هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





ترجمه نوشته رولینگ به عنوان پیش درامد هری پاتر
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۷
#1

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
این نوشته رو من ترجمه کردم ولی بررسی نکردم هنوز که ببینم غلط دارم یا نه...

متن انگلسی:
The speeding motorcycle took the sharp corner so fast in the darkness that both policemen in the pursuing car shouted 'whoa!' Sergeant Fisher slammed his large foot on the brakethinking that the boy who was riding pillion was sure to be flung under his wheelshoweverthe motorbike made the turn without unseating either of its riders, and with a wink of its red tail lightvanished up the narrow side street.

'We've got 'em now!" cried PC Anderson excitedly. 'That's a dead end!"

Leaning hard on the steering wheel and crashing his gears, Fisher scraped half the paint off the flank of the car as he forced it up the alleyway in pursuit.

There in the headlights sat their quarry, stationary at last after a quarter of an hour'
s chaseThe two riders were trapped between a towering brick wall and the police carwhich was now crashing towards them like some growlingluminous-eyed predator.

There was so little space between the car doors and the walls of the alley that Fisher and Anderson had difficulty extricating themselves from the vehicleIt injured their dignity to have to inchcrab-liketowards the miscreantsFisher dragged his generous belly along the walltearing buttons off his shirt as he went, and finally snapping off the wing mirror with his backside.

'Get off the bike!' he bellowed at the smirking youthswho sat basking in the flashing blue light as though enjoying it.

They did as they were told. Finally pulling free from the broken wind mirrorFisher glared at themThey seemed to be in their late teensThe one who had been driving had long black hairhis insolent good looks reminded Fisher unpleasantly of his daughter's guitar-playing, layabout boyfriend. The second boy also had black hair, though his was short and stuck up in all directions; he wore glasses and a broad grin. Both were dressed in T-shirts emblazoned with a large golden bird; the emblem, no doubt, of some deafening, tuneless rock band.

'
No helmets!' Fisher yelled, pointing from one uncovered head to the other. 'Exceeding the speed limit by by a considerable amount!' (In fact, the speed registered had been greater than Fisher was prepared to accept that any motorcycle could travel.) 'Failing to stop for the police!'

'
We'd have loved to stop for a chat,' said the boy in glasses'only we were trying -'

'Don'
t get smart you two are in a heap of trouble!' snarled Anderson. 'Names!'

'
Names?' repeated the long-haired driver. 'Er welllet's see. There's Wilberforce... Bathsheba... Elvendork...'

'
And what's nice about that one is, you can use it for a boy or a girl,' said the boy in glasses.

'Oh, OUR names, did you mean?' asked the first, as Anderson spluttered with rage'You should've saidThis here is James Potter, and I'm Sirius Black!'

'Things'
ll be seriously black for you in a minuteyou cheeky little -'

But neither James nor Sirius was paying attention. They were suddenly as alert as gundogs, staring past Fisher and Anderson, over the roof of the police car, at the dark mouth of the alley. Then, with identical fluid movements, they reached into their back pockets.

For the space of a heartbeat both policemen imagined guns gleaming at them, but a second later they saw that the motorcyclists had drawn nothing more than -

'
Drumsticks?' jeered Anderson. 'Right pair of jokersaren't you? Right, we're arresting you on a charge of -'

But Anderson never got to name the charge. James and Sirius had shouted something incomprehensible, and the beams from the headlights had moved.

The policemen wheeled around, then staggered backwards. Three men were flying - actually FLYING - up the alley on broomsticks - and at the same moment, the police car was rearing up on its back wheels.

Fisher'
s knees buckedhe sat down hardAnderson tripped over Fisher's legs and fell on top of him, as FLUMP - BANG - CRUNCH - they heard the men on brooms slam into the upended car and fall, apparently insensible, to the ground, while broken bits of broomstick clattered down around them.

The motorbike had roared into life again. His mouth hanging open, Fisher mustered the strength to look back at the two teenagers.

'
Thanks very much!' called Sirius over the throb of the engine. 'We owe you one!'

'
Yeahnice meeting you!' said James. 'And don't forget: Elvendork! It's unisex!'

There was an earth-shattering crash, and Fisher and Anderson threw their arms around each other in fright; their car had just fallen back to the ground. Now it was the motorcycle'
s turn to rearBefore the policemen's disbelieving eyes, it took off into the air: James and Sirius zoomed away into the night sky, their tail light twinkling behind them like a vanishing ruby.



موتور سیکلت با سرعت سرسام آور چنان در تاریکی از گوشه ای تیز پیچید که هر دو پلیس پشت سر که با ماشین تعقیبش میکردند فریادی از تعجب سر دادند: «وای»
گروهبان فیشر پای بزرگش را روی ترمز کوبید. فکر میکرد پسرکی که موتور را میراند مطمانا ز یر چرخ های ماشینش پرت خواهد شد. اما موتور بدون اینکه هیچکدام از سرنشینانش پرت شوند دور زد و با برقی از نور قرمز چراغ عقبش، درون خیابان باریک کناری ناپدید شد.
پلیس اندرسون با هیجان گفت: « دیگه گرفتیمشون این کوچه بن بسته»
محکم به فرمان تکیه زد و دنده عوض کرد. موقعی که سعی داشت برای تعقیب موتور به زور در خیابان بپیچد نصفی از بغل ماشین را به دیوار مالید و رنگش رفت. سپس در نور چراغ های جلو صیدشان را دید. بالاخره بعد از یک ربع تعقیب و گریز ایستاده بود. دو سوار موتور میان یک دیوار آجری بلند و ماشین پلیسی که با سر و صدا مثل یک جانور مخوف زوزه کشان با چشمانی که در شب میدرخشید، گیر افتاده بودند.
فضای خیلی کمی میان درهای ماشین و دیوار های آن کوچه قرار داشت و فیشر و اندرسون خودشان را به زحمت از ماشین بیرون کشیدند. از اینکه مجبور بودند سانت به سانت مثل خرچنگ به طرف این آدم های پست بروند غرورشان جریحه دار شده بود. فیشر شکم بزرگش را در طول دیوار تو کشید. چند تا از دکمه هایش در حین رفتن از پیرهنش جدا شدند. و سرانجام کفلش به آینه بغل خورد و آن را از جا دراورد.
به سمت آن دو جوان که پوزخند میزدند فریاد زد: «از موتور پیاده شید» چنان زیر نور آبی چرخان لم داده بودند انگار داشتند از آن لذت میبردند.
همان کاری را کردند که بهشان گفته شد. فیشر وقتی بالاخره توانست خودش را از شر آینه بغل شکسته خلاص کند، به آنها خیره شد. به نظر میرسید تازه اول جوانیشان باشد. آنی که پشت فرمان بود موهای سیاه بلندی داشت. صورت زیبا و گستاخش فیشر را به طرز ناخوشایندی به یاد دوست پسر بیکاره و گیتاریست دخترش میانداخت. موهای پسر دوم هم سیاه بود. اما مال این یکی کوتاه بود و در همه جهات پراکنده شده بود. عینک داشت و به پهنای صورتش پوزخند میزد. هر دو تایشان تیشرتی به تن داشتند که رویش نقشی از یک پرنده بزرگ و طلایی رنگ بود. بدون شک مربوط به یکی از آن گروه های راک ناموزون و گوش فرسا میشد.
فیشر داد کشید: «کلاه که ندارید» از سر بی حفاظ یکی به آن یکی اشاره کرد.
«از سرعت مجازم که به مقدار... مقدار قابل ملاحظه ای تخطی کردید» (در حقیقت سرعت ثبت شده اینقدر زیاد بود که فیشر نمیتوانست بپذیرد هیچ موتوری قادر باشد با آن سرعت حرکت کند)
«به اخطار پلیس برای توقفم که توجه نکردید»
پسری که عینک داشت گفت:
«»
خیلی دوست داشتیم برای یه صحبت دوستانه وایستیم. فقط داشتیم سعی میکردیم که...
اندرسون غر غر کنان گفت:
- تیز بازی در نیار، شما دو تا تو بد دردسری افتادید... اسم!
پسر مو بلند تکرار کرد:
- اسم؟ خب بزار ببینم. اینجا چی داریم ویلبرفورس...باتشبا... الوندورک
پسری که عینک زده بود گفت:
- این آخریه چقدر قشنگ بود. میتونی هم برای دختر استفاده کنی هم پسر
پسر اولی در حالیکه دهن اندرسون از خشم کف کرده بود گفت:
- اون منظورت اسم ما بود؟ خب باید میگفتی. این جیمز پاتره منم سیریوس بلک
- اوضاع در عرض یه دقیقه برات مثل اسمت سیاه میشه، پسره گستاخ...
ولی نه جیمز و نه سیریوس اهمیتی به این حرف ندادند. ناگهان مثل سگهای شکاری موضع گرفتند و به پشت فیشر و اندرسون بالای سقف ماشین و دهانه تاریک کوچه خیره شدند. سپس با حرکاتی مشخص و روان دستشان را به سمت جیبهای عقب خود بردند.
پلیسها برای یک لحظه نفس گیر تصور کردند برق اسلحه را دیدند ولی یک ثانیه بعد مشاهده کردند دست موتور سوار ها چیزی نیست جز...
اندرسون به مسخره گفت:
- چوبای طبل زنیتونه... دو تا دلقک درست و حسابیید نه؟ ما شما رو به جرم...
ولی اندرسون هرگز نتوانست نام جرم را بگوید. جیمز و سیریوس از چوب هایشان چیزی را که خارج از محدوده ادارک او بود پرت کردند و شعاع نور چراغ های ماشین خاموش شد.
پلیس دور خودش چرخید. سپس به عقب سکندری خورد. سه مرد در حال پرواز بودند... واقعا داشتند بالای کوچه روی جارو پرواز میکردند. و در همان لحظه ماشین پلیس روی چرخ های عقبش بلند شد. زانو های فیشر تا شد و محکم روی زمین نشست. اندرسون به پای فیشر گیر کرد و روی او افتاد. صداهای تاق و توقی که شنیدند به آنها فهماند که مردان جارو سوار محکم روی ماشین تک چرخ زده خوردند و سپس ظاهرا بیهوش روی زمین افتادند در حالیکه تکه های جارو به اطرافشان پخش و پلا میشد.
موتورسیکلت دوباره غرید و به زندگی بازگشت. فیشر که دهانش همینطور باز مانده بود همه قوایش را جمع کرد و نگاهی به عقب به دو نوجوان انداخت
سیریوس رو به موتور ماشین گفت:
- خیلی ازت متشکریم. ما رو مدیون خودت کردی.
جیمز گفت:
- آره از دیدنت خیلی خوشحال شدیم. و الوندوروکم فراموش نکن یه اسمه مناسب دو جنسه
صدای شکستن خیلی عجیب و غریبی آمد. و فیشر و اندرسون از وحشت دست هایشان را به دور هم حلقه کردند. ماشینشان داشت روی چهار چرخش برمیگشت. حالا نوبت موتورسیکلت بود که برخیزد. در برابر چشمان حیرت زده پلیسها به اسمان بلند شد. جیمز و سیریوس در تاریکی آسمان دور شدند. نور چراغ عقب موتور که مثل یاقوت برق میزد کم کم محو شد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۳ ۵:۵۵:۴۰

Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.