-ایواعم، ایواعم! کجایی ایواعم؟!
مرگخواران شروع به نوحه خوانی کرد تا اینکه لرد گفت:
-خفه شید احمقا!
بعد با نگاهی تحسین آمیز به مایکل و خشن به مرگخواران نگاه کرد و بعد گفت:
-احمقا ما حیوان خانگی خواستیم! نه سنگ خانگی! انقدر سخته پیدا کردن حیوان خانگی؟!
مرگخواران با ترس گفتند:
-عهههه اربابا!
خب می دونید که ما نمی تونیم افراد بیگانه رو تو جمع راه بدیم!
-آخه اوشکولا! حیوون زبون بسته چی میفهمه؟! هان؟! الان به...
مرگخواران با ترس گفتند:
-اربابا این آدمان کوچک را ببخش به سیاه بزرگ بودنت!
-به چه حق وسط حرفم می پری؟! ببببببببببللللللااااااا! بیا اینجا باید چند تا گوشت بی ارزش، بی لیاقت و بی ادب را پیشکشمان کنی...
بلا با سرعت نور پیش ارباب آمد و گفت:
-جانم به قربانتان ارباب! که؟!
-عمه ی پله! اوشکول این مزگخواران دیگه!!!
-ارباب؟!
قصد توهین ندارم اما شما امروز بسیار بسیار جدی هستید و اینطوری به جذابیت هاتون صد برابر اضافه شده!
-عهههه! واقعا؟! حالا بعدا در این رابطه سخن می گوییم، فعلا اینارو بکش!
یکی بل صدایی بم گفت:
-اوشکول بی دماخ! برو باو! آی هیت یو بیبی!
و بعد لرد در حالی که نزدیک بود چشمانش از جا در آید، چوبدستی اش را در آورد و گفت:
-آووووووددددددداااااااککککککدددددداااووووووااااااررررررااااا!
و بعد از آن دیگر هیچ کس آن مرگخوار فلک خورده و بخت برگشته را ندید!