ملت اسلیترین در میانه راه در حالی که عرق از سر و رویشان میچکید به مردی برخورد کردند:
-سلام اقا! ببخشید میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
-بفرمایید.
-ببخشید ما اهل ایران نیستیم. یکی از یارانمونو تو فرودگاه بردن چون حجاب نداشت.
-خب اونو بردن بازداشتگاه پلیس. احتمالا یه چند روزی اونجا میمونه ولی چون شما ایرانی نیستید زود ولش میکنن.
-این بازداشتگاه پلیس کجاست؟
-دوتا خیابون پایین تر یه در بزرگ هست که بالاش نوشته.
-این ماگل ها عجب چیزای عجیبی دارن! بازداشتگاه پلیس. ببینم اصلا بازداشتگاه یعنی چی؟ پلیس چیه؟
-فک کنم پلیس کسایی رو که کاری بکنن که اینجا خوب نباشه رو میگیرن؛ شبیه دیوانه سازها. بازداشتگاه هم باید مثل آزکابان خودمون باشه.
-پلاکس که هنوز از دست تازه وارد عصبانی بود، چشم غره ای به او رفت.
-من که هزار بار عذرخواهی کردم پلاکس ببخش دیگه!
-دیگ این کار رو تکرار نکن.
-باشه!
بعد از اینکه دو خیابان پایین تر رفتند به در بزرگ رسیدند و وارد بازداشتگاه شدند.
-خب، حالا چیکار کنیم؟
-ببخشین خانم، ما یکی از دوستامون رو آوردن اینجا، چجوری باید پیداش کنیم؟
-برین اونجا اون خانم راهنماییتون میکنه.
-بلاتریکس! تو برو اونجا ازش سوال کن.
-چشم ارباب.
-سلام! چطور میتونم کمکتون کنم.
-سلام خانم. یکی از دوستای ما رو آوردن اینجا، اسمشم سلیناست.
-خب باید برین طبقه دوم اولین درب سمت راست اونجا یه سری شرایط رو براتون توضیح میدن و دوستتون هم اونجا منتظرتونه.
بعد از اینکه ده دقیقه تمام با هممشورت کردند سرانجام به اتاق مورد نظر رفتند.
-واااای! سلام ارباب! سلام بچه ها!
-ساکت شو سلینا!
-ببخشید.
رئیس بازداشتگاه بعد از بیست دقیقه تلاش توانست ملت اسلیترین را توجیه کند. و ملت از بازداشتگاه بیرون امدند و راهی خیابان ها شدند.
-شتتتتتررررق!
-این صدای چی بود؟
آلبوس بلافاصله جواب سوالش را گرفت.
-چرا منو میزنی سلینا؟
-میمردی تو هواپیما بهمون بگی که باید حجاب داشته باشیم.
-خب ببخشید، حواسم نبود.
-شتتتتررقققق!
-دیگه چرا؟!
-ازین به بعد حواستو جمع کن.
-خب الان که همه هستیم باید بریم دنبال کتاب. این زمانی هم که تلف شد رو در نظر نمیگیریم. اما اگه دوباره تکرار بشه میدمتون بلاتریکس که خیلی وقته کسی رو شکنجه نکرده.
-خب الان باید چیکار کنیم؟
-میریم دنبال کتاب!
-ارباب ببخشید، ولی الان ساعت 11 شبه خیلی خسته ایم. جایی هست که بتونیم استراحت کنیم؟
-ببینید، چون امکان داره که موقع غیب و ظاهر شدن، لو بریم، من از قبل یه جایی واسه خوابمون جور کردم.
-ازت ممنونم مرلین.
-خواهش میکنم پلاکس.
ملت اسلیترین به سمت جایی که مرلین برایشان فراهم کرده بود رفتند تا کمی از خستگی هایشان رفع شود و فردا دوباره به جست و جوی کتاب بپردازند.