هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

اگر خیال می‌کردید وزارت سحر و جادو حق و حقوق اقلیت‌های جامعه جادویی را نادیده گرفته است، باید بگوییم اشتباه کردید! وقتی وزیر سحر و جادو خودش از اقلیت‌ها باشد، مشخص است که شما را فراموش نخواهد کرد.


از تمامی اقلیت‌های جادویی و باقی اعضای این جامعه جادویی دعوت به عمل می‌آوریم تا در برنامه‌های ویژه وزارتخانه برای اقلیت‌ها شرکت کنند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: امروز ۲۱:۱۳:۱۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۳۰:۲۵
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 686
آفلاین
مروپ نگاهی به اسلیترینی گوینده آخرین دیالوگ انداخت.
- ممد نواده جد بزرگوار مامان کاملا درست می‌گه. باید فر رو خالی کنیم که موقع روشن کردنش توش کیسه برنج و بیسکویت نباشه آتیش بگیره. مامان حکم تخلیه صادر می‌کنه.

اسلیترینی‌ها به سرعت هر شی‌ای که در فر وجود داشت را تخلیه کردند و بدون نظم بر کف آشپزخانه ریختند.

- ولی به نظر مامان همینطوری خالی خالی هم نمیشه... بلاخره اگر فر روشن شد باید بفهمیم فر کار می‌کنه.

همه شروع به تفکر و خاراندن چانه‌هایشان کردند.

- مامان یه ایده داره! اگر یکی از نوادگان فداکار و دلسوز مامان توی فر بشینه می‌تونه هر وقت روشن شد بهمون اطلاع بده فر سالمه.

صدای تشویق‌ و سوت در آشپزخانه پیچید.

- همینه! اینطوری راحت می‌فهمیم فر سالمه یا نه!
- ایده‌ای بود نوآورانه، فرح‌بخش، مایه انبساط خاطر و مشکل‌گشا!

مروپ نگاهی با مضمون "خواهش می‌کنم، نیازی به تشویق نیست و مامان متعلق به همتونه" به جمعیت تشویق‌کننده‌هایش انداخت.
- خب، کی داوطلب سوخاری شدن تست فر مامانه؟

تشویق‌ها بلافاصله جای خود را به سکوت سنگینی دادند.


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳:۲۴ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳

هافلپاف، مرگخواران

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷:۴۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۸:۵۵
از کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
جـادوگـر
شـاغـل
مرگخوار
پیام: 24
آفلاین
مرگخوارا بعد شنیدن پیشنهاد تست کردن فر، ایستادند و به همدیگه نگاه کردند.
ایستادند و نگاه کردند...
ایستادند و نگاه کردند...
ایستادند و نگاه کردند...

- نایستید و نگاه نکنید. فقط ما می‌توانیم بایستیم و نگاه کنیم.

پس مرگخوارا به سمت فر یورش بردند و تا هرکدوم بتونن افتخار تست کردن و روشن کردن فر رو مال خودشون بکنن. اوضاع اون لحظه اوضاع جالبی بود. انگار همه مرگخوارا عضو گروه هافلپاف بودن و نهایت تلاششونو می‌کردن که تست‌کننده فر مذکور اونها باشن و درحال حاضر چیز دیگه‌ای براشون مهم نبود.

- یه لحظه وایسین!

مرگخوار اول کله‌شو از بین پاهای مرگخوار دوم درآورد. مرگخوار دوم دستشو از توی دهن مرگخوار سوم بیرون کشید. مرگخوار سوم پاشو از جلوی صورت مرگخوار چهارم کنار زد.

- نظرت چیه هر از چندگاهی یه آبی به جورابات بزنی؟
- جوراب ندارم. پای خودمه! از بس توی کفش بوده قارچ زده...

مرگخوارا به سرعت و با تعجب به‌دنبال فردی بودن که بهشون دستور سکوت داده بود. می‌خواستن پیداش کنن و بعد از اینکه مرگخوار اول کله فرد دستور دهنده رو کرده بود بین پاهاش، مرگخوار دوم دست فرد دستور دهنده رو می‌کرد توی دهنش و مرگخوار سوم از اون می‌پرسید که آیا قارچ دوست داره یا نه؟ ازش بپرسن که چرا باید وایسن؟

- چون قبل از اینکه بخواین فر رو روشنش کنید و تستش کنید، باید خالی‌اش کنید.


MAYBE YOU ARE THE NEXT


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹:۱۰ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

سیلویا ملویل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۷:۴۵ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۳:۳۴
از همین اطراف
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مترجم
هیئت مدیره
پیام: 49
آفلاین
مروپ نگاهی به فر رو به رویش انداخت.
- من چیزی تو فر نذاشتم سیب سبز مامان.

اسکورپیوس با شنیدن «سیب سبز» اخمی کرد و با ناراحتی سرش را چرخاند.
اسلیترینی مذکور اشاره‌ای به فر رو به روی خودش کرد و گفت:
- آخه اینجا یه چیزی تو فر ئه!

مروپ شانه‌ای بالا انداخت و مشغول کار خودش شد.
بقیه اسلیترینی‌ها به سرعت به سمت فر رفتند ولی با آرامش آن را باز کردند. به هر حال، هیچکس دردسر جدید نمی‌خواست!
با باز شدن فر، اسلیترینی‌ها چشمانشان از تعجب گرد شد.
- اون کیسه برنج ئه؟
- این یکی چیه؟! بیسکوییت...
- بیسکوییت مادر؟! اینجا چه خبره؟
- این وسایل رو تو فر می‌ذارن؟ خراب نمیشن؟

سیلویا با تردید دستش را سمت فر برد.
- روشنه؟ نه نیست.

اسکورپیوس با تأسف سرش را تکان داد.
- یعنی خرابه؟ خب می‌فروختن قبل از اینکه خراب بشه!
- شاید سالمه ولی اونا فکر می‌کنن خرابه.

جملات آخر از دهان اسکارلت خارج شدند و توجه سیلویا و اسکورپیوس را به سمت او آوردند.
سیلویا به اسکورپیوس لبخندی زد.
- اگه بهشون نشون بدیم سالمه، می‌ذارن ما بریم.
- شاید حتی یه پولی هم گرفتیم چون تعمیرش کردیم. کارهاشون با دو تا فر آسون میشه!

مروپ نگاهی با ناامیدی به سیلویا و اسکورپیوس انداخت.
- چجوری می‌خواین تعمیرش کنین؟
- خب اولش با تست سالم بودن یا نبودن فر شروع می‌کنیم!


I'll be smiling at the end of this road
« دوئل و قوانین آن »


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳:۲۵ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

هافلپاف، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۹:۱۲
از عمارت ریدل ها
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 101
آفلاین
-ارباااب...تق...میگم...تق...چرا...تق...انقدر...تق.

-د دو دقیقه آن ظرف هارا نشکن ببینیم چه میخواید جون بکنید بگید.

-ارباب داشتم میگفتم چرا انقدر این ظرفاشون سره.

-

-گوجه سبز مامان دلخور نشو نه که این طفلیا تاحالا دست نزدن به این چیزا نمیدونن. هکتور مامان بیا کنار خودم بهت یاد میدم چجوری ظرف بشوری. اول از این مایع به اسکاچ میزنی و میکشیش رو ظرف و بعد...تق.

-مادر جان؟

-به جون شفتالوی بدون پرز مامان تقصیر من نبود.


-چه خبره انقدر سر و صدا میکنید ؟مگه نگفتم مراقب ب باشی... این این... اینا ظرفای زنمه؟
مگه نگفتم حواستون باشه نشکنه؟ حالا که یه ماه دیگه به کارتون اضافه شد میفهمید مراقب باشید یعنی چی.

-آخر مردک میخواید مارو نگه دارید از حضورمان فیض ببرید چرا حقه سوار میکنید.

-کدوم حقه؟ من چرا باید بخوام شمارو که ضررتون بیشتر از منفعتتونه نگه دارم.

- نه شما ببین عزیز مامان راست میگه چرا هرچی مایع به اسکاچ میزنم کف نمیکنه به جاش ظرفا سر میشه.

- آهااا اون؟ اون رو هفته پیش زنم در قوطی روغنش شکست منم بطری مایع رو تمیز کردم دادم توش روغن بریزه.

-

-

-

- چرا این ایرانیها همه چیزشان برعکس است؟

-دیگه ما خیلی تو کار صرفه جویی هستیم. این قانون نیوتون رو شنیدین؟

- نیوتون دیگر کیست؟

- یه دانشمندی بود میگه انرژی هیچ وقت از بین نمیره فقط از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشه. این الان تو ایران صدق میکنه. حالا ماهم اینجا یسری چیزای دیگرو هم تغییرات دادیم. خودتون دارید کار هارو انجام میدین دیگه حواستون باشه باز دسته گل به آب ندین قبلش یه چک بکنید.

صاحب رستوران این را گفت و رفت و اسلیترینی ها را با هزار و یک معمایی که در پیش رویشان است رها کرد.

-عه بانو مروپ این چیه توی فر گذاشتن؟


S.O.S



پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۱۸:۴۲ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۳۰:۲۵
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 686
آفلاین
خلاصه:

کتاب دست نویسی از سالازار اسلیترین در ایران وجود داره که لرد به شدت تمایل داره اونو داشته باشه، برای همین خودش و همه اسلیترینی ها راهی ایران شدن که پیداش کنن.
حالا توی ایرانن ولی جایی برای موندن ندارن و از طرفی به یه رستوان رفتن و کلی سفارش غذا دادن اما نتونستن پولشو بدن چون پول ایرانی هم ندارن.

____________

صاحب رستوران کاملا شرایط بغرنج اسلیترین ها را درک می کرد. به هر حال انسان ها باید در شرایط سخت همدیگر را یاری کنند و دست هم نوع خود را بگیرند. صاحب رستوران تمام این آموزه ها را می دانست و از طرفی قلب بسیار مهربانی داشت. آنقدر مهربان که نفری یک لباس گارسونی تن همه اسلیترینی ها کرد تا سردشان نشود؛ سپس یک اسکاچ به گروهی از آنها داد تا گرد سفر طولانی شان به ایران را از خود بزدایند و یک جارو به گروهی دیگر تا غم های خود را بروبند.

اشک در چشمان اسلیترینی ها از این همه محبت و مهمان نوازی جمع شده بود که...

-باز که میبینم همونجا وایسادین! پاشین برین کارتونو شروع کنین. از الان بگم، اگر فقط یدونه از اون ظرفای سرویس جهیزیه زنم بشکنه، مدتی که باید اینجا کار کنین تا پول غذاتونو بدین دو برابر میشه. افتاد؟

افتاده بود. البته چاره ای جز افتادن هم نداشت. اسلیترینی ها نه جای خواب داشتند و نه غذا. کار برای صاحب رستوران حداقل برای مدتی نیاز های اولیه آنها را رفع میکرد.

تنها یک مشکل وجود داشت‌. اسلیترینی ها عادت داشتند بر روی مبل های سبز و نرمشان نشسته و منتظر جن های خانگی باشند که تالارشان را تمیز کنند. آنها تا به آن روز بجز آذرخش ها و نیمبوس هایشان، جاروی دیگری در دست نگرفته بودند.

-آقای چشم قرمزی، مگه از مریخ اومدی؟ آخه کیو دیدی موقع آبکش کردن، برنجو بریزه دور بجاش آبشو نگه داره؟!
-از خود برنج خوشمان نیامد. سفید بود.
-یک هفته دیگه که به مدت کارتون توی رستوران اضافه کردم خوشتون میاد!


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
مـاگـل
پیام: 43
آفلاین
در همین حین باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و ابرهای تاریکی برای چند ثانیه آسمان را پوشاند.هوا شکاف برداشت و مورگانا از درون شکاف با دماغ به زمین برخورد کرد.

- چرا این ایران اینطوریه؟حتی نمیشه درست دروازه باز کرد!

مورگانا همانطور که بلند میشد ادامه داد:چرا به من هیچی نگفتین خب؟منو کاشتین رفتین باز؟ من که اینقد عاشقتونم.میدونید چقدر ترسیدم براتون اتفاقی بیفته عجقای من؟

در این لحظه جوناتان هم از دروازه به بیرون پرتاب شد و به او برخورد کرد.مورگانا برای بار دوم با صورت نقش زمین شد.

گابریل:اییییی.شدی منبع کرونا!

پس گالن وایتکسش را در جیب خود گذاشت و به جایش یک گالن  الکل از جیبش خارج کرد.

بلاتریکس:به نظرم با اسید بشورش لباسای سفیدش هم حسابی خاکی شده.کلا همه ی باکتری هاش نابود بشن

ارباب با بی حوصلگی نفسش را بیرون داد:مسخره بازیهایتان را میگذارید کنار یا بدهم از یکیتان کباب درست کنند برایمان؟

گابریل با بی میلی گالن الکلش را به جیب خود برگرداند.مورگانا که اینبار با موفقیت خود را جمع و جور کرده بود،پس از نادیده گرفتن بلاتریکس و گابریل،رو به ارباب کرد و گفت:
دقیقا چون شنیدم گرسنه هستید خدمتتون رسیدم.ولی هیچ نگران نباشید.من راه حل دارم.

بلومون:چند بار تا حالا اومدی ایران مورگانا؟نکنه میخوای یه همبرگر رو اینبار تسخیر کنی و به خورد ارباب بدی؟

مورگانا:منو مثل اینکه دست کم گرفتیدا.من یه الهه هستم ناسلامتی.میتونم بدون اینکه جایی حضور داشته باشم اونجارو ببینم.همین چند متر اونور ترمون یه غذافروشی هست.بیاید بریم نشونتون بدم.

و شال سفیدی را روی سر خود انداخت.
ملت مرگخوار که خوب از کم صبری لرد در زمان گرسنگی خبر داشتند به ناچار به دنبال مورگانا راه افتادند.

در فست فودی:

بلاتریکس:منظورتون چیه که میشه ششصد
هزار تومن؟من میتونم بهتون ۵ گالیون پرداخت کنم.

مرد پشت صندوق:یعنی چی؟گالیون چیه؟مسخره میکنی خانوم؟میگم میشه ششصد هزار تومن پول رایج مملکت.اینم دستگاه.کارت بکشید لطفا

بلاتریکس با کلافگی به پشت سرش نگاه کرد.کمی آنطرف تر،لرد با دو لپ باد کرده سوخاری ها را یکی پس از دیگری میبلعید.همبرگر به بلومون نساخته بود و داشت سعی میکرد با یکی از میوه های جادویی اش خودش را خوب کند.گویل و مایکل با شکم های باد کرده سر تمام کردن قوطی های دهم پپسی باهم مسابقه گذاشته بودند.مورگانا رفته بود یک بچه برای خوردن پیدا کند و دامبلدور هم که چیزی سرش میشد،به خاطر نوشیدن بیش از حد دوغ آبعلی با دهان باز روی صندلی خوابش گرفته بود.

بلاتریکس مانده بود و مرد فروشنده ی ماگلی که نه کارت اسلیترین سرش میشد و نه نشان مرگخواری...



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۵ ۰:۱۰:۳۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۵ ۰:۱۲:۴۰

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
مـاگـل
پیام: 101
آفلاین
گب امد به مایکل بگویید که دیگر هرگز نگاه تهدید امیزی به او نیندازد که...

_این وقت شب این حجم از افراد در یک مکان و با لباس های عجیب و غریب.

پلیس سپس نگاهی از بالا به پایین. از پایین به بالا تک تک روانه ی اعضای اسلیترینی کرد.
یکی با یک دبه ی بزرگ وایتکس! یکی با موهای فرفری عجیب و غریب که از روسریش بیرون زده بود.
دیگری با بچه ای دربغل. و کسی با قلم موی نقاشی ای در دست. میوه ای هم در حال حباب ساختن. ()
گروهی بودن بس غلط انداز.
_کارت شناساییتون لطفا.

اسلیترینی ها سکوت کرده بودن.
واقعا نمیخواستن اتفاقی که برای سلینا افتاد رو تک تکشون تجربه کنن.

کارت شناسایی؟ با چیز های عجیب الجدیدی که اسلیترینی ها توی این مدت دیده بودن فهمیدن که قطعا منظور پلیس نمیتونست همون کارت عضویتشون در اسلیترین باشه.

البوس کمی اطلاعات عمومی داشت. کمی تا حدودی فهمید پلیس بیدار روبه رویشون چی میگه.
_ ما خارجی هستیم. جایی نداشتیم، یعنی داشتیم ولی خب...

گابریل حرف البوس روقطع کرد. دیگه نباید بیش از این اطلاعات سریشون رو بروز میدادن.
_اینم ویزامون!
پلیس پس از دیدن ویزا تک تک اعضا. و برسی نوع صحیح حجاب و رابطه خویشاوندی انها.
بعد از کمی نصیحت دوستانه راهی شد.

اسلیترینی ها خسته بودن. خیلی خسته. به هرحال ان ها هم ادم بودن. باید میخوابیدن. و خوابیدن.

فردا صبح...

_بــــــــــلا.
با صدای لرد همه ی اعضا سراسیمه از خواب پریدن. لردولدمورت با صورتی کاملا عصبانی به انها نگام میکنه!

_این مرد به چه حقی امد خواب مارو برهم زد و بیدارمون کرد؟
نه تنها بیدارمون کرد مارو از خونه خیلی زاقارتش پرت کرد بیرون.
دیگه خسته شدیم. بلا بکشش. تا درس عبرتی شه برای دیگران.

بلاتریکس باید میکشت! این یه دستور بود. بلاتریکس هم مرگخوار وفاداری بود.
اما اگه میکشت شاید اینده ای نه چندان خوب در این دنیای مشنگی گریبان گیرش میشد.
_لرد بهتر نیست الان که صبح شده بریم دنبال کتاب سالازار بزرگ.

با این حرف همه اعضا با برای ارام کردن لرد و خلاصی از اون موقعیت سرهاشون رو تکون دادن.
برای انها هر دم از این باغ بری میرسید.

حرف بلاتریکس منظقی بود ولی هرحال کسی حق نداشت لرد رو از خواب بیدار کنه.
_نـ...

قور قار قیر...

همه به شکم مبارک لردولدمورت نگاه کردن. خود لرد هم نگاه کرد.
_شکممون گرسنشه. البته ماهم گرسنه ایم. بروید غذایی بیارید شاهانه. در خور شانمون.


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
مایکل در این حلقه و در این سرمای خانمان و استخوان سوز به خواب فرو رفته بود و داشت خواب شیرین غذا را می دید و زیر لب زمزمه می کرد:

-غذا! غذاااااا! غذاااااااااا می خوااااام...!

او گرسنه بود! (البته که او همیشه گرسنه بود و نمونه عملی سنگ خوردن مرد را نشان داده بود.)

ملت اسلیترینی با نگاه هایی تعجب انگیز و پر از حیرت به او خیره شده بودند تا اینکه بلا به آنها گفت:

-بیچاره رو سریع تر بیدار کنید تا ما رو به جای غذا نخورده!

نفر کناری مایکل شروع کرد به سقلمه زدن به او، اما خیر. انگار مایکل سال ها و ماه هاست که نخوابیده است و اکنون دارد هفت پادشاه را خواب می بیند!

کمی بعد گب و آلبوس از اونور حلقه برای یاری رساندن به این ور حلقه آمدند و ...

-خب مایکل عزیز! نظرت با یک دوش وایتکس چیه؟!

-منم موافقم باهات گب! به نظرم دوش وایتکس مطمئنا بیدارش می کنه!

و سپس گب با سطل وایتکس به پیش مایکل برگشت و سطل را رویش خالی کرد...

-این دیگه چی بود رو من ریختید؟!

-وایتکس!

-چراااااااا؟!

-چون می خواستیم بیدار شی!

و بعد مایکل با نگاهی تهدید آمیز و خطر ناک به گب نگاه کرد...



پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰

گابریل دلاکور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 407
آفلاین
- صبر کنید...

لرد سیاه این رو گفت و با چوبدستی اسلیترینیِ بخت برگشته‌ای که از سر ناچاری بهش چسبیده بود رو به یه ور دیگه پرت کرد.
- یه راه دیگه هم هست، تا ما بتونیم بدون نیاز به منحرف شدن از مسیر هدف اصلی شب رو بگذرونیم.

اسلیترینی‌ها با شک و تردبد به لرد نگاه کردند.

- چه راهی سرورم؟
- اینکه همتون برید بیرون، و فقط ما بمونیم توی اتاق. نظرتون رو هم نخواهم پرسید... برید بیرون.

و از اونجایی که توی صورتش کوچکترین اثری از شوخی پیدا نمی‌شد، اسلیترینی‌ها بدون اعتراض از همون راهی که وارد شده بودن، خارج شدن.

سرمای هوا استخوان‌سوز بود و اسلیترینی‌ها به هوای گرم تالارشون که سوخت‌ش رو از سوزوندن وسایل ماگلزاده‌ها به دست میاوردن، عادت کرده بودن، نمی‌تونستن اون وضعیت رو تحمل کنن. اما اونا راه دیگه‌ای هم نداشتن... باید تا صبح کنار هم می‌ایستادن و...

- واقعا فکر کردید قراره تا صبح اونجا وایستید؟ نظرتون راجع به اینکه دور من حلقه تشکیل بدید تا سرما اذیتم نکنه، چیه؟

و البته که نظر همه در برابر بلاتریکس، بدون حق انتخاب مثبته.

اسلیترینی‌ها سعی کردن همونجوری بخوابن، و چون ایرانی نبودن، نمی‌دونستن که آقا پلیسه بیداره. اما آقا پلیسه واقعا بیدار بود و وقتی از اون کوچه رد شد و چند تا آدم با لباس سبز بلند و در حالی‌که حلقه زده بودن دید، نتونست ساده از کنارش رد بشه.


گب دراکولا!


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ دوشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۰

اسلیترین

آلبوس سوروس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۴۸:۴۷
از خونه کله زخمی...
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 80
آفلاین
-آخه این موقع شب به کجا حمله کنیم؟
-ساکت شو گویل!
-ببخشید! ولی راست میگم دیگه؛ الان ساعت دوازدهه و آلبوس هم داره سرشو به دیوار میکوبه!
-خیالتون راحت، دیوارو با افسون نرم کننده جادو کردم، چیزیش نمیشه.
-خب، الان دیگه باید دنبال یه جایی برای حمله باشیم. ارباب شما نظری ندارین؟
-ها؟ چی؟ کی؟ آواداکداورا!
-مممننن، ننزدییکک ببببووداا.
-اه، اینم که از ترس غش کرد!
-سلینا! سلینا!
-خخخووببم.
-ارباب حالتون خوبه؟
(لرد درحالی که خمیازه ای طولانی را پشت سر گزاشته بود، با حالتی عارفانه به آنها نگاه کرد)
-خب، نقشه چیه؟
-میتونیم به اون خونه بزرگه که تو راه دیدیمش حمله کنیم.
-فکر بدی نیست. فکر کنم هممون توش جا شیم.
-ببینم، اونجا تمیز هست؟
-اگه نبود میتونی از وسایلت استفاده کنی گب!
-ممنوووووووووووووووووووووون!
-خب حالا باید یه نقشه بکشیم و حمله کنیم.
-من یه نق...، آخ! سوروس ازت خواهش میکنم دیگه منو نزن.
- گویل! بهتره که تو دیگه نقشه نکشی!
-شما دوتا بس کنید.
-خب، چه خبر؟
-حالت بهتره آسپ؟
-اوممم، آره.
-فکر کنم که بتونیم از اینجا غیب و ظاهر شیم.
-آره اینجا میتونیم، ولی جای خوبی براتون گرفتما!
-تو رو به ریشت ولمون کن!
-پس چنتا چنتا از اینجا میریم و اونجا همدیگه رو میبینیم.
-تا وقتی که لرد دستور حمله رو ندادن، همه از افسون سرخوردگی استفاده میکنین تا دیده نشین.
-در ضمن فقط همه رو بیهوش میکنیم.
-نکنه خوبی بود پلاکس.
-فقط ما اجازه داریم که چنتایی از این ایرانی ها را بکشیم.
-ارباب، لطفا این کار رو نکنین.
-ما ارباب هستیم و قصد داریم این کار را انجام دهیم.
-من هم میتونم کمکتون کنم ارباب؟
-نه بلاتریکس! این کار را میخواهیم تنهایی انجام دهیم.
-ارباب ازتون خواهش میکنم.
-خواهش نکن گب.
-ارباااب! لطفا!
-نه.
-اگه اونا بفهمن که کسی مرده دوباره میان ما رو میگیرن! تو اونجایی که منو برده بودن، همیشه حواسشون بهم بود.
-سلینا داره درست میگه ارباب!
-پوووف، مثل اینکه اینجا هم چیزی دستمان را نمیگیرد.
.
.
.
-بسه دیگه گب! تا حالا شصت و چهار بار نقشه رو مرور کردیم.
-خب پس همه آماده این؟ به گروه های سه نفره تقسیم شین و برین. اونجا همدیگه رو میبینیم.



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.