پست دوم
مکگونگال با بغض فرو خوردهای از پنجره به نقطهای دور نگاه کرد. نقطهای که در آن قورباغه شناوری بر روی یک برگ زرد زیر باران سیلآسای پاییزی از این سو به آن سو حرکت میکرد.
فلشبک:- عجیب نیست که امروز پروفسور مکگونگال خودش کلاس نیومده و بجاش گربهش رو برامون فرستاده؟
یکی از پسران کلاس که آب از دهانش سرازیر شده بود با نگاهی پر از نیات پاک و عفیفانه به گربهی ماده چشم دوخت.
ـ ولی حاجی الحق والانصاف عجب گربهای داره پروفسور! جان!
در واقع تا بدین جا همه چیز جز گرایش عجیب دانشآموزی به گربه، تقریباً عادی به نظر میرسید تا آنکه لرد سیاه جوان که حوصلهاش سر رفته بود تصمیم گرفت گربه را پیش پیش کند... البته نه یک پیش پیش عادی!
لحظاتی بعد گربه با وحشت میدوید و تام ریدل جونیور هم با آبپاش باغبانی پدرش که اندازه کل رودخانه نیل در آن آب گنجانده بود به دنبالش.
پایان فلشبک.- غیر از اینکه اصلا دوست ندارم وقتی در ظاهر گربهایم خیس بشم، باید بگم تا سه ماه کلاسم تبدیل به آکواریوم شده بود. مگه چقدر گل و گیاه دارین که این آبپاش لعنتی این همه گنجایش داشت؟ تازه اون تمساحهای نیل که همراه لجنهای کف رودخونه محلول در آب با آبپاش اومده بودن رو ندیدین!

- میگم این آبپاشم چند وقته پیداش نیستا! تازه با کلی منتکشی، جد بزرگوار حاضر شدن طلسم گسترشپذیری رو روی آبپاشم اجرا کنن فقط به این شرط که باهاش تموم رودخونههای مشنگهارو خشک کنم.
مروپ زیر زیرکی سیخونکی به شوهرش زد تا به خودش بیاید.
- تمشک جنگلی مامان فقط میخواسته سطح مقاومت شمایل گربهای شما به آب رو بسنجه. چرا کنجکاوی طفل معصوم مامان رو سرکوب میکنین؟ بده چندتا تمساح هم سر راه آورده که سر بچههای کلاس گرم شه و در راه رضای مرلین، تمساحها هم از سوء تغذیه و در معرض انقراض بودن، رنج نبرن؟
مکگونگال و دامبلدور، نگاهی متعجب و ناامید به یکدیگر انداختند. ناگهان کفتر سفیدی که از مشکلات گوارشی رنج میبرد، مستقیم بر روی کله دامبلدور نشست و قبل از رساندن پیغامش، جهت حفظ لطافت بیشتر موهای نقرهفام نامبرده، یک جایزه ناقابل هم از خودش بر جای گذاشت. پیرمرد که نصف سرش سبز رنگ شده بود چرا که به نظر میرسید کفتر، شب قبل، قرمه سبزی با شیر طالبی میل کرده باشد، با چهره در هم کشیده، نامهای را از پای پرنده باز کرد و آن را بلند خواند.
- این همه سال چرا نگفته بودی بهم علاقه داری آلبوسم؟ اصلا قلبم اکلیلی شد وقتی نامهتو خوندم قربون اون شپشای ریشت برم. پس دیت اولمون شد پنجشنبه شب جنگل ممنوعه. ماچ بهت... از طرف مینروا جونت!
مینروا مکگونگال که تا قبل نامه چهرهای ناامید و جدیای داشت ناگهان سرخ و برافروخته شد.
- اوا آلبوس، قرار نبود این نامههای دو نفرهمونو توی جمع بخونی که! اگر همه نامههای عاشقانهای که هر هفته برام مینویسی رو اینطوری توی جمع بخونی دیگه باید فکر ازدواج باشیما! من اصلا اهل روابط خارج از ازدواج نیستم اونم وقتی جنبه عمومی پیدا کنه... گفته باشم!
دامبلدور که حس میکرد به خاطرات یار دیرینش گلرت، خیانت شده است، با تعجب پاسخ داد.
- نامههای دو نفره؟ هر هفته؟ من کی همچین کاری کردم خودم خبر ندارم؟
- یعنی تو اون نامههارو ننوشتی؟!
در این میان، لرد سیاه که در حال خوردن چیپس خانگی مامانپزش بود، وارد دفتر شد و بین صندلی پدر و مادرش نشست.
- پروفسور مکگونگال، نگفته بودی روی پروفسور دامبلدور کراش داریا شیطون!
- ریدل؟! بازم؟! دفعه پیش که از طرف مادام پامفری برای پروفسور اسپراوت نامه عاشقانه فرستادی گفتم این کار چقدر زشته...
- بله پروفسور... تازه گفتین اگر اینکارو ادامه بدم ممکنه هلیکوپترشکن لازمم بشیم چون خب از نظر جنسیت هر دوتاشون... ولی به نظر من که خودشون راضی به نظر میرسیدن. حداقل مادام پامفری که خیلی به ماندریکهای پروفسور اسپراوت علاقه نشون میداد و میخواست شخصا هر شب براشون معجون رشد استخوان ببره اتاق پروفسور اسپراوت و خوب ماندریکهارو ماساژ بده تا معجون جذبشون بشه.
- ریدل!
صدای بلند مکگونگال داخل دفتر مدیریت پیچید. مروپ که اصلا از فریاد پروفسور بر سر پسرش خوشش نیامده بود اخمی کرد و تام ریدل سینیور با دیدن اخم همسرش از صندلی برخاست.
- پروفسور مکگونگال، به شما اجازه نمیدم با پسرم با صدای بلند صحبت کنین!
صحنه اسلوموشن شد. مروپ با شنیدن صدای جدی و عمیق تام به سمت شوهرش بازگشت. نسیم ملایمی موهای مشکی تام ریدل سینیور را بر هم ریخت و نور طلایی طلوع ناگهانی خورشید از پشت ابرهای تیره باعث درخشش کت و شلوار خوش دوختش شد؛ با دیدن اخم ابروهای کشیده تام که چهره وی را کاریزماتیک کرده بود، قند در دل زن آب شد.
- اوه تامی! تو از پسرمون دفاع کردی؟
تام دستش را در داخل موهای بهم ریختهاش برد و صدایش را خشدار کرد.
- من همیشه از فرزندمون حمایت میکنم عزیزم.
مادر لرد تاریکی به سرعت از جایش برخاست و به سمت پدر لرد تاریکی رفت تا... به هر حال "تایی" وجود ندارد چرا که خوشبختانه سرفههای لرد سیاه مانع دراماتیکتر شدن صحنه و پیامدهای ناخوشایند پیرامونش شد.
- آهای! اینجا بچه نشستهها! ما الان حکم کاربر ۱۲ ساله رو داریم. رعایت کنین حالا ما هیچی نمیگیم!
تام و مروپ، سرفهکنان، یقههایشان را مرتب کردند و با وقاری مثالزدنی که فقط والدین یک کودک کاملاً نابههنجار میتوانند داشته باشند، متحدانه به سمت دامبلدور و مینروا بازگشتند.
- امیدواریم دفعهی بعدی که مامان و شوهر مامان رو احضار میکنین، لااقل موضوعتون چیزی فراتر از نامههای عاشقانه باشه.
تام نیز با صدایی جدی ادامه داد:
- ضمناً، هرگونه محدودسازی استعدادهای پسرمون و سرکوب کنجکاوی ذاتیش، خط قرمز ما محسوب میشه و خط قرمز ما با محدودسازی کمکهای مالیمون به هاگوارتز ترسیم میشه.
مروپ لبخند ملیحی زد و بازو در بازوی تام، دامبلدور و مینروای خشکشده از این اتحاد ناگهانی را پشت سر گذاشتند و در حالی که از پشت سر، صدای ریز خندههای شیطانی پسرشان مانند موسیقی متن یک فیلم ترسناک با پیانو در هوا طنینانداز میشد از در دفتر مدیریت خارج شدند.
پایان.
ویرایش شده توسط مروپ گانت در 1404/3/5 18:52:55