-آخه این موقع شب به کجا حمله کنیم؟
-ساکت شو گویل!
-ببخشید! ولی راست میگم دیگه؛ الان ساعت دوازدهه و آلبوس هم داره سرشو به دیوار میکوبه!
-خیالتون راحت، دیوارو با افسون نرم کننده جادو کردم، چیزیش نمیشه.
-خب، الان دیگه باید دنبال یه جایی برای حمله باشیم. ارباب شما نظری ندارین؟
-ها؟ چی؟ کی؟ آواداکداورا!
-مممننن، ننزدییکک ببببووداا.
-اه، اینم که از ترس غش کرد!
-سلینا! سلینا!
-خخخووببم.
-ارباب حالتون خوبه؟
(لرد درحالی که خمیازه ای طولانی را پشت سر گزاشته بود، با حالتی عارفانه به آنها نگاه کرد)
-خب، نقشه چیه؟
-میتونیم به اون خونه بزرگه که تو راه دیدیمش حمله کنیم.
-فکر بدی نیست. فکر کنم هممون توش جا شیم.
-ببینم، اونجا تمیز هست؟
-اگه نبود میتونی از وسایلت استفاده کنی گب!
-ممنوووووووووووووووووووووون!
-خب حالا باید یه نقشه بکشیم و حمله کنیم.
-من یه نق...، آخ! سوروس ازت خواهش میکنم دیگه منو نزن.
- گویل! بهتره که تو دیگه نقشه نکشی!
-شما دوتا بس کنید.
-خب، چه خبر؟
-حالت بهتره آسپ؟
-اوممم، آره.
-فکر کنم که بتونیم از اینجا غیب و ظاهر شیم.
-آره اینجا میتونیم، ولی جای خوبی براتون گرفتما!
-تو رو به ریشت ولمون کن!
-پس چنتا چنتا از اینجا میریم و اونجا همدیگه رو میبینیم.
-تا وقتی که لرد دستور حمله رو ندادن، همه از افسون سرخوردگی استفاده میکنین تا دیده نشین.
-در ضمن فقط همه رو بیهوش میکنیم.
-نکنه خوبی بود پلاکس.
-فقط ما اجازه داریم که چنتایی از این ایرانی ها را بکشیم.
-ارباب، لطفا این کار رو نکنین.
-ما ارباب هستیم و قصد داریم این کار را انجام دهیم.
-من هم میتونم کمکتون کنم ارباب؟
-نه بلاتریکس! این کار را میخواهیم تنهایی انجام دهیم.
-ارباب ازتون خواهش میکنم.
-خواهش نکن گب.
-ارباااب! لطفا!
-نه.
-اگه اونا بفهمن که کسی مرده دوباره میان ما رو میگیرن! تو اونجایی که منو برده بودن، همیشه حواسشون بهم بود.
-سلینا داره درست میگه ارباب!
-پوووف، مثل اینکه اینجا هم چیزی دستمان را نمیگیرد.
.
.
.
-بسه دیگه گب! تا حالا شصت و چهار بار نقشه رو مرور کردیم.
-خب پس همه آماده این؟ به گروه های سه نفره تقسیم شین و برین. اونجا همدیگه رو میبینیم.