هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳:۲۵ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۳:۴۳:۵۸ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳
از عمارت ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 26
آفلاین
-ارباااب...تق...میگم...تق...چرا...تق...انقدر...تق.

-د دو دقیقه آن ظرف هارا نشکن ببینیم چه میخواید جون بکنید بگید.

-ارباب داشتم میگفتم چرا انقدر این ظرفاشون سره.

-

-گوجه سبز مامان دلخور نشو نه که این طفلیا تاحالا دست نزدن به این چیزا نمیدونن. هکتور مامان بیا کنار خودم بهت یاد میدم چجوری ظرف بشوری. اول از این مایع به اسکاچ میزنی و میکشیش رو ظرف و بعد...تق.

-مادر جان؟

-به جون شفتالوی بدون پرز مامان تقصیر من نبود.


-چه خبره انقدر سر و صدا میکنید ؟مگه نگفتم مراقب ب باشی... این این... اینا ظرفای زنمه؟
مگه نگفتم حواستون باشه نشکنه؟ حالا که یه ماه دیگه به کارتون اضافه شد میفهمید مراقب باشید یعنی چی.

-آخر مردک میخواید مارو نگه دارید از حضورمان فیض ببرید چرا حقه سوار میکنید.

-کدوم حقه؟ من چرا باید بخوام شمارو که ضررتون بیشتر از منفعتتونه نگه دارم.

- نه شما ببین عزیز مامان راست میگه چرا هرچی مایع به اسکاچ میزنم کف نمیکنه به جاش ظرفا سر میشه.

- آهااا اون؟ اون رو هفته پیش زنم در قوطی روغنش شکست منم بطری مایع رو تمیز کردم دادم توش روغن بریزه.

-

-

-

- چرا این ایرانیها همه چیزشان برعکس است؟

-دیگه ما خیلی تو کار صرفه جویی هستیم. این قانون نیوتون رو شنیدین؟

- نیوتون دیگر کیست؟

- یه دانشمندی بود میگه انرژی هیچ وقت از بین نمیره فقط از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشه. این الان تو ایران صدق میکنه. حالا ماهم اینجا یسری چیزای دیگرو هم تغییرات دادیم. خودتون دارید کار هارو انجام میدین دیگه حواستون باشه باز دسته گل به آب ندین قبلش یه چک بکنید.

صاحب رستوران این را گفت و رفت و اسلیترینی ها را با هزار و یک معمایی که در پیش رویشان است رها کرد.

-عه بانو مروپ این چیه توی فر گذاشتن؟


S.O.S


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۱۸:۴۲ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۰:۰۱
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 535
آفلاین
خلاصه:

کتاب دست نویسی از سالازار اسلیترین در ایران وجود داره که لرد به شدت تمایل داره اونو داشته باشه، برای همین خودش و همه اسلیترینی ها راهی ایران شدن که پیداش کنن.
حالا توی ایرانن ولی جایی برای موندن ندارن و از طرفی به یه رستوان رفتن و کلی سفارش غذا دادن اما نتونستن پولشو بدن چون پول ایرانی هم ندارن.

____________

صاحب رستوران کاملا شرایط بغرنج اسلیترین ها را درک می کرد. به هر حال انسان ها باید در شرایط سخت همدیگر را یاری کنند و دست هم نوع خود را بگیرند. صاحب رستوران تمام این آموزه ها را می دانست و از طرفی قلب بسیار مهربانی داشت. آنقدر مهربان که نفری یک لباس گارسونی تن همه اسلیترینی ها کرد تا سردشان نشود؛ سپس یک اسکاچ به گروهی از آنها داد تا گرد سفر طولانی شان به ایران را از خود بزدایند و یک جارو به گروهی دیگر تا غم های خود را بروبند.

اشک در چشمان اسلیترینی ها از این همه محبت و مهمان نوازی جمع شده بود که...

-باز که میبینم همونجا وایسادین! پاشین برین کارتونو شروع کنین. از الان بگم، اگر فقط یدونه از اون ظرفای سرویس جهیزیه زنم بشکنه، مدتی که باید اینجا کار کنین تا پول غذاتونو بدین دو برابر میشه. افتاد؟

افتاده بود. البته چاره ای جز افتادن هم نداشت. اسلیترینی ها نه جای خواب داشتند و نه غذا. کار برای صاحب رستوران حداقل برای مدتی نیاز های اولیه آنها را رفع میکرد.

تنها یک مشکل وجود داشت‌. اسلیترینی ها عادت داشتند بر روی مبل های سبز و نرمشان نشسته و منتظر جن های خانگی باشند که تالارشان را تمیز کنند. آنها تا به آن روز بجز آذرخش ها و نیمبوس هایشان، جاروی دیگری در دست نگرفته بودند.

-آقای چشم قرمزی، مگه از مریخ اومدی؟ آخه کیو دیدی موقع آبکش کردن، برنجو بریزه دور بجاش آبشو نگه داره؟!
-از خود برنج خوشمان نیامد. سفید بود.
-یک هفته دیگه که به مدت کارتون توی رستوران اضافه کردم خوشتون میاد!


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
در همین حین باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و ابرهای تاریکی برای چند ثانیه آسمان را پوشاند.هوا شکاف برداشت و مورگانا از درون شکاف با دماغ به زمین برخورد کرد.

- چرا این ایران اینطوریه؟حتی نمیشه درست دروازه باز کرد!

مورگانا همانطور که بلند میشد ادامه داد:چرا به من هیچی نگفتین خب؟منو کاشتین رفتین باز؟ من که اینقد عاشقتونم.میدونید چقدر ترسیدم براتون اتفاقی بیفته عجقای من؟

در این لحظه جوناتان هم از دروازه به بیرون پرتاب شد و به او برخورد کرد.مورگانا برای بار دوم با صورت نقش زمین شد.

گابریل:اییییی.شدی منبع کرونا!

پس گالن وایتکسش را در جیب خود گذاشت و به جایش یک گالن  الکل از جیبش خارج کرد.

بلاتریکس:به نظرم با اسید بشورش لباسای سفیدش هم حسابی خاکی شده.کلا همه ی باکتری هاش نابود بشن

ارباب با بی حوصلگی نفسش را بیرون داد:مسخره بازیهایتان را میگذارید کنار یا بدهم از یکیتان کباب درست کنند برایمان؟

گابریل با بی میلی گالن الکلش را به جیب خود برگرداند.مورگانا که اینبار با موفقیت خود را جمع و جور کرده بود،پس از نادیده گرفتن بلاتریکس و گابریل،رو به ارباب کرد و گفت:
دقیقا چون شنیدم گرسنه هستید خدمتتون رسیدم.ولی هیچ نگران نباشید.من راه حل دارم.

بلومون:چند بار تا حالا اومدی ایران مورگانا؟نکنه میخوای یه همبرگر رو اینبار تسخیر کنی و به خورد ارباب بدی؟

مورگانا:منو مثل اینکه دست کم گرفتیدا.من یه الهه هستم ناسلامتی.میتونم بدون اینکه جایی حضور داشته باشم اونجارو ببینم.همین چند متر اونور ترمون یه غذافروشی هست.بیاید بریم نشونتون بدم.

و شال سفیدی را روی سر خود انداخت.
ملت مرگخوار که خوب از کم صبری لرد در زمان گرسنگی خبر داشتند به ناچار به دنبال مورگانا راه افتادند.

در فست فودی:

بلاتریکس:منظورتون چیه که میشه ششصد
هزار تومن؟من میتونم بهتون ۵ گالیون پرداخت کنم.

مرد پشت صندوق:یعنی چی؟گالیون چیه؟مسخره میکنی خانوم؟میگم میشه ششصد هزار تومن پول رایج مملکت.اینم دستگاه.کارت بکشید لطفا

بلاتریکس با کلافگی به پشت سرش نگاه کرد.کمی آنطرف تر،لرد با دو لپ باد کرده سوخاری ها را یکی پس از دیگری میبلعید.همبرگر به بلومون نساخته بود و داشت سعی میکرد با یکی از میوه های جادویی اش خودش را خوب کند.گویل و مایکل با شکم های باد کرده سر تمام کردن قوطی های دهم پپسی باهم مسابقه گذاشته بودند.مورگانا رفته بود یک بچه برای خوردن پیدا کند و دامبلدور هم که چیزی سرش میشد،به خاطر نوشیدن بیش از حد دوغ آبعلی با دهان باز روی صندلی خوابش گرفته بود.

بلاتریکس مانده بود و مرد فروشنده ی ماگلی که نه کارت اسلیترین سرش میشد و نه نشان مرگخواری...



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۵ ۰:۱۰:۳۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۵ ۰:۱۲:۴۰

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 101
آفلاین
گب امد به مایکل بگویید که دیگر هرگز نگاه تهدید امیزی به او نیندازد که...

_این وقت شب این حجم از افراد در یک مکان و با لباس های عجیب و غریب.

پلیس سپس نگاهی از بالا به پایین. از پایین به بالا تک تک روانه ی اعضای اسلیترینی کرد.
یکی با یک دبه ی بزرگ وایتکس! یکی با موهای فرفری عجیب و غریب که از روسریش بیرون زده بود.
دیگری با بچه ای دربغل. و کسی با قلم موی نقاشی ای در دست. میوه ای هم در حال حباب ساختن. ()
گروهی بودن بس غلط انداز.
_کارت شناساییتون لطفا.

اسلیترینی ها سکوت کرده بودن.
واقعا نمیخواستن اتفاقی که برای سلینا افتاد رو تک تکشون تجربه کنن.

کارت شناسایی؟ با چیز های عجیب الجدیدی که اسلیترینی ها توی این مدت دیده بودن فهمیدن که قطعا منظور پلیس نمیتونست همون کارت عضویتشون در اسلیترین باشه.

البوس کمی اطلاعات عمومی داشت. کمی تا حدودی فهمید پلیس بیدار روبه رویشون چی میگه.
_ ما خارجی هستیم. جایی نداشتیم، یعنی داشتیم ولی خب...

گابریل حرف البوس روقطع کرد. دیگه نباید بیش از این اطلاعات سریشون رو بروز میدادن.
_اینم ویزامون!
پلیس پس از دیدن ویزا تک تک اعضا. و برسی نوع صحیح حجاب و رابطه خویشاوندی انها.
بعد از کمی نصیحت دوستانه راهی شد.

اسلیترینی ها خسته بودن. خیلی خسته. به هرحال ان ها هم ادم بودن. باید میخوابیدن. و خوابیدن.

فردا صبح...

_بــــــــــلا.
با صدای لرد همه ی اعضا سراسیمه از خواب پریدن. لردولدمورت با صورتی کاملا عصبانی به انها نگام میکنه!

_این مرد به چه حقی امد خواب مارو برهم زد و بیدارمون کرد؟
نه تنها بیدارمون کرد مارو از خونه خیلی زاقارتش پرت کرد بیرون.
دیگه خسته شدیم. بلا بکشش. تا درس عبرتی شه برای دیگران.

بلاتریکس باید میکشت! این یه دستور بود. بلاتریکس هم مرگخوار وفاداری بود.
اما اگه میکشت شاید اینده ای نه چندان خوب در این دنیای مشنگی گریبان گیرش میشد.
_لرد بهتر نیست الان که صبح شده بریم دنبال کتاب سالازار بزرگ.

با این حرف همه اعضا با برای ارام کردن لرد و خلاصی از اون موقعیت سرهاشون رو تکون دادن.
برای انها هر دم از این باغ بری میرسید.

حرف بلاتریکس منظقی بود ولی هرحال کسی حق نداشت لرد رو از خواب بیدار کنه.
_نـ...

قور قار قیر...

همه به شکم مبارک لردولدمورت نگاه کردن. خود لرد هم نگاه کرد.
_شکممون گرسنشه. البته ماهم گرسنه ایم. بروید غذایی بیارید شاهانه. در خور شانمون.


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
مایکل در این حلقه و در این سرمای خانمان و استخوان سوز به خواب فرو رفته بود و داشت خواب شیرین غذا را می دید و زیر لب زمزمه می کرد:

-غذا! غذاااااا! غذاااااااااا می خوااااام...!

او گرسنه بود! (البته که او همیشه گرسنه بود و نمونه عملی سنگ خوردن مرد را نشان داده بود.)

ملت اسلیترینی با نگاه هایی تعجب انگیز و پر از حیرت به او خیره شده بودند تا اینکه بلا به آنها گفت:

-بیچاره رو سریع تر بیدار کنید تا ما رو به جای غذا نخورده!

نفر کناری مایکل شروع کرد به سقلمه زدن به او، اما خیر. انگار مایکل سال ها و ماه هاست که نخوابیده است و اکنون دارد هفت پادشاه را خواب می بیند!

کمی بعد گب و آلبوس از اونور حلقه برای یاری رساندن به این ور حلقه آمدند و ...

-خب مایکل عزیز! نظرت با یک دوش وایتکس چیه؟!

-منم موافقم باهات گب! به نظرم دوش وایتکس مطمئنا بیدارش می کنه!

و سپس گب با سطل وایتکس به پیش مایکل برگشت و سطل را رویش خالی کرد...

-این دیگه چی بود رو من ریختید؟!

-وایتکس!

-چراااااااا؟!

-چون می خواستیم بیدار شی!

و بعد مایکل با نگاهی تهدید آمیز و خطر ناک به گب نگاه کرد...



پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- صبر کنید...

لرد سیاه این رو گفت و با چوبدستی اسلیترینیِ بخت برگشته‌ای که از سر ناچاری بهش چسبیده بود رو به یه ور دیگه پرت کرد.
- یه راه دیگه هم هست، تا ما بتونیم بدون نیاز به منحرف شدن از مسیر هدف اصلی شب رو بگذرونیم.

اسلیترینی‌ها با شک و تردبد به لرد نگاه کردند.

- چه راهی سرورم؟
- اینکه همتون برید بیرون، و فقط ما بمونیم توی اتاق. نظرتون رو هم نخواهم پرسید... برید بیرون.

و از اونجایی که توی صورتش کوچکترین اثری از شوخی پیدا نمی‌شد، اسلیترینی‌ها بدون اعتراض از همون راهی که وارد شده بودن، خارج شدن.

سرمای هوا استخوان‌سوز بود و اسلیترینی‌ها به هوای گرم تالارشون که سوخت‌ش رو از سوزوندن وسایل ماگلزاده‌ها به دست میاوردن، عادت کرده بودن، نمی‌تونستن اون وضعیت رو تحمل کنن. اما اونا راه دیگه‌ای هم نداشتن... باید تا صبح کنار هم می‌ایستادن و...

- واقعا فکر کردید قراره تا صبح اونجا وایستید؟ نظرتون راجع به اینکه دور من حلقه تشکیل بدید تا سرما اذیتم نکنه، چیه؟

و البته که نظر همه در برابر بلاتریکس، بدون حق انتخاب مثبته.

اسلیترینی‌ها سعی کردن همونجوری بخوابن، و چون ایرانی نبودن، نمی‌دونستن که آقا پلیسه بیداره. اما آقا پلیسه واقعا بیدار بود و وقتی از اون کوچه رد شد و چند تا آدم با لباس سبز بلند و در حالی‌که حلقه زده بودن دید، نتونست ساده از کنارش رد بشه.


گب دراکولا!


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ دوشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۰

12345678912


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
-آخه این موقع شب به کجا حمله کنیم؟
-ساکت شو گویل!
-ببخشید! ولی راست میگم دیگه؛ الان ساعت دوازدهه و آلبوس هم داره سرشو به دیوار میکوبه!
-خیالتون راحت، دیوارو با افسون نرم کننده جادو کردم، چیزیش نمیشه.
-خب، الان دیگه باید دنبال یه جایی برای حمله باشیم. ارباب شما نظری ندارین؟
-ها؟ چی؟ کی؟ آواداکداورا!
-مممننن، ننزدییکک ببببووداا.
-اه، اینم که از ترس غش کرد!
-سلینا! سلینا!
-خخخووببم.
-ارباب حالتون خوبه؟
(لرد درحالی که خمیازه ای طولانی را پشت سر گزاشته بود، با حالتی عارفانه به آنها نگاه کرد)
-خب، نقشه چیه؟
-میتونیم به اون خونه بزرگه که تو راه دیدیمش حمله کنیم.
-فکر بدی نیست. فکر کنم هممون توش جا شیم.
-ببینم، اونجا تمیز هست؟
-اگه نبود میتونی از وسایلت استفاده کنی گب!
-ممنوووووووووووووووووووووون!
-خب حالا باید یه نقشه بکشیم و حمله کنیم.
-من یه نق...، آخ! سوروس ازت خواهش میکنم دیگه منو نزن.
- گویل! بهتره که تو دیگه نقشه نکشی!
-شما دوتا بس کنید.
-خب، چه خبر؟
-حالت بهتره آسپ؟
-اوممم، آره.
-فکر کنم که بتونیم از اینجا غیب و ظاهر شیم.
-آره اینجا میتونیم، ولی جای خوبی براتون گرفتما!
-تو رو به ریشت ولمون کن!
-پس چنتا چنتا از اینجا میریم و اونجا همدیگه رو میبینیم.
-تا وقتی که لرد دستور حمله رو ندادن، همه از افسون سرخوردگی استفاده میکنین تا دیده نشین.
-در ضمن فقط همه رو بیهوش میکنیم.
-نکنه خوبی بود پلاکس.
-فقط ما اجازه داریم که چنتایی از این ایرانی ها را بکشیم.
-ارباب، لطفا این کار رو نکنین.
-ما ارباب هستیم و قصد داریم این کار را انجام دهیم.
-من هم میتونم کمکتون کنم ارباب؟
-نه بلاتریکس! این کار را میخواهیم تنهایی انجام دهیم.
-ارباب ازتون خواهش میکنم.
-خواهش نکن گب.
-ارباااب! لطفا!
-نه.
-اگه اونا بفهمن که کسی مرده دوباره میان ما رو میگیرن! تو اونجایی که منو برده بودن، همیشه حواسشون بهم بود.
-سلینا داره درست میگه ارباب!
-پوووف، مثل اینکه اینجا هم چیزی دستمان را نمیگیرد.
.
.
.
-بسه دیگه گب! تا حالا شصت و چهار بار نقشه رو مرور کردیم.
-خب پس همه آماده این؟ به گروه های سه نفره تقسیم شین و برین. اونجا همدیگه رو میبینیم.



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۹

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
خلاصه:

كتابى وجود داره كه گفته مي شه تنها كتابيه كه با همكارى شخص سالازار اسليترين نوشته شده. لرد سياه بعد از شنيدن اين موضوع، كل تالار اسليترين رو مامور پیدا کردن این کتاب می کنه. طى تحقيقاتى، گويل متوجه مي شه كه اين كتاب، تو ايران پنهان شده.
اسلیترینی ها ویزا می گیرن و به ایران می رن. ولی سلینا به دلیل بی حجابی دستگیر می شه.
بعد از خرید لباس و چادر ایرانی و نجات دادن سلینا از بازداشتگاه، برای استراحت به جایی که مرلین براشون فراهم کرده می‌رن تا بعدش دنبال کتاب بگردن.


.............................


آلبوس، که انتظار داشت مرلین یک هتل پنج ستاره و خفن رو براشون رزرو کرده باشه زودتر از همه وارد خونه شد. اما متاسفانه همیشه مسائل مطابق میل نیست.

- اینجا دیگه کجاست؟

مرلین سعی کرد حق با جانب باشه و برای همین، چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند.
- دوست داشتی توی خیابون بخوابی و از سرما یخ بزنی؟ همین که اینجا رو براتون حاضر کردم نشونه‌ی قدرت منه!
- یعنی به دست آوردن یه اتاق سه در چهار انقدر به قدرت نیاز داشت؟

اسلیترینی‌ها، که همشون راه افتاده بودن دنبال کتاب سالازار، الان نمی‌تونستن توی اتاق جا بشن و مجبور بودن همونجوری بایستن و کاملا ناراضی بودن؛ برعکس پیوز که توی اتاقک چرخ می‌زد و زیر دست و پاها دراز می‌کشید.

- اینجوری نمی‌شه... باید یه محل خواب دیگه گیر بیاریم. ولی آخه چطوری؟

بلاتریکس چوب دستیش رو از لای موهاش درآورد.
- باید به یه خونه‌ی بزرگ حمله کنیم!


گب دراکولا!


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۹

12345678912


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
ملت اسلیترین در میانه راه در حالی که عرق از سر و رویشان میچکید به مردی برخورد کردند:
-سلام اقا! ببخشید میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
-بفرمایید.
-ببخشید ما اهل ایران نیستیم. یکی از یارانمونو تو فرودگاه بردن چون حجاب نداشت.
-خب اونو بردن بازداشتگاه پلیس. احتمالا یه چند روزی اونجا میمونه ولی چون شما ایرانی نیستید زود ولش میکنن.
-این بازداشتگاه پلیس کجاست؟
-دوتا خیابون پایین تر یه در بزرگ هست که بالاش نوشته.
-این ماگل ها عجب چیزای عجیبی دارن! بازداشتگاه پلیس. ببینم اصلا بازداشتگاه یعنی چی؟ پلیس چیه؟
-فک کنم پلیس کسایی رو که کاری بکنن که اینجا خوب نباشه رو میگیرن؛ شبیه دیوانه سازها. بازداشتگاه هم باید مثل آزکابان خودمون باشه.
-پلاکس که هنوز از دست تازه وارد عصبانی بود، چشم غره ای به او رفت.
-من که هزار بار عذرخواهی کردم پلاکس ببخش دیگه!
-دیگ این کار رو تکرار نکن.
-باشه!
بعد از اینکه دو خیابان پایین تر رفتند به در بزرگ رسیدند و وارد بازداشتگاه شدند.
-خب، حالا چیکار کنیم؟
-ببخشین خانم، ما یکی از دوستامون رو آوردن اینجا، چجوری باید پیداش کنیم؟
-برین اونجا اون خانم راهنماییتون میکنه.
-بلاتریکس! تو برو اونجا ازش سوال کن.
-چشم ارباب.
-سلام! چطور میتونم کمکتون کنم.
-سلام خانم. یکی از دوستای ما رو آوردن اینجا، اسمشم سلیناست.
-خب باید برین طبقه دوم اولین درب سمت راست اونجا یه سری شرایط رو براتون توضیح میدن و دوستتون هم اونجا منتظرتونه.
بعد از اینکه ده دقیقه تمام با هممشورت کردند سرانجام به اتاق مورد نظر رفتند.
-واااای! سلام ارباب! سلام بچه ها!
-ساکت شو سلینا!
-ببخشید.
رئیس بازداشتگاه بعد از بیست دقیقه تلاش توانست ملت اسلیترین را توجیه کند. و ملت از بازداشتگاه بیرون امدند و راهی خیابان ها شدند.
-شتتتتتررررق!
-این صدای چی بود؟
آلبوس بلافاصله جواب سوالش را گرفت.
-چرا منو میزنی سلینا؟
-میمردی تو هواپیما بهمون بگی که باید حجاب داشته باشیم.
-خب ببخشید، حواسم نبود.
-شتتتتررقققق!
-دیگه چرا؟!
-ازین به بعد حواستو جمع کن.
-خب الان که همه هستیم باید بریم دنبال کتاب. این زمانی هم که تلف شد رو در نظر نمیگیریم. اما اگه دوباره تکرار بشه میدمتون بلاتریکس که خیلی وقته کسی رو شکنجه نکرده.
-خب الان باید چیکار کنیم؟
-میریم دنبال کتاب!
-ارباب ببخشید، ولی الان ساعت 11 شبه خیلی خسته ایم. جایی هست که بتونیم استراحت کنیم؟
-ببینید، چون امکان داره که موقع غیب و ظاهر شدن، لو بریم، من از قبل یه جایی واسه خوابمون جور کردم.
-ازت ممنونم مرلین.
-خواهش میکنم پلاکس.
ملت اسلیترین به سمت جایی که مرلین برایشان فراهم کرده بود رفتند تا کمی از خستگی هایشان رفع شود و فردا دوباره به جست و جوی کتاب بپردازند.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۵۷ سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۹

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
پلاکس از ورود تازه وارد عصبانی بود، چون تازه وارد در یک پست هزاران بار به اسنیپ اشاره کرده بود و این اتفاق نادر در سایت، اصلا با به میلش نبود!
برای همین بدون اینکه متوجه صحبت های ‌گویل باشد با سرعت راه می‌رفت.
ملت اسلیترینی که توجه هایشان جلب پلاکس بود به گویل توجه خاصی نکردند و به طور پیش فرض با سرعت راه افتادند.
پس از طی کردن مسافت بسیار زیادی لینی دست... بال... یا همون دست از بال بال زدن کشید:
_ ارباب داریم کجا میریم دقیقا؟

سوالِ به جای لینی سلول های نیم کره سمت چپ مغز اسلیترینی ها را فعال کرد.
بدین ترتیب پلاکس فهمید که لینی عضو اسلیترین نمی‌باشد! برای همین از تصورات بی جایش بیرون جهید و خودش این سوال را مطرح کرد:
_ ارباب میگم... جسارت نباشه ها، ولی چیزه..‌. احیانتا، ما کجا داریم میریم؟ بیابون شد که!

این بار بر طبق تصور لرد ایستاد و نگاهی به بیابان وسیع روبه رویش انداخت:
_ مگه ما الان داخل بازار نبودیم؟ چقدر زمان با سرعت طی میشه!

بلاتریکس عرق هایی که چون آبشار بر پیشانی اش موج میزد پاک کرد:
_ به ریش مرلین قسم ظلمه! مگه موهای قشنگ خودم چشون بود که اینو کردن سرممم؟

مرلین چشم غره ای به نشانه به من ربطی نداره به بلاتریکس رفت و روی عصایش نشست تا نفسی تازه کند.

_ اصلا سلینا کجاست که ما بریم پسش بگیریم؟

اسنیپ سوال خوبی پرسیده بود! سلینا واقعا در کجا مستقر بود؟
لرد عینک دودی زیبایش را درآورد و دسته اش را به جیب پیرهنی که دکمه هایش باز بود گیر داد و نگاه متفکرانه ای به ملت کرد:
_ یک نفر سرچ بنماید ببینیم سلینا کجاست!

لرد در راه بازار زیادی چشمش به تلوزیون های درون مغازه ها خورده بود.

_ سرچ خوردنیه؟

نخیرم ایوا نبود! بچه رابستن بود که با دامن سفید گلگلی قشنگی نشسته بود و همه را نگاه میکرد.

_ فکر نکنم سرچ خوردنی بوده باشه باباجان!

بچه رابستن پوفی کشید و سرش را روی سر رابستن گذاشت و به خواب عمیقی فرو رفت.

_ من میگم بیاین همین راه اومده رو برگردیم، بازم از یه نفر بپرسیم کسی رو بگیرن کجا میبرن!

گابریل نگاهی عاجزانه به پلاکس انداخت:
_ فقط امیدوارم آزکابان نبرده باشنش! این ردای سنگینو چجوری بکشم با خودم تا آزکابان!

بلاتریکس برای رهبری گروه جلو آمد اما ردای در واقع چادرش زیر پایش گیر کرد و سکندری خورد و موقع افتادن پاشنه کفش قرمز زیبایش شکست! حیف هنوز خیلی ایرانی نشده بود وگرنه رژ لبش هم به آستین هایش مالیده میشد.

بلاتریکس با همان سرعتی که پخش زمین شده بود خودش را جمع کرد و با ابهتی که از زیر حجاب به سختی دیده میشد به راه افتاد.
لرد سیاه و لشکر خسته اسلیترینیان هم به دنبالش راه افتادند.











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.