی زیر پوستش است که آرام می غرد و تهدید می کند و روحم را در بدنم می لرزاند. من به یاد دوران خردسالی ام افتاده ام، آنگاه که پنج ساله بودم و برای اولین بار قدم به تالار بزرگ معبد گذاشتم و آنجا برایم دیکته کردند که اگر چه بکنم، بنده ای نیکوکارم و گر چه بکنم، بنده ای گناهکار و اگر روحم را به شرارت آلوده کنم، تنبیه می شوم تا پلیدی از من بیرون رود و دوباره به نور برگردم.

برای اینکه بنده ی خوبی باشم، باید به هر آنچه اساتید خون آشامم می گفتند، گوش فرا می دادم و عمل می کردم. مهم نبود آنچه می خواستند تا چه حد تحقیرآمیز یا دردناک بود، باید بدون اینکه ابراز نارضایتی یا بی قراری می کردم، انجامش می دادم. تصویر آن ها به خوبی در ذهنم زنده است. آن ها، با پوست رنگ پریده و بیمارگونشان و با آن چشم های درخشان چون جواهرشان بر من فرود می آمدند و نه فقط از جسمم بلکه از روحم می نوشیدند و من با قلبی پر تپش و چشمانی گشاد شده، هر لحظه خالی تر، پوچ تر می شدم. هر لحظه مرگ را به خود نزدیک تر می دیدم. من خودم را آرمیده در یک تابوت می دیدم.

آیا آمدن به هاگوارتز برای من فراری موقت است از آن مرگ تدریجی همیشه تشنه؟ یا اینجا هم همان است؟ چشم هایی که فقدان شجاعت یا هوش را در من به سخره می گیرند؟ نگاه هایی که تنبیهم می کنند چون زیرک یا سختکوش نیستم؟ و برای نجات یافتن، چاره ای ندارم تا به چیزی چنگ بزنم، خواه سرخ گریفیندور باشد، آبی ریونکلاو، زرد هافلپاف یا سبز اسلیترین؟ اینجا هم باید نیکوکار بود و گوش فرا داد، وگرنه تنبیه و رنجی در کار است. اینجا هم باید چیزی را از دست داد، زیر پا گذاشت و له کرد، کم کم مرد تا به یک باره از هستی ساقط نشد.

اسمم را صدا می کنند و می روم تا روی چارپایه بنشینم و کلاه گروهبندی را بر سرم بگذارند. ترس بر قلبم چنگ انداخته و کلاه را مثل درپوشی می بینم که بر تابوتم می گذارند. آیا دارم یک زندگی جدید را آغاز می کنم یا تنها به مرگی دیگر قدم می گذارم؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: پنجشنبه 3 مهر 1404 08:29
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 03:02
از: گیل مامان!
پست‌ها: 865
آفلاین
مامان با تکلیف جلسه اول آمد!

1- استاد مامان اجازه؟ مامان یادشه یه جای کتاب، دامبلدور، هری رو برداشته بود با خودش برده بود توی یه غاری! حالا اینکه برا چی پسر مردمو همواره به جاهای خلوت، تاریک می‌برد رو کاری نداریم... ولی اونجا جو گرفته بودش دستشو روی سنگا می‌کشید و اثر انرژی جادویی رو حس می‌کرد. حالا اون پیری که همش اداست، ولی نکته این‌جاست که اینارو از کجا تقلید کرده؟ بله دیگه! طبق معمول از کش رفتن از مخازن عظیم دانش جد بزرگوار مامان. اصلا روایت داریم در ابتدای بشریت، در باغ عدن سه نفر آفریده شدن. آدم، حوا و جد بزرگوار مامان! (که البته هر سه تاشونم باز خود جد بزرگوار مامان آفریده بود!) این آدم مفلوک هرکاری می‌‌کرد توجه حوا رو به خودش جلب کنه اما نمی‌تونست که نمی‌تونست چون خب یک مشنگ بی‌عرضه و بی‌خاصیت مثل شوهر مامان بود؛ ولی بجاش جدبزرگوار مامان... اصلا نگم براتون... دلبری می‌کردن برای حوا! البته نه عمدی‌ها! ایشون چشمه‌ جادو بودند و برای خودشون یه گوشه بهشت داشتن گنجشک‌هارو اسپاتیفای استوپیفای می‌کردن و این حوا هم با دیدن اولین جادوگر هستی و منبع قدرت جادویی، کراش فزاینده‌ای روی جد مامان زدن.

خلاصه تمام اینارو مامان گفت که بگه اصلا نه تنها جد بزرگوار نخستین جادوگر هستن بلکه جادو خود جد بزرگوار مامان هستن! در نتیجه، تنها بنیان‌گذاری که می‌تونسته از طریق خطوط انرژی جادویی که از خودش نشأت می‌گرفته به مکان مناسبی برای احداث قلعه برسه، شخص شخیص سالازار اسلیترین که درود‌های بی‌کران بر او باد، بوده.

حالا تازه می‌رسیم به اینکه چه تاثیری داشته؟ خب خیلی تأثیر‌ها! جدبزرگوار مامان محل احداث مرلینگاه هم برای تاسیس تالار اسرارشون با دقت و ظرافت خاصی انتخاب کرده بودند تا در آینده به دلیل حضور میرتل نالان، هر خون ناخالصی اونجا آفتابی نشه بعد می‌خواین مکان احداث قلعه‌ به این بزرگی که مستقیم به منبع انرژی بی‌پایان‌شون متصله رو با دقت انتخاب نکنند؟ اصلا یه روایت دیگه‌ هست که می‌گه توی همون ابتدای بشریت و باغ عدن، جد بزرگوار مامان بیست واحد معماری هم پاس کردن در حالی که فرشته‌های دانشگاه ملی عدن ناخودآگاه جزوه‌هاشونو توی راهروها با دیدن‌شون، هی پشت هم می‌نداختن کف زمین! خب همین می‌شه که جد مامان می‌دونن کجا قلعه بسازن بهتره و زمینش رانش نداره که یهو قلعه سر بخوره بره بیفته توی دریاچه دیگه! تازه به زیربنای قلعه هم خوب فکر کردن که تالار اسرار رو اونجا جا بدن بدون اینکه قلعه ریزش کنه بره پایین بچسبه به هسته زمین!

خلاصه که این خطوط انرژی جادویی رو شخص جد بزرگوار آفریدن تا قلعه‌شونو با استفاده از این خطوط در بهترین مکان‌ ممکن و با ویوی ابدی دریاچه و جنگل بسازند؛ ضمن اینکه دوام‌شو هم با بهترین مصالح و زیربناسازی قوی، تضمین کنند. ایمان نمی‌آورید آیا؟

تازه تمام مدتیم که جد بزرگوار داشتن با قدرت این قلعه رو می‌آفریدند، اون سه تا بنیان‌گذار دیگه هم بز چروندن توی اون کوه‌ها و دشت‌ها! اسم خودشونم گذاشتن بنیان‌گذار!


2- استاد مامان اجازه؟ والا همون‌طور که خودتون دانای نهان‌ها و عیان‌ها هستید و قطعا می‌دونید، پیرو جواب سوال اول، مامان باید بگه: از اونجایی که این سه تا بنیان‌گذار توی احداث قلعه جز چروندن بز‌ها، فاقد تاثیر دیگه‌ای بودن در نتیجه همواره منتظر بودن خودشونو یک شکلی مطرح کنن. اصلا کلاه به کنار... شما بگو جوراب! یه بهانه‌ای پیدا می‌کردن ساز مخالف‌شونو با جوراب بزنن! مثلا اگر جد بزرگوار از روی صلاح‌اندیشی و آینده‌بینی می‌فرماییدن فقط افرادی که پاهاشون اندازه پای سیندرلاست و جوراب پارازین توی پاشون می‌ره می‌تونن توی هاگوارتز ثبت‌نام کنن، اون سه‌تای دیگه برای ساز مخالف می‌گفتن:
- نی، میدرسه هیگواترز میل هیمه هیست! ما تیصمیم گیریفتیم پا گینده‌‌ها هم تیوی میدرسه‌ ثیبت‌نام ‌کینیم! تصویر تغییر اندازه داده شده
(ترجمه: نه، مدرسه هاگوارتز مال همه هست! ما تصمیم گرفتیم پاگنده‌ها/ بیگ‌فوت‌ها هم توی مدرسه ثبت‌نام کنیم!)

خلاصه فقط دنبال ساز مخالف‌زدن بودن و اینکه بگن ما خیلی خوب، کیوت مهربونیم و جد بزرگوار مامان بی‌رحم دو عالم! ولی مامان که می‌دونه حقایقو. اینا کیوت که نیستن هیچ... کیومرثم نیستن حتی!


تکلیف رول:


روز اول مهر بود و مروپ با استفاده از رانت خانواده اسلیترین و اصالت بی‌کران خویش، به عنوان نخستین شاگرد هاگوارتز قدم به قلعه گذاشت… البته در واقع، پایش را در دکه‌ای گذاشت که قرار بود صد سال بعد به سرسرای بزرگ بدل شود.

مادر تاریکی از میان تپه‌های گچ، شن و ماسه گذشت و رو به روی جد بزرگوارش ایستاد. چون سقف قلعه هنوز احداث نشده بود و تنها چهار عدد تیرآهن زنگ‌زده در زمین فرو رفته بود، نه شمع شناوری در کار بود و نه سقف باشکوهی؛ فقط آفتاب داغ، مستقیم بر پس گردن مروپ می‌تابید.

سالازار که میان انبوهی آجر ایستاده بود. لبخندی زد و گفت:
- مروپ عزیزم، به هاگوارتز خوش آمدی. مراسم گروه‌بندی نداریم، زیرا هنوز پایان‌کار قلعه از طرف شهرداری را نیز نداریم. پس مستقیم می‌رویم سر اصل مطلب... آن بیل را بردار که قرار است با هم هاگوارتز را بشناسیم!

مروپ که انتظار نداشت به جای کلاه گروه‌بندی با بیل مواجه شود، با چشمانی گرد پرسید:
- جد بزرگوار مامان؟ فرمودید… بیل؟!

سالازار جوابی نداد؛ او هیچ‌وقت جمله‌ای را دوبار تکرار نمی‌کرد. پس مادر تاریکی، که دانش‌پژوهی بی‌قرار بود و آمده بود تا هاگوارتز را از بنیان بشناسد، بیل را برداشت و مشغول تهیه‌ی سیمان شد… البته با آرد و تخم‌مرغ!

طرز تهیه‌ی دیوارهای هاگوارتز بدین صورت بود: تخم‌مرغ‌ها را یکی‌یکی در ظرف آرد جو دوسر می‌شکست، کمی وانیل برای خوش‌بو شدن می‌افزود و شیر را به اندازه‌ لازم می‌ریخت تا خمیر، نه شل شود و نه خشک. چون نمی‌خواست سالازاری‌ناکرده قلعه دچار دیابت گردد، به جای شکر کمی عسل به مواد ظرف می‌افزود. سپس پتویی روی خمیر می‌کشید و آن را برای یک روز درون یخچال استراحت می‌داد و بعد لابه‌لای آجرها می‌مالید.

تمام مدت، جد بزرگوار روی صندلی ساحلی‌ای دراز کشیده، با عینک آفتابی روزنامه می‌خواند و گاهی نیز برای دلخوشی مروپ، ابتکارش را تحسین می‌کرد.

"صد سال بعد"

کلاس هاگوارتز شناسی کاملاً آماده بود. دیوارها با رنگ طبیعی سبزیجات سبز و ظرافت مادرانه، رنگ شده بودند و فقط چند روز تا پایان‌کار احداث قلعه فاصله مانده بود.

اوس مروپ که حالا با پوست و گوشت و استخوانش هاگوارتز را می‌شناخت، تازه سیم‌کشی تالار اسرار را تمام کرده و با شمشه و ماله مشغول گچ‌کاری برج نجوم بود که ناگهان با وزش باد پاییزی اسکاتلند، از بالای برج پایین افتاد و در حالی که در آسمان دست و پا می‌زد، پس از رسیدن به زمین، دیگر آن اوس مروپ سابق نشد!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: سه‌شنبه 1 مهر 1404 00:10
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:57
از: هاگوارتز
پست‌ها: 902
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
جلسه اول: پیدایش و بنیان‌گذاری هاگوارتز


صدای بسته شدن درهای سنگین تالار روی راهرو پیچید. جادوآموزان بر نیمکت‌های بلند چوبی نشسته بودند؛ بعضی با چشمانی پر از کنجکاوی و اشتیاق، بعضی دیگر با دستانی لرزان و نگاه‌هایی که می‌کوشید از چهره‌ی مرموز سالازار فرار کند. شمع‌ها با جادویی نامرئی بالای سرشان معلق بودند و شعله‌های سبز و طلایی سایه‌هایی لرزان بر دیوارهای کهن قلعه می‌انداختند.

سالازار اسلیترین با ردایی تیره که حاشیه‌های سبزش در نور شمع می‌درخشید، به آرامی وارد کلاس شد. قدم‌هایش روی سنگ‌های سرد تالار طنین می‌انداخت و عصای چوبی سیاهش هر چند لحظه با صدایی کوتاه به زمین می‌خورد. او مکثی کرد، نگاهی به جمع انداخت و سپس با لحنی آرام اما محکم گفت:
- امروز، شما شاهدان گذشته‌ی هاگوارتز خواهید بود. مدرسه‌ای که بر سنگ‌های اسکاتلند بنا شد؛ قلعه‌ای که پناهگاهی شد برای جادوگران، در روزگاری که دنیای ماگل‌ها از وجود ما در هراس بود.

او چند قدم جلوتر رفت و ادامه داد:
- بیش از هزار سال پیش، چهار جادوگر نامدار گرد هم آمدند تا جایی بسازند که علم و هنر جادوگری به نسل‌های آینده منتقل شود. گودریک گریفیندور، دلاوری بی‌باک که شجاعت را برترین فضیلت می‌دانست؛ روونا ریونکلاو، خردمندی با ذهنی تیزبین و عطشی بی‌پایان برای دانش؛ هلگا هافلپاف، بانویی مهربان که باور داشت همه شایسته‌ی فرصت‌اند؛ و در نهایت… من، سالازار اسلیترین، که اعتقاد داشتم میراث خون جادویی برای قدرت مدرسه حیاتی است.

صدای همهمه‌ای کوتاه میان شاگردان پیچید. چند نفر با شتاب نام‌ها را یادداشت کردند، برخی دیگر با نگاهی محتاط به استاد چشم دوختند. سالازار با صدایی که کمی پایین‌تر آمد، افزود:
- هر یک از ما معیاری داشتیم برای پذیرش شاگردان. گریفیندور شجاعت را می‌خواست، ریونکلاو دانایی را، هافلپاف وفاداری و سخت‌کوشی را، و من… اصالت خون را. برای آنکه شاگردان تازه‌وارد در جای درست قرار بگیرند، ما کلاهی ساختیم که جادوی هر چهار نفرمان در آن دمیده شد؛ همان کلاه انتخاب‌گر که هنوز هم هر سال در تالار بزرگ بر سر شاگردان می‌نشیند و گروهشان را تعیین می‌کند.

سالازار به سوی پنجره‌ی باریکی رفت که رو به حیاط قلعه گشوده می‌شد. نسیم سردی پرده‌ی سنگین را کنار زد. او رو به شاگردان برگشت:
- اما هاگوارتز تنها زاییده‌ی ذهن ما نبود؛ قلعه بر بستری خاص بنا شد. در دل ارتفاعات شمالی اسکاتلند، جایی دور از دید ماگل‌ها، سرزمینی که سنگ‌هایش انرژی جادویی عظیمی را در خود داشت. خطوط انرژی جادویی، همان رگه‌هایی که نیرو را در زمین منتقل می‌کنند، از دل این منطقه می‌گذشتند. همین باعث شد مکان قلعه دقیقاً این‌جا انتخاب شود.

او عصایش را به زمین کوبید. تالار همچون نقشه‌ای زنده درخشش یافت و خطوطی نورانی بر کف‌سنگ‌ها ظاهر شدند. جادوآموزان بی‌اختیار به جلو خم شدند.
- هر یک از بنیان‌گذاران وردی خاص بر دیوارهای قلعه دمید. گریفیندور سپری دفاعی در برابر حملات، ریونکلاو طلسم‌هایی برای پنهان‌کردن بنا از چشم غیرجادویی‌ها، هافلپاف وردهایی برای باروری و پایداری زمین، و من… جادویی برای جلوگیری از ظاهر و ناپدید شدن آنی در محدوده‌ی مدرسه. به همین دلیل است که تا امروز، هیچ‌کس نمی‌تواند به سادگی درون این دیوارها ظاهر شود یا ناپدید گردد.»

او عصایش را بالا گرفت و در هوای نیمه‌تاریک، تصویر سه‌بعدی قلعه پدیدار شد. صداهای نفس در سینه‌ی شاگردان حبس شده بود.
- محل دقیق ساخت هاگوارتز در کنار دریاچه سیاه انتخاب شد، بر فراز صخره‌هایی که چشم‌انداز شگفت‌انگیزی دارند. می‌گویند روونا ریونکلاو در رؤیایی خوکی زگیل‌دار را دید که او را به همین صخره‌ها رساند؛ رؤیایی که مسیر ساخت یکی از شگفت‌انگیزترین بناهای جادویی جهان را تعیین کرد.

سالازار با غروری محو در چشمان خاکستری‌اش، تصویر قلعه را در هوا محو کرد و سکوتی عمیق تالار را فرا گرفت.
- این‌ها حقایقی هستند که کمتر در ترانه‌ها و افسانه‌ها شنیده‌اید. هاگوارتز قلعه‌ای است ساخته‌شده از سنگ و ورد، اما روح آن در آرمان‌ها، اختلاف‌ها و اتحاد ما چهار نفر شکل گرفت. اگر می‌خواهید این مکان را واقعاً بشناسید، به یاد داشته باشید: هر دیوار و هر تالار، نشانی از همدلی و جدایی، قدرت و راز را در خود پنهان کرده است. و این تازه آغاز راه شماست…


تکلیف مفهومی (غیر رول):

1- خطوط انرژی جادویی (Ley Lines) چه نقشی در انتخاب مکان قلعه داشتند و چرا وجود آن‌ها برای دوام مدرسه مهم بود؟ (3 امتیاز)
2- اگر کلاه گروه‌بندی ساخته نمی‌شد، فکر می‌کنید اختلافات بنیان‌گذاران به چه شکلی خود را نشان می‌داد؟ (3 امتیاز)

تکلیف رول‌نویسی:

- تصور کنید شما یکی از اولین شاگردان هاگوارتز هستید که برای نخستین بار وارد قلعه‌ی تازه‌ساز می‌شود. ورود خود به تالار بزرگ را روایت کنید. (14 امتیاز)

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: جمعه 28 شهریور 1404 18:32
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:57
از: هاگوارتز
پست‌ها: 902
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
برنامه‌ی درسی کلاس هاگوارتزشناسی


سالازار اسلیترین با گام‌هایی آرام اما سنگین، از راهروی تاریک طبقه‌ی دوم عبور می‌کند. چشمانش برق می‌زنند و لبخندی باریک گوشه‌ی لبش نقش بسته. به مقابل در چوبی و عظیم کلاس می‌رسد، دفتری چرمی به دست دارد. آرام ورق می‌زند، سپس برگه‌ای تازه را جدا می‌کند و با یک طلسم چسبنده به در کلاس می‌چسباند. برنامه‌ی درسی هاگوارتزشناسی برای جادوآموزان آماده است؛ هر کس جرات و شجاعت ورود دارد، باید بداند در چهار جلسه‌ی پیش رو چه چیزهایی انتظارش را می‌کشد.



جلسه اول: پیدایش و بنیان‌گذاری هاگوارتز (1 مهر)
در این جلسه به قرن دهم میلادی بازمی‌گردیم؛ زمانی که چهار جادوگر بزرگ (گودریک گریفیندور، روونا ریونکلاو، هلگا هافلپاف و سالازار اسلیترین) با دیدگاهی مشترک دست به تأسیس مدرسه‌ای زدند که بعدها به هاگوارتز شهرت یافت. می‌آموزید که چرا هر کدام از این بنیان‌گذاران فلسفه و معیارهای خاصی برای گزینش شاگردان خود داشتند و چگونه همین اختلاف‌نظرها منجر به ایجاد چهار گروه مستقل شد. در این مسیر، داستان جدایی اسلیترین از دیگران و ماجرای معروف تالار اسرار نیز بررسی خواهد شد.

جلسه دوم: تاریخچه‌ی معماری و اسرار قلعه (15 مهر)
هاگوارتز نه تنها یک مدرسه، بلکه خود معجزه‌ای معماری است. قلعه‌ای عظیم در اعماق ارتفاعات اسکاتلند، با تالار بزرگ، پله‌های متحرک، راهروهای پرپیچ‌وخم و اتاق‌هایی که گاه خودشان ظاهر و ناپدید می‌شوند. در این جلسه یاد می‌گیریم که چگونه جادوهای حفاظتی و طلسم‌های پنهان‌سازی باعث شده‌اند قلعه برای ماگل‌ها چیزی جز خرابه‌ای متروک نباشد. همچنین رمز و راز مکان‌های خاصی همچون آشپزخانه‌ی هاگوارتز، برج‌های گروه‌ها و تالارهای مخفی نیز بررسی خواهد شد.

جلسه سوم: هاگوارتز در گذر زمان (۲۹ مهر)
هیچ قلعه‌ای بدون تاریخ نیست. در این جلسه با رویدادهایی آشنا می‌شوید که هاگوارتز را در طول قرون شکل داده‌اند؛ از روزهای شکوفایی تا دوران جنگ‌های جادویی. نقش این مدرسه در نبردهای بزرگ، مخصوصاً جنگ‌های جادوگران و نبرد با ولدمورت، مورد بررسی قرار می‌گیرد. همچنین زندگی و مدیریت شخصیت‌های کلیدی همچون آلبوس دامبلدور، سوروس اسنیپ و حتی اساتید کمتر شناخته‌شده مرور می‌شود تا دریابید هر مدیر و استاد چگونه ردپای خود را بر تاریخ مدرسه حک کرده است.

جلسه چهارم: زندگی و فرهنگ در هاگوارتز (۱۳ آبان)
هاگوارتز تنها محل آموزش وردها و معجون‌ها نیست؛ اینجا خانه‌ی دوم هر جادوآموز است. در جلسه‌ی پایانی به سراغ سنت‌ها و آیین‌های مدرسه می‌رویم: از جشن انتخاب گروه‌ها گرفته تا ضیافت‌های باشکوه تالار بزرگ، مسابقات کوییدیچ و جشن‌های فصلی. همچنین تأثیر این سنت‌ها بر وحدت یا رقابت میان گروه‌ها بررسی می‌شود. در پایان، جایگاه هاگوارتز در دنیای جادویی امروز و نقش آن در تربیت نسل‌های آینده جادوگران را نیز خواهیم شناخت.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: جمعه 14 شهریور 1404 19:31
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:57
از: هاگوارتز
پست‌ها: 902
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
کلاس هاگوارتز‌ شناسی در ترم 29 توسط پرفسور سالازار اسلیترین تدریس خواهد شد.



برنامه کلاسی

جلسه اول: ۱ مهر
مهلت ارسال تکلیف: تا 14 مهر (ساعت 23:59)
مهلت امتیازدهی استاد برای تکالیف جلسه اول: تا 28 مهر (ساعت 23:59)

جلسه دوم: ۱۵ مهر
مهلت ارسال تکلیف: تا 28 مهر (ساعت 23:59)
مهلت امتیازدهی استاد برای تکالیف جلسه دوم: تا 13 آبان (ساعت 23:59)

جلسه سوم: ۲۹ مهر
مهلت ارسال تکلیف: تا 12 آبان (ساعت 23:59)
مهلت امتیازدهی استاد برای تکالیف جلسه سوم: تا 26 آبان (ساعت 23:59)

جلسه چهارم: ۱۳ آبان
مهلت ارسال تکلیف: تا 26 آبان (ساعت 23:59)
مهلت امتیازدهی استاد برای تکالیف جلسه چهارم: تا 10 آذر (ساعت 23:59)

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
هاگوارتز‎‌ شناسی
ارسال شده در: جمعه 14 شهریور 1404 19:30
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:57
از: هاگوارتز
پست‌ها: 902
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
کلاس هاگوارتزشناسی


هاگوارتز تنها یک مدرسه نیست؛ قلعه‌ای است زنده با دیوارهایی پر از راز، پله‌هایی که هر بار مسیر تازه‌ای پیش پای شما می‌گذارند و تالارهایی که صدای جادوگران گذشته هنوز در آن‌ها طنین‌انداز است. در این کلاس، شما به شناخت اعماق این بنای باستانی و اسرار بی‌پایان آن خواهید پرداخت.

هاگوارتزشناسی علمی است که به بررسی تاریخچه، معماری، جغرافیا و رمز و رازهای پنهان قلعه می‌پردازد. از سرگذشت چهار بنیان‌گذار و فلسفه‌ی تقسیم گروه‌ها گرفته تا کشف اسرار تالار ممنوعه، راهروهای پنهانی و نقشه‌هایی که تنها معدودی از جادوگران از آن‌ها خبر دارند.

در این درس با تغییرات شگفت‌انگیز پله‌ها، چگونگی جابه‌جایی تالارها و حتی تاریخچه‌ی تابلوها و ارواح ساکن قلعه آشنا می‌شوید. همچنین یاد می‌گیرید که چرا بعضی از مکان‌ها به‌شدت محافظت‌شده یا نفرین‌شده هستند و چگونه این اسرار در طول قرن‌ها بر تربیت نسل‌های جادوگران اثر گذاشته‌اند.

هاگوارتزشناسی تنها به شناخت گذشته محدود نمی‌شود؛ این کلاس فرصتی است برای درک جایگاه هاگوارتز در دنیای جادویی امروز، رابطه‌اش با جامعه‌ی جادوگران و نقشی که در شکل‌گیری آینده‌ی جادو ایفا می‌کند.

پس دفترچه‌های خود را آماده کنید؛ زیرا هر راهرو و هر دریچه‌ی پنهان در هاگوارتز می‌تواند داستانی ناگفته و درسی تازه برای شما به همراه داشته باشد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟