هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۰:۴۸ سه شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۱
#1
برودریک به دری که توسط دیوانه ساز باز شده بود نگاه کرد.
_همین؟ به همین سادگی با یه وعده در رو باز کرد؟

دوریا که از سلولش بیرون رفت.
برگشت سمت برودریک که داخل سلول خودش با تعجب به دوریا نگاه میکرد.
_بله همین! هیچ وقت من رو دست کم نگیر.
گابریل بیا بریم.

و سپس راهش رو کشید و رفت.

در همین حین درهای دیگه زندانیا باز شد و همه ی اونا بیرون امدن.
دوریا و گابریل که سر جاشون ایستاده بودن با تعجب به بقیه زندانیا که از سلولهاشون بیرون می آمدن نگاه میکردن. یعنی اونها هم از حیله ی دوریا استفاده کرده بودن؟!

تا اینکه یکی از دیوانه ساز ها بلند گفت:
_همه میرین به سلول اصلی تا تکلیفتون روشن بشه!

تمام آرمان های شورشی دوریا در لحظه ای نابود شد!
مرگخوار گول وعده های اون رو نخورد! بلکه میخواستن انهارو انتقال بدن.

اما نه اون میتونست تا رسیدن به سالن اصلی ازکابان زندانی هارو ترغیب به شورش کنه!


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ شنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۱
#2
اهم‌ اهم...
از این ور بود دیگه درسته؟

بی زحمت رمز عبور جدید اسلیترین رو بدین!

این بیرون هوا گرمه.
و من هم هر دقیقه دارم پلاسیده تر میشم.

منو بفرستین داخل گروه عزیزم!


انجام شد.
خوش برگشتی!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۲۹ ۲۳:۵۸:۲۱

دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۰
#3


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: تولد هجده سالگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۰
#4
همسن همیم...احساس همزاد پنداری کردم.

و خب تولد سایت مبارک.
البته تولد سایت رو باید به تک تک بچه های باحال و دوست داشتنی و فعال سایت تبریک گفت. به مدیرای عزیز و معاون و ناظرای واقعا زحمت کش.


من هر ازگاهی میام میگ میگ میکنم و میرم ولی اینقدر اینجا گرم و دوست داشتنیه که همیشه یه گوشه ای از ذهنم هستش.

ایشلا 120سالگیش.

#جادوگران_عزیز_تولدت_مبارک.


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰
#5
گب امد به مایکل بگویید که دیگر هرگز نگاه تهدید امیزی به او نیندازد که...

_این وقت شب این حجم از افراد در یک مکان و با لباس های عجیب و غریب.

پلیس سپس نگاهی از بالا به پایین. از پایین به بالا تک تک روانه ی اعضای اسلیترینی کرد.
یکی با یک دبه ی بزرگ وایتکس! یکی با موهای فرفری عجیب و غریب که از روسریش بیرون زده بود.
دیگری با بچه ای دربغل. و کسی با قلم موی نقاشی ای در دست. میوه ای هم در حال حباب ساختن. ()
گروهی بودن بس غلط انداز.
_کارت شناساییتون لطفا.

اسلیترینی ها سکوت کرده بودن.
واقعا نمیخواستن اتفاقی که برای سلینا افتاد رو تک تکشون تجربه کنن.

کارت شناسایی؟ با چیز های عجیب الجدیدی که اسلیترینی ها توی این مدت دیده بودن فهمیدن که قطعا منظور پلیس نمیتونست همون کارت عضویتشون در اسلیترین باشه.

البوس کمی اطلاعات عمومی داشت. کمی تا حدودی فهمید پلیس بیدار روبه رویشون چی میگه.
_ ما خارجی هستیم. جایی نداشتیم، یعنی داشتیم ولی خب...

گابریل حرف البوس روقطع کرد. دیگه نباید بیش از این اطلاعات سریشون رو بروز میدادن.
_اینم ویزامون!
پلیس پس از دیدن ویزا تک تک اعضا. و برسی نوع صحیح حجاب و رابطه خویشاوندی انها.
بعد از کمی نصیحت دوستانه راهی شد.

اسلیترینی ها خسته بودن. خیلی خسته. به هرحال ان ها هم ادم بودن. باید میخوابیدن. و خوابیدن.

فردا صبح...

_بــــــــــلا.
با صدای لرد همه ی اعضا سراسیمه از خواب پریدن. لردولدمورت با صورتی کاملا عصبانی به انها نگام میکنه!

_این مرد به چه حقی امد خواب مارو برهم زد و بیدارمون کرد؟
نه تنها بیدارمون کرد مارو از خونه خیلی زاقارتش پرت کرد بیرون.
دیگه خسته شدیم. بلا بکشش. تا درس عبرتی شه برای دیگران.

بلاتریکس باید میکشت! این یه دستور بود. بلاتریکس هم مرگخوار وفاداری بود.
اما اگه میکشت شاید اینده ای نه چندان خوب در این دنیای مشنگی گریبان گیرش میشد.
_لرد بهتر نیست الان که صبح شده بریم دنبال کتاب سالازار بزرگ.

با این حرف همه اعضا با برای ارام کردن لرد و خلاصی از اون موقعیت سرهاشون رو تکون دادن.
برای انها هر دم از این باغ بری میرسید.

حرف بلاتریکس منظقی بود ولی هرحال کسی حق نداشت لرد رو از خواب بیدار کنه.
_نـ...

قور قار قیر...

همه به شکم مبارک لردولدمورت نگاه کردن. خود لرد هم نگاه کرد.
_شکممون گرسنشه. البته ماهم گرسنه ایم. بروید غذایی بیارید شاهانه. در خور شانمون.


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ سه شنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰
#6
مرگخوارها نه فرزند اون پیرزن فرتوت بودن. و نه نیکوکار!

حتی کارشون کمک کردن هم نبود. پس راهشون رو گرفتن که برن.


_چه پیرزن گوگولی ای. چشم آلان مادرجون!
با این حرف رامودا مرگخوار ها راهشون رو نگرفتن و نرفتن.

پیرزن گوگولی. چشم. مادرجون!
قطعا رامودا با همین پنج کلمه به اندازه کافی دفتر اعمالش رو سفید کرده بود.

اگر کمکش هم میکرد. شاید دفتر اعمالش زلال میشد!

رامودا جوگیر بود! ولی مرگخوارهای دیگه که نبودن. باید کمکش میکردن و جلوشو میگرفتن.
ولی همین کمک کردن به راموداهم کارخوب محسوب میشد. هیچ کس حاضر نبود به رامودا کمک کنه.


رامودا هم رفت تا به پیرزن از نظر خودش گوگولی کمک کنه!


ویرایش شده توسط بلو مون در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۲۰ ۲۱:۳۰:۵۹

دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ یکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰
#7

مشکل روی مشکل. مشکلات از روی هم داشتن بالا میرفتن.

ایوا خورده شده بود. لردولدمورت حیوان خانگی میخواست. ویکی از مرگخوارا بعد از طی زندگی ای سیاه در حین وفاداری به ارباش دار فانی رو وداع گفته بود.


بلاتریکس بود که همیشه اول از همه به خودش می آمد.
_مرگواری که فدا شد...رحمت مرلین بر اون باد!
الان بایـ...

_بلا
با حرف لردولدمورت مرگخوار هایی که منتظر ادمه تایپ جملات بلاتریکس بودن به طرف لرد برگشتن.

-جانم ارباب؟
_حیووان خانگی ما چی شد؟ جای خالی نجینی خیلی احساس میشود! ما خرگوش میخواهیم. ان هم از نوع پشمالوش.
که یاد اون ریش های دانبلدور بیفتیم و بکشیمش و گوارای وجودمان شود.
ما میریم میخوابیم خود اندیشه ای کنید! ولی وقتی بیدار میشیم خرگوش پیشمان باشد.

مرگخوارا لحظه ای سکوت کردن. شاید این سکوت پل های ارتباطی مغزشون رو باز میکرد برای رسیدن راه حلی جدید.

همون لحظه صدای نه چندان واضح ایوو:
_ منو از این دل و روده نجات بدین.



دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمام اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ یکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰
#8
_کار کرد؟

بلاتریکس بس عصبانی بود. خیلی بیشتر از خیلی. به همین دلیل از شدت عصبانیت نمی تونست چیزی بگه.

ولی قطعا فقط بلاتریکس بود که عصبانی بود!
اعضای اسلیترین در دل جشن به پا کرده بودن.
_چی کار کرد هکتور؟

هکتور نگاهی به بقیه و نگاهی به در کرد!
_اع من یه معجون ساخته بودم که ارباب نزدیک در میشه خود در باز بشه. نشد نه؟


بلاتریکس بلاخره به حرف امد.
_هک. مگه برای اجسام هم معجون می سازن؟
_اره! شعبه دو معجون سازیم تازه شروع به کار در زمینه معجون سازی اجسام کرده ... خب من برم...خیلی کار ریخته سرم!

_ هیچ جا نمیری! اول این درو باز کن!
_هنوز بعد این همه سال نمیدونین معجون های من پادزهر ندارن. مثل یه خیابون یه طرفه فقط میرن بازگشتی در کار نیست.

جمله آخر  هکتور خیلی تامل برانگیز بود. اسلیترینی ها حتی بلاتریکس هم لحظه ای به تامل برانگیخت.

_این اردک زشته گنده این تو چکار میکنه!
چرا حس میکنیم داره بهمون نزدیک میشه.
بلا؟



دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰
#9
خُـــ♡ــــدا


تصویر کوچک شده
نام و نام خانوادگی: بلو مون
(Blue Moon)

ملقب: بلوبری

خون: اصیل بودن اصل هرچیزیه. فرقی نمیکنه کی و کجا. اصیل زاده.

گروه: اصلی ترین ها (اسلیترین)

میوه نما: بلوبری، بدون خاصیت له پذیری. (همش که نباید جانور نما باشه پس میوه هاچی؟ گیاها چی؟ )

چوب دستی: مغز جیگر ذغال اخته و آب خالص. اندازه ده برابر خودش.

شخصیت: مهربون در ظاهر (مرموز، خبیث، مول، تنبل، بیخیال در باطن )

درباره: تحصیلات میوه ایه خودم رو در هواگوارتز گذروندم.
عاشق فیزیکم. به نظرم جهان با فیزیک جریان داره. من با فیزیک زندگی میکنم با فیزیک میبینم و با فیزیک جواب میدم.
حتی جادوگری هم بر اصل فیزیکه. مثلا زاویه گرفتن چوب دستی خیلی مهمه.
حباب ساختن شغلمه. کسی هم حباب هامو نترکونه!
تصویر کوچک شده ( حتی حباب سازیم به فیزیک ربط داره.)

میوه ها نقش پر رنگی توی زندگیم دارن. قدرت میوه هارو دست کم نگیرید. میوه ها پر از قدرتن.
فلفل نبین چه ریزه ان...

درحال حاضر بیکارم. البته حباب میسازم. اگرچه الان حباب هام طرفدارای زیادی نداره ولی یه روزی حباب ساز معروفی میشم.



پی نوشت: مون اسم یکی بود من بهش بلو رو اضافه کردم در اصل گفتم بگویم.

اون کلید اسلیرینم بدین برم شب توی سالن نخوابم.

دست به حبابامم نزنید!
تصویر کوچک شده



پا به حبابات زدیم.
انجام شد.



ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۱۷ ۱۷:۴۱:۵۳
ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۱۷ ۲۱:۴۶:۳۳
ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۱۸ ۱:۳۲:۴۰
ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۱۸ ۱:۴۲:۴۶
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۱۸ ۶:۴۳:۰۰

دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: داستانهای دو پستی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷
#10
پست اول...

_سلینا گفتم فقط 5 میلی متر. حواست باشه، نشه 6 میلی متر!
_باشه باشه. کوتاه کردن مو که کاری نداره.

سلینا بعد از زدن این حرفش بلاتریکس رو روی یک صندلی نشوند و روپوش مخصوص رو کاملا روی بلاتریکس انداخت و توانایی هر اقدامی رو از بلاتریکس گرفت.

او حتی توی عمرش قیچی از نزدیک ندیده بود، چه برسه به کوتاه کردن مو!
ولی خواستن توانستن است. هر کسی میتونه هر کاری رو که بخواد انجام بده. هممم... ولی خب اینکه درست انجام بده یا خرابکاری کنه بحثش جداست.

سلینا خیلی شیک همون طور که یه آلوچه ترش با نمک اضافی میذاشت تو دهنش، قیچی رو به موهای بلاتریکس نزدیک کرد.
_بلا، ناظر عزیز، تکون نخوری ها.

و پس از زدن این حرف کارش رو شروع کرد.

15دقیقه بعد...
_تموم نشد؟!
_نه!

30دقیقه بعد...
_تموم نشد؟!
_هممم...نه یکم مونده!
_

1ساعت بعد...
_تموم شد؟!
این حرف رو این بار بلاتریکس جوری زد که اگه تموم هم نشده بود سلینا باید میگفت تموم شده.

_تموم شد! خب حالا بزار ببینم چقدر خوشگل شدی!
_کوتاه کردن 5 میلی متر مو چه ربطی به خوشکل شدن داره؟!

سلینا بی توجه به حرف بلاتریکس هکتور و بقیه اعضای اسلایترین رو خبر کرد. همه جلوی بلاتریکس جمع شده بودن. توی چهره هر کدوم یه احساسی میشد پیدا کرد. ترس، تعجب، خنده، بهت و...
اما بلاتریکس این حجم از تنوع نگاه ها رو برای کوتاه شدن موهاش اونم به اندازه ی 5 میلی متر درک نمی کرد. یعنی این قدر فرق کرده بود؟!

بلاتریکس صبر رو دیگه جایز ندونست.
_ چرا اینجوری بهم زل زدین؟! برین به کاراتون برسین. اخر سالی اتاقاتون رو گرد گیری کنین.
_بلا خیلی باحال شدی.
_خیلی قشنگ شدی!
_اهومم... تنوع چیز خوبیه.
_فیس فیس.
_به نظرم سبزم رنگ کنی موهاتو عالی میشه.
_بلا موهات کو؟

همین یک جمله از فرد مجهول النام کافی بود تا بلاتریکس دستانش رو به سمت موهایش برساند. ولی دیگه مویی نبود. یعنی بود ولی در حد 5 سانتی متر!
مدل موی پسرانه به بلاتریکس میومد؟! نمی یومد؟!
بلاتریکس آتشین شد.
_سلللللللللیییییییییناااااااااا!

سلینا که خیلی وقت پیش دم نداشتش رو گذاشته بود روی کولش و فرار کرده بود. و سایر اعضا هم فرار رو به قرار ترجیح دادن.
اما با داد بلاتریکس چوب شدن و سر جاهاشون استادن.
_کجا میرین؟ بیاین موهای منو درست کنین!
_دقیقا چجوری؟

بلاتریکس خیلی عصبانی بود. خیلی خیلی زیاد. در حدی که می توانست با ناخن هایش هر کسی رو که میبیند از زمین محو کند. مخصوصا سلینا رو. اما با یک و دو تا نفس عمیق به یه نتیجه کاملا منطقی ای رسید. بروی صندلی ای نشست و پای راستش رو روی پای چپش انداخت و دست به سینه به اعضای گروهش نگاه کرد. فعلا با آنها کار داشت!
_همون طور که موها رو میشه کوتاه کرد میشه بلندش هم کرد. پس میتونین درستش کنین. پس درستش کنین. سریع!




ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۹ ۲:۰۴:۲۶

دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.