هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حفره شرارت !! (اسلیترین)
پیام زده شده در: دیروز ۱۴:۲۷:۵۴

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۰۷:۲۶
از تالار اسرار
گروه:
ایفای نقش
ناظر انجمن
اسلیترین
کاربران عضو
پیام: 267
آنلاین
ادامه خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

(ادامه بخش چهارم)



بخش پنجم: تاریکی که زنده ماند

در اعماق هاگوارتز، جایی که کمتر کسی جرئت ورود به آن را داشت، تالار اسرار با ابهت و ترسناکی همیشگی‌اش قرار داشت. دیوارهای سنگی و قدیمی تالار با نقش‌های باستانی پوشیده شده بود و ستون‌های عظیمی که از زمین تا سقف کشیده شده بودند، در تاریکی فرو رفته بودند. صدای قطرات آب که از سقف به زمین می‌چکید، سکوت مرگبار تالار را می‌شکست.
گریندل والد و مروپ گانت، دو جادوگر قدرتمند و متحد سالازار اسلیترین، بعد از مطالعه خاطرات سالازار و مشاهده نبرد باسیلیسک و هری پاتر، در میان سایه‌ها به آرامی پیش می‌رفتند. هر دو از عظمت و جادوی سیاه این مکان باخبر بودند و می‌دانستند که قدم به قدم نزدیک‌تر شدن به هدفشان، آن‌ها را به تحقق بازگشت سالازار نزدیک‌تر می‌کند. مروپ، با موهای بلند و تیره و چشمانی که از عزم و اراده‌ای قوی حکایت داشت، دست‌هایش را در اطراف ستون‌های قدیمی تالار حرکت می‌داد و احساس می‌کرد که جادوی سیاه سالازار در همه‌جا نفوذ کرده است. گریندل والد با صدای آرام و مقتدرانه گفت:

- مروپ، همه چیز آماده است. باید با دقت عمل کنیم. هیچ اشتباهی نباید رخ دهد.

مروپ سرش را تکان داد و با نگاهی مصمم پاسخ داد:

- نگران نباش، گلرت. ما اینجا هستیم تا سالازار را بازگردانیم و جهان جادوگری را به شکوه و عظمت واقعی‌اش برگردانیم.

آنها به آرامی به سمت مرکز تالار اسرار، جایی که مجسمه‌ی عظیم سالازار اسلیترین قرار داشت، پیش رفتند. مجسمه با چشمانی سنگی و نافذ، به نظر می‌رسید که همه چیز را می‌بیند و بر اعمال آن‌ها نظارت می‌کند. گریندل والد و مروپ مقابل مجسمه ایستادند و سپس با هم شروع به تلاوت جملاتی از طلسمی باستانی کردند که برای بازگرداندن سالازار اسلیترین به کار می‌رفت.

مروپ با صدای آرام و متین گفت:

- به نام خونت، به نام جادویت، به این دنیا بازگرد، سالازار اسلیترین.

گریندل والد جامی طلایی را از کیفش بیرون آورد و ادامه داد:

- به نام وفاداری ما به تو، به نام قدرتی که از تو گرفته‌ایم، به این دنیا بازگرد.

ناگهان هوا تغییر کرد و انرژی غریبی در تالار پخش شد. باد سردی از گوشه‌های تالار وزید و نور سبز رنگی از دل مجسمه به بیرون تابید. مروپ و گریندل والد به مجسمه نزدیک شدند و جام طلایی را در پای آن گذاشتند. گریندل والد چاقویی نقره‌ای و براق را از جیبش بیرون آورد و با دقت به سمت مروپ رفت. مروپ بدون هیچ تردیدی دستش را به جلو دراز کرد و گریندل والد چاقو را بر روی دست او کشید. قطرات خون قرمز روشن به آرامی در جام چکیدند و سپس گریندل والد همان کار را با دست خود انجام داد. خون هر دو جادوگر درون جام مخلوط شد و نوری سبز و درخشان از آن بیرون زد.

با صدای بلند و مصمم، مروپ گفت: "سالازار اسلیترین، جد بزرگ، به این دنیا بازگرد. ما تو را فرا می‌خوانیم تا قدرت و جلالت را به جهان جادوگری بازگردانی."

ناگهان، نوری سبز و قدرتمند از جام بیرون زد و به آسمان تالار پخش شد. هاله‌ای از انرژی قدرتمند در اطراف مجسمه شکل گرفت و به تدریج شکل انسانی به خود گرفت. گریندل والد و مروپ با احترام و حیرت به این صحنه نگاه می‌کردند. پیش روی آنها، سالازار اسلیترین با تمام عظمت و شکوهش ظاهر شد. چهره‌ای سرد و مصمم داشت، با چشمانی که درخشش خطرناکی داشتند. او به آرامی به اطراف نگاه کرد و سپس لبخندی شیطانی زد. مروپ با اشک در چشمانش به جلو رفت و گفت:

- پدربزرگ، ما سال‌ها منتظر این لحظه بوده‌ایم. جهان جادوگری نیازمند راهنمایی و قدرت شما است.

گریندل والد نیز به او پیوست و افزود:

-سالازار اسلیترین بزرگ، با بازگشت تو، ما می‌توانیم دنیای جادوگری را از ناپاکان پاک کنیم و عظمت واقعی‌مان را بازگردانیم.

سالازار با نگاهی عمیق به آن‌‌ها گفت:

- نخست باید پیروان بیشتری جذب کنیم. وقت آن است که جادوگران اصیل را بازگردانیم و دنیای جادوگری را از ناپاکان پاک کنیم."

هر دو جادوگر با هیجان و اراده گفتند:

- ما همراه تو خواهیم بود. تا آخرین نفس برای هدفمان خواهیم جنگید.
- پس بیایید شروع کنیم. دنیا باید بداند که سالازار اسلیترین بازگشته و جادوگران اصیل به قدرت بازمی‌گردند، جهان از آن ماست!


بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۹:۰۴:۱۴ شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۵۰:۳۱
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 533
آفلاین
لرد سیاه کف دستش را باز کرد و به کاغذی که در آن وجود داشت نگاهی انداخت. فقط یک کلمه بر روی آن به چشم میخورد.

حمام

-ما را به حمام میفرستید؟ غیر مستقیم به ما گفتید کثیف و بو گندو هستیم؟

جماعت ریونکلاوی نگاه های نگرانی به یکدیگر انداختند. لینی که مدت ها قبل طعم له شدن را چشیده بود و دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت، در حالی که به میز چسبیده بود به سختی لب به سخن گشود.
-ارباب، اون کاغذ در واقع آدرس حموم هافلپاف بود ولی از اونجایی که طبیعتا ما ریونکلاوی ها نمیدونیم حموم هافلپاف دقیقا کجاست فقط کلمه حموم رو نوشتیم که بقیه شو خودتون پیدا کنین.

با پاسخ لینی خیال ریونکلاوی ها راحت شد و به ادامه روند بدرقه لرد سیاه پرداختند.

لایتینا شروع به پخش آهنگ "خداحافظ ای داغ بر دل نشسته" کرد.

-این دیگر چیست‌؟ ما به گل آلرژی دار...

قبل از آنکه جمله لرد به اتمام برسد حلقه گلی دور گردنش جا خوش کرده بود.
-ما داریم میرویم...نمی آییم که! این حلقه گل دیگر چه بود؟!

ریونکلاوی ها اهمیتی نمی دادند. آنها فقط میخواستند لرد را از تالار خود بیرون کنند.
-فقط کافیه از این در پاتونو بذارین بیرون. همیشه شروع راه نصف راهه. بعدش به سرعت تالار هافلپاف و کلی خون تازه رو اون بیرون پیدا می کنین.

همین که پای لرد به بیرون از تالار ریونکلاو رسید، سطلی آب سرد بر روی سرش خالی شد.

-خدافظ!

در تالار ریونکلاو پشت سر لرد محکم بسته شد.

حالا لرد خون آشام چگونه میتوانست راه تالار هافلپاف را پیدا کند؟ او باید هر چه زودتر و قبل از آنکه دچار سو تغذیه شود با خون هافلپافیان از خودش پذیرایی میکرد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۵ ۹:۰۷:۱۶
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۵ ۹:۰۸:۱۱

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۹

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- نه ارباب. ما اصلا خون نداریم! خون چی هست اصلا ارباب؟ ما با تف تسترال‌ها زندگی رو می‌گذرونیم.

از نگاهِ لرد سیاه مشخص بود که کاملا چندشش شده و اصلا دلش نمی‌خواد بیشتر از اون ریخت تام رو ببینه.
- نظرمون راجع به این یکی هم کاملا منفیه... ما یکی دیگه رو می‌خوایم.
- خب... توی لیست یه عجیب و غریب که با تسترال‌ها حرف می‌زنه، یه کرفس و یه پیکسیِ بی‌جان با خونِ آبی داریم. کدوم‌رو می‌خواید؟

- هیچ‌کدوم!

لرد سیاه بالاخره فهمیده بود اینجا نمی‌تواند چیزی کاسب باشد... پس نگاهش به راهی که آگلانتاین پیموده بود برگشت.
- ما تصمیممون رو گرفتیم. خون اگلانتاین رو می‌خوایم و جز اون، هیچ خون دیگه‌ای نمی‌خوایم.

ریونی‌ها با شک و تردید به لردِ خون‌آشام روبرویشان خیره شدند.
- مطمئنید لرد سیاه؟
- کاملا.

به نظر ریونی‌ها، کشتن اگلانتاین فکر خوبی بود. هم از شر یه هافلپافی که سخت‌کوش بودنش رو توی سر همه بزنن خلاص می‌شدن، و هم می‌تونستن لرد سیاه رو به تالار هافلپاف بفرستن و به امنیت قبل برگردن. این شد که در اتاقی که لرد رو توش حبس کرده بودن، باز کردن و آدرس حمام هافلپاف رو کف دستش گذاشتن.


گب دراکولا!


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۰:۴۶ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- گابریل ارباب! گابریل دلاکور رو بکشین. گب! گب ترو تمیز.

لرد سیاه فریاد کشید:
-فهمیدیم بابا! ولی گب تو اسلیترینه. ما الان می خواهیم از همین گروه بکشیم و تغذیه کنیم. مایلیم هوش و ذکاوتمان بیش از پیش شود.

اگلانتاین از هافلپاف، در حالی که حوله ای دور خودش پیچیده بود، دوان دوان وارد شد.
-ارباب تام! تامو بکشین. مساعد کشتنه. عالیه برای این کار. خیلی مناسبه. مستعده. بکشینش...

و به همان دوان دوانی که آمده بود به حمام هافلپاف برگشت.

توجه لرد به تام جاگسن جلب شد.
-زشته... تیکه پاره اس. شک داریم حتی خونی در بدن داشته باشه. خوشمون نیومد. بیا جلو ببینیم. اسمت چیه؟

تام ترسان و لرزان جلو رفت.
-ار... ار... باب... منو که ... می شناسین...

لرد سیاه نگاهی سردی به تام کرد.
-فعلا مایلیم که نشناسیم. الان خون جلوی چشمامونو گرفته. ببین. از رنگشون هم مشخصه. تو... خونی در بدنت هست یا نه؟




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
خلاصه:

لردسیاه بیمار میشه و اسلیترینی ها از این فرصت استفاده می‌کنن و ایشونو به تالار ریونکلاو می‌فرستن. طی اتفاقاتی لرد خون آشام میشه و ریونی ها بخاطر امنیت تالارشون، حبسشون میکنن. از طرف دیگه لایتینا با لرد داخل اتاق زندانی شده و سعی داره جون سالم به در ببره و داره انواع و اقسام راه‌ها رو امتحان می‌کنه تا لرد بیخیال کشتن و خوردن خونش بشه. به همین خاطر وصیت می‌کنه که قبل از مرگش نیش و بال‌های لینی رو بکَنَن... اما لینی نیمه‌جونه و لرد تصمیم داره بکشتش تا زودتر به خوردن خون لایتینا برسه‌.

***


- چی؟ بکشینش؟ نه!
- ما اون کسی هستیم که تصمیم می گیریم چی بشه و چی نشه!
- ولی آخه ارباب...

لایتینا به مغزش فشار آورد. باید هر چه سریعتر راه حلی پیدا می‌کرد.
- عمرا.

صدای نامتعارفی توی بدن لایتینا پخش شد.
- نکنه هدفونم رو گوشمه هنوز؟
- نخیر! منم، مغزت! حتی فکرشم نکن که یه راه‌حل دیگه بهت بدم. از اولِ این سوژه بی‌وقفه از من کار کشیدی، بسه دیگه! من می‌‌خوام خورده بشم.
- به‌خاطر آبروی روونا هم که شده، همین یه بار کمکم کن! از اینجا که تموم بشیم کمتر ازت کار می‌کشم!
- فقط این نیست... من از متال هم بدم میومد! هیچوقت هم نمی‌ذاشتی یه اهنگ کامل تموم بشه و ردش می‌کردی. خواننده‌ی موردعلاقه‌ی من رو هم کشتی! تو سزاوار مرگی.

مغز کینه‌توزِ لایتینا کاملا جدی به‌نظر می رسید و نباید انتظار هیچ کمکی از او می‌داشت. با التماس به معده و قلب و دیگر جوارحش نگاه کرد اما همه‌شان با چند صدای خفیف ناتوانی‌شان را ابراز کردند.

- ارباب... من دیگه ناامید شدم. لینی رو بکشید و بعد بیاید سراغ من.
- یعنی حالا دیگه بدون تقلا می تونیم شاهرگتو بزنیم و خونت رو بنوشیم؟
- بله ارباب. من اینجا دراز کشیده‌م و منتظرم تا بیاید سراغِ من.
- ما پشیمون شدیم. کشتن یه نفر بدون تقلا بهمون حال نمی‌ده... ما یکی رو می خوایم که جونشو دوست داشته باشه و حین کشتنش بهمون التماس کنه. از اینا برامون پیدا کنید!


گب دراکولا!


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-بهتر نیست. ما توی همین چند لحظه متوجه شدیم که از مرده لینی خیلی بیشتر از زنده اش خوشمان می آید.

لایتینا با جدیت جلو رفت.
-ولی ارباب. این که مرده نیست. نیمه جونه. یه مرگخوار نیمه جون مایه ننگ رووناست.

-روونا به ما چه ربطی داره؟

لایتینا متوجه شد که از نقطه نادرستی شروع به بحث کرده.
-بله. البته روونا این جا مهم نیست. ولی یه مرگخوار نیمه جون مایه ننگ ارتش سیاه هم هست دیگه. نیست؟

لرد سیاه به فکر فرو رفت. لینی در حالت نیمه جان اصلا دلچسب و جالب به نظر نمی رسید. مایعات سبز و آبی از همه جایش بیرون زده بود و نفس نفس می زد. بال ها و شاخک ها و دست و پایش تغییر مکان داده بودند.

-هوووم... انگار راست می گی. با این ریختش مایه ننگ است.

لایتینا امیدوار شد.
-پس احیا کنیمش؟ شروع به معالجه کنیم؟

لرد سیاه با چهره ای منطقی به طرف لایتینا برگشت.
-لایتینا! اگه سه چهارم راه رو رفته باشی و بعد خسته بشی چیکار می کنی؟ برمی گردی یا ادامه می دی؟

این سوال احتیاج به فکر کردن نداشت.
-ادامه می دم ارباب. چیزی نمونده که برسم!

-خب... ما الان به مردن لینی نزدیک تریم تا به زنده کردنش. به نظر ما بکشینش. به درد خاصی هم نمی خورد.




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۲:۱۸ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از بارگاه ملکوتی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
لایتینا فکر کرد، اما دیگر مغزش به مانند گذشته کار نمی‌کرد.
یک ماه و چهار روز می‌شد که نور خورشید را ندیده بود. سطح ویتامین D بدنش به شدف افت کرده و سلول های مغزش دیگر توان کار نداشتند. هر حرفی که الان می‌زد حرف آخرش محسوب می‌شد. پس باید حواسش را جمع می‌کرد تا آخرین ضربه را محکم تر بزند.

- ولی لینی زندست. باید به وصیت من عمل بشه!

ملت ریونکلایی نگاهی به جسد له شده لینی روی مبل انداختند. مایع سبز رنگی روی پارچه آبی چسبیده بود. یکی از چشمان لینی به صورت دایره تختی در آمده بود و دست و بالهای ظریفش با زاویه بدی شکسته بودند.

- ولی بنظر نمیاد زنده باشه ها.
- نظر من هم همینه.

حالا یک پنجره برای لایتینا باز شده بود. ریونی ها سرگرم بررسی جسد لینی بودند، ولی لرد همچنان خیره به او نگاه می‌کرد.

-
- ارباب پیکسی زندست.

ربکا جیغ زنان از جلوی مبل کنار رفت تا لرد بتونه نگاه دقیق تری به پیکسی جان سخت بندازه. لینی در حالی که مایع سبز رنگ را با سرفه های شدید بیرون میریخت میگفت:

- ف...فقط... ارباب...
- ای بابا. این حشره چرا ما را رها نمیکند؟

لایتینا فرصت را غنیمت شمرد و سریعاً اضافه کرد:

- ارباب بهتر نیست عملیات احیای لینی رو شروع کنیم؟


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۵۰:۳۱
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 533
آفلاین
-مطمئنین دارین می بینید اینو؟!

ملت ریونکلاوی مطمئن بودند که دارند لینی را می بینند.
اما ظاهرا لایتینا شک داشت!
-قشنگ می بینید دیگه؟ از تمام زوایا؟ می خواین ذره بین براتون بیارم؟ اصلا تلسکوپ بهتر نیست؟

با هر پرسش لایتینا، فشار انگشت اشاره اش بر روی بینی لینی که از ترس در درون مبل فرو رفته بود افزایش می یافت.
-همه مطمئنین که دارین می بینید؟ اون عقبیا کاملا دارند می بینند؟ جلوییا چی؟ این...اینو میگما...این...

قررررررررچ

-

لایتینا انگشت اشاره اش را به چشمش نزدیک کرد. مقادیری دل، روده، بال و شاخک بر روی آن چسبیده بود. لبخندی دندان نما به جماعت شوک زده ریونکلاوی زد و دستش را با دستمال کاغذی پاک کرد.

-ما که از له شدن این حشره بی فایده بسیار مسروریم. حالا دیگر وصیتی برای اجرا نمانده و می توانیم با خیال راحت خون لایتینا را بنوشیم.

لایتینا با اضطراب به لرد نگاه کرد. یا باید به فکر احیاء لینی با چسب نواری و تنفس مصنوعی می افتاد تا وصیتش هر طور شده بر روی لینی اجرا شود یا به فکر وصیتی جدید می افتاد.


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-اون لینی رو می بینین؟

لرد سیاه "اون لینی" را به خوبی می دید. بقیه هم می دیدند.

لینی احساس خطر کرد.
-ارباب، به نظر من بیشتر از این وقتو تلف نکنین. خون این آبی رو بنوشین. تا دیر نشده بنوشین. جام بیارم یا گرم و مستقیم می نوشین؟

لرد سیاه اهمیتی به لینی نداد. لینی کلا هرگز اهمیت خاصی برایش نداشت.
-ادامه بده لا!

لایتینا انگشتش را روی لینی گذاشت.
-اینو می گم...اینو می بینین؟ خب...ظاهرا می بینین. اولین وصیتم اینه که هر دو شاخک و هر دو بال و نیششو بکنین. شبیه کرم خاکی بشه. قبل از مرگ کمی بخندم!

لینی ترسیده بود. کمی عقب رفت و با هر جمله لایتینا، بیشتر پشت مبل فرو می رفت. ولی تلاشش برای پنهان شدن کاملا بی فایده بود.

انگشت لایتینا هنوز روی دماغش بود و همه او را می دیدند!




پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۵۰:۳۱
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 533
آفلاین
خلاصه:

لردسیاه بیمار میشه و اسلیترینی ها از این فرصت استفاده می‌کنن و ایشونو به تالار ریونکلاو می‌فرستن. طی اتفاقاتی لرد خون آشام میشه و ریونی ها بخاطر امنیت تالارشون، حبسشون میکنن. از طرف دیگه لایتینا با لرد داخل اتاق زندانی شده و سعی داره جون سالم به در ببره، برای همینم گفته که اگر لرد خونشو بنوشه شبیه اسمورف ها آبی میشه اما لرد بیشتر مصمم شده.

* * *


آن ریونی شجاع با خود فکر کرد. خیلی فکر کرد. آنقدر فکر کرد و به مغز خود فشار آورد که مغزش سوخت!
ریونی مذکور تقلبی بود و اصلا ریونی نبود، بلکه گریفندوری بود که آن همه شجاعت به خرج داده بود!

ناگهان سکوتی سنگین بر فضا حکم فرما شد.

_اممم ارباب... اون آره! اشکال فنی پیش اومد. از پشت صحنه اشاره می کنند شما ادامه بدید.
_مرتیکه پارازیت دهنده! لا آماده شو... اینجا دیگه ته خطه!

ناگهان فکری به ذهن ریونی لایتینا رسید.
_حق با شماست ارباب... من به سرنوشتم راضیم. آه ای روونا... ببین که فرزندت به سوی تو رهسپار می شود. آه ای خرس های مهاجر...
_خرس مهاجر؟!
_اهم اهم... ای پرستو های مهاجر مرا با خود به سوی سرنوشت...

یک ماه و چهار روز بعد

_آه ای حلزون های بومی مدیترانه...

ملت ریونکلاوی که کلا فراموش کرده بودند لرد را زندانی کردند، خودشان هم آمده بودند داخل اتاق و به آه و ناله های لایتینا گوش می کردند.

_بسه دیگه لا... خسته شدیم! به اندازه کافی بهت فرصت دادیم تا حرفای های آخرتو بزنی. یک ماه و چهار روز از زندگی اربابانمون گذشتیم!
_حق با شماست ارباب...اما همیشه اجازه میدن که قربانی قبل از مرگ آخرین خواسته ها و وصیتشو مطرح کنه.
_اگر باعث میشه که زودتر برای همیشه از شر پر حرفی هات خلاص بشیم می پذیریم. آخرین خواسته هاتو بگو.
_خب اولین وصیتم اینه که...


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۹ ۱۸:۳۵:۳۹

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.