گب امد به مایکل بگویید که دیگر هرگز نگاه تهدید امیزی به او نیندازد که...
_این وقت شب این حجم از افراد در یک مکان و با لباس های عجیب و غریب.
پلیس سپس نگاهی از بالا به پایین. از پایین به بالا تک تک روانه ی اعضای اسلیترینی کرد.
یکی با یک دبه ی بزرگ وایتکس! یکی با موهای فرفری عجیب و غریب که از روسریش بیرون زده بود.
دیگری با بچه ای دربغل. و کسی با قلم موی نقاشی ای در دست. میوه ای هم در حال حباب ساختن. (
)
گروهی بودن بس غلط انداز.
_کارت شناساییتون لطفا.
اسلیترینی ها سکوت کرده بودن.
واقعا نمیخواستن اتفاقی که برای سلینا افتاد رو تک تکشون تجربه کنن.
کارت شناسایی؟ با چیز های عجیب الجدیدی که اسلیترینی ها توی این مدت دیده بودن فهمیدن که قطعا منظور پلیس نمیتونست همون کارت عضویتشون در اسلیترین باشه.
البوس کمی اطلاعات عمومی داشت. کمی تا حدودی فهمید پلیس بیدار روبه رویشون چی میگه.
_ ما خارجی هستیم. جایی نداشتیم، یعنی داشتیم ولی خب...
گابریل حرف البوس روقطع کرد. دیگه نباید بیش از این اطلاعات سریشون رو بروز میدادن.
_اینم ویزامون!
پلیس پس از دیدن ویزا تک تک اعضا. و برسی نوع صحیح حجاب و رابطه خویشاوندی انها.
بعد از کمی نصیحت دوستانه راهی شد.
اسلیترینی ها خسته بودن. خیلی خسته. به هرحال ان ها هم ادم بودن. باید میخوابیدن. و خوابیدن.
فردا صبح...
_بــــــــــلا.
با صدای لرد همه ی اعضا سراسیمه از خواب پریدن. لردولدمورت با صورتی کاملا عصبانی به انها نگام میکنه!
_این مرد به چه حقی امد خواب مارو برهم زد و بیدارمون کرد؟
نه تنها بیدارمون کرد مارو از خونه خیلی زاقارتش پرت کرد بیرون.
دیگه خسته شدیم. بلا بکشش. تا درس عبرتی شه برای دیگران.
بلاتریکس باید میکشت! این یه دستور بود. بلاتریکس هم مرگخوار وفاداری بود.
اما اگه میکشت شاید اینده ای نه چندان خوب در این دنیای مشنگی گریبان گیرش میشد.
_لرد بهتر نیست الان که صبح شده بریم دنبال کتاب سالازار بزرگ.
با این حرف همه اعضا با برای ارام کردن لرد و خلاصی از اون موقعیت سرهاشون رو تکون دادن.
برای انها هر دم از این باغ بری میرسید.
حرف بلاتریکس منظقی بود ولی هرحال کسی حق نداشت لرد رو از خواب بیدار کنه.
_نـ...
قور قار قیر...
همه به شکم مبارک لردولدمورت نگاه کردن. خود لرد هم نگاه کرد.
_شکممون گرسنشه. البته ماهم گرسنه ایم. بروید غذایی بیارید شاهانه. در خور شانمون.