هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۴۸ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بالاخره طوفان تموم میشه و از بین گرد و خاک سرو کله موجود عجیبی پیدا میشه.
اعضای شجاع اسلایترین در یک لحظه همه شجاعتشونو از دست میدن...
دراکو که از وقتی که وزیر شده کمی احساس مسئولیت میکنه میپره جلو.
- ای موجود عجیب..از این جادوگران و ساحره ها ی اصیل دور شو و گرنه نفرین سالازار تو را نابود خواهد کرد.
لارا: این حرفا رو از کجا یاد گرفتی تو؟
موجود عجیب که ظاهرا از تهدید دراکو نترسیده بود نزدیک و نزدیکتر میشه.
دراکو که میبینه که موجود با حالتی تهدید آمیز بهش خیره شده موضعش رو تغییرمیده ....در حالیکه با عجله ساحره ها رو به جلو هل میده:نترسین...اصلا نترسین .من پشتتونم.مواظبتونم..
ولی موجود دست بردار نبود.از کنار جمعیت رد شد و به دراکو رسید.
-هیچ معلومه تو اینجا چیکار میکنی؟مادرت داره از نگرانی میمیره.(ایدی خودشو مخفی میکنه)لرد سیاه منو وسط یک ماموریت مهم احضار کردو گفت بیام شماها رو برگردونم.
دراکو که تازه بلاتریکس رو شناخته بود: ای بابا...شما که ما رو ترسوندین..این چه سرو وضعیه؟
بلا با قیافه ای خشمگین تر از قبل:ساکت باش..این ردای مرگخواری منه خوب.طراحش خود لرد سیاهه.
لاراکه هنوز کمی میترسید:حالا شما ما رو از اینجا میبرین؟یعنی از دست این دراکو نجات پیدا کردیم؟؟
بلا در حالیکه مشغول تمیز کردن ردای سیاهش بود:بله...خوب برای همین اومدم.لرد سیاه گفتن در کل دنیا همش چند تا اصیل زاده مونده اونا هم خودشون رو توی دردسر انداختن. باید شما اصیل زاده ها رو نجات بدم که نسلتون منقرض نشه .خوب...وقت رفتنه.همه آماده هستین؟
..یک...دو...سه..
هیچ اتفاقی نیفتاد.
-ام..چیز..دوباره.
یک...دو...سه..
آدریان:اینو یه بار گفتی.
-پس چرا چیزی نمیشه؟
ایدی:من میدونستم..ما بری همیشه اینجا میمونیم..نمیتونیم نجات پیدا کنیم.
بلاتریکس با تعجب به چوب دستیش نگاه میکنه.چرا درست عمل نمیکنه؟



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۸:۴۸ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵

ادريان پیوسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۷ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۱۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 47
آفلاین
صحراي ناكاهازا ژاپن

همه در شب بيابان داشتند يخ ميزدن
همه اميدشونو از دست داده بودن ادريان اون وسط شروع كرد به صحبت كردن
_ در كتاب اسماني نوشته شده است صبر خود را از دسست ندهيد حالا از همه شما دلبندانم ميخواهم از خود كاغذي باقي گذاشته و ام.ال خود را تقسيم كنيد
مورفين خيلي ناراحت يه گوشه نشسته بود كه ايدي گفت يافتم مورفين نگاهش با نگاه ايدي تركيب شد و ناگهان رد پاها را ديد: ايناها اين رد پاهاست اي ول

همه با اميد شروع ميكنن به جلو رفتن بايد صبر را از اين اعضاي دلير اسلي ياد گرفت بله بايد ياد گرفت اما در همين لحظه طوفان شن علاوه بر پاك كردن رد پاها به شدت حل اونا را جا مياره بله جا مياره ...
همه با ناميدي به رد پاهاي پاك شده نگاه ميكنن....طوفان شن نامرد...بله نامرد....

ادريان ميگه:حالا اشكال نداره فوقش ميميريم

همه بهش به صورتي تابلاويي نگاه ميكنن

ميگه:خوب راستش منم ارزو دارم ميخوام جام جهاني كوئيديچو با جوات ويزار فتح كنم

اين دفعه ايدي و سامانتا و ديانا خفن نگاهش ميكنن

عجب خفن بازاريه ها ناگهان طوفان شن دوباره ميوزه و رد پاها پيدا ميشه
______________
خالي بندي تابلو شده عينه فيلم هندي


ویرایش شده توسط ادريان پیوسی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۹:۰۲:۳۰

جوات ويزارد

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۷ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۲۵ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
از کلبه ی ماروولو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
بلیز :حالا از کدوم ور بریم

دیانا:چه میدونم سامانتا گفته

ایدی:از این طرف چون همیشه تریلاوانی از این طرف میره دستشویی

مورفین:دوستان من یه دستگاه ردیاب دارم می تونیم به کمک اون پیداش کنیم
ملت اسلی:

بعد مورفین دست میکنه تو جیبش و ردیابو در میاره که میبینه همه ی اسلی ها ریختن رو سرش و همینطوری جلو میان

دراکو :هان خودشه همینه برو برو
ملت بدون اینکه به جایی نگاه کنن بدونه اینکه سرشونو از رویه ردیاب بر دارن حرکت میکنن

نیم ساعت بعد

مورفین :هانه رسیدیم

مونتاگ:من نمیدونم چرا سردمه و سرشو بلند میکنه میبینه وسطه بیابونن

بلیز:مورفین من تورو میکشم من ارزو داشتم

سامانتا :به داداشم میگم بکشتت

ایدی:من خودم میکشمت
ملت اسلی:
مورفین:نگران نشید دوستان نه اصلا خودتونو ناراحت نکنید من برتون میگردونم

رودولف:وای چه غلطی کردیما

لارا:بعد از مورفین نوبته توئه

مورفین: خب دوستان یه خبر خوش
دراکو رویه زمین انگشتشم تویه دهانش میگه :چیه خبری

مورفین :باتریمونم تموم شده


همیشه وقتی از فردی نتیجه میگیرید که او را به نتیجه ی اخرش یعنی مرگ برسانید
نیکولو ماکیاولی
تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۳:۰۲ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
ديانا كه تا اين لحظه سكوت كرده بود با گفتن اين حرف با چهره ايي به شدت عصباني گفت:
-چرا من؟؟؟ما گفتيم خواهر دراكوييم ولي نه تا اين حد!
ايدي سري به علامت تاييد تكان داد تا ملت اسلي را وادار سازد تا باور كنند كه منظور رودلف اون دو تا نبوده!
آني موني: بابا اين دو تا كه زير بار نمي رن ...دراك جان شما خواهر ديگه ايي نداري....اين مالفوي ها بيش تر از اين بودن ها.......حاضرم شرط ببندم.
بليز كه به اين كارا كار نداشت رو به ايدي گفت:
_قربونت......اون چايي رو بده بياد.....ايشالا دفعه ديگه!
اسنيپ و نامزدش كه هيچ كس نفهميد چطور اين قدر سريع حاضر شدند گفت:
_خب......خانم من عادت نداره صبحونه پنير بخوره....ما مي ريم هاگزميد.....ظهر هم مي ريم پيتزا فروشي.....دامبلدور براي ما غذا نگه ندار!
وقتي از در بيرون رفتند.
مينروا: آلبوس
آلبوس:
مينروا: ما هم الان مي ريم بيرون . من رفتم آماده شم!
و با گفتن اين جمله آلبوس نيز به دنبال او به بيرون رفتند.
در يك لحظه همه پيش گويي رودلف را فراموش كردند اما مورفين كه در حال جدال با بند كفشش بود گفت:
_خب.........حالا چي كار كنيم........؟؟
و با اين حرف با پا به الكتو كه هنوز بي هوش بود كوبيد.
ماركوس:
ملت اسلي:
در فكر بودند كه صداي سوت فضا را پر كرد.(دوستان توجه كنند مدل سوت از اون نوع تو فيلم بيل را بكش !)
سامانتا كه معلوم نبود چرا يه پست مي زنه پست بعدي غيب مي شه وارد شد.
آرام نشست روي صندليه گوشه اتاق و بدون توجه به ملت اسلي در حالي كه همان طور سوت مي زد در حال تراشيدن يك چاقو شد.
الكتو كه مشخص بود بي هوش نيست و فقط مي خواهد بخوابد داد زد:
_هي سامي؟؟؟؟
_هوم.......
_مي شه اون ولوم رو بياري پايين؟
...من مي خوام يه چرت بزنم!
و با گفتن اين جمله پتوي مورفين را بر سر كشيد.
لحظه ايي بعد:
_من مي گم بهتره يه سر بريم پيش تريلاني . البته زياد بش مطمئن نباشيد. ولي از هيچي كه بهتره. فكر كنم بلد باشه حداقل به ما بگه رودلف راست مي گه يا چرت و پرت!
لارا:
_رودلف من هيچ وقت چرت و پرت نمي گه...تو هم بهتره مواظب حرف زدنت باشي سامانتا!
بچه هاي اسلي به خصوص مالفوي ها به هم ديگر نگاه نگاهي با تشويش انداختند و بعد از چند ثانيه همه ملت اسلي موافقت خود را براي رفتن پيش تريلاني اعلام كردند.
وقتي همه به سمت در مي رفتند آني موني يك قاضي نون و پنير در دست مشغول بلعيدن بود.

اين داستان ادامه دارد....................!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
در باز شد و خانمی با موهای روغن زده و شنلی سیاه واردشد
بلیز که با دیدن خانم مو روغن زده دوباره به یاد ماجرای درون خواب افتاده بود با ناله گفت:اوه بازم زن اسنیپ!!
مک گوناگال در حالی که ابروهایش را در هم کشیده بود گفت:زابینی تو بازم هذیون میگی؟؟
اسنیپ:چرا اتفاقا این دفعه هذیون نمیگه من با ایشون نامزد کردم ول حتی به مادرم هم نگفتم تو از کجا فهمیدی زابینی؟؟؟ تصویر کوچک شده
ولی دوباره صدای خروپف بلیز بلند شد و این بار دامبلدور به حرف آمد:نکنه غیب گو شدن تصویر کوچک شده
دامبل:ببینم مینروا از چه طلسمی استفاده کردی؟
مینروا:گوسفند پشمی تصویر کوچک شده
دامبل:توی بوق خجالت نمیکشی بوقی بوق بوقانی من بهت نگفتم از طلسم هایی که من ساختم استفاده نکنی

یک روز بعد

دامبل و مینروا همچنان در حال بوق نثار کردن و بوق نثار کردن بودند و اسنیپ هم به همراه نامزدش به خواب عمیقی فرو رفته بودند
که یه دفعه رودولف در حالت خواب بیداری میگه:دختر مالفوی ها در شبی که ماه کامل است به خوابی ابدی فرو می رود و آن گاه است که رودلف از عشقش دل می کند
دامبل:
بعد از گفته های رودلف ،نور عجیبی همه جای اتاق را گرفت و رودلف در هوا بلند شد و روی تختش افتاد
مینروا:
و همین طور اسنیپ و نامزدش به صورت دامبل و مینروا در آمده بودند.بروبچز اسلی کم کم بیدار می شدند و یکی یکی مثل بچه هایی که تازه حرف زدن یاد گرفتن جملات نامفهومی میگن
بلیز:من کجام؟
دامبل:تو توی سنت مانگویی!حالت هم ظاهرا خوبه اما یه خبر عجیب برای همگیتون دارم
دامبل همه ی ماجرا و صحبت های عجیب رودلف را به طور کامل برای بچه های اسلی گفت
همه اسلی ها به صورت کاملا متعجبی درآمده بودند تا اینکه آیدی در حالی که لیوان چایی در دست داشت وارد اتاق شد
دراکو:اوه خواهر عزیزم چرا مردی؟؟چرا؟
آیدی:بله؟
لارا:این رودلف دیگه چرا؟
بلیز:باورم نمیشه یکی از پست زن های تالار اسلی فوت کنه!!!
آیدی: مردم و خبرم ندارم؟
لارا:بچه ها شاید منظور از خواهر،دیانا بوده!!


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۵ ۱۹:۰۱:۲۰
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۵ ۲۲:۳۸:۴۷

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
بچه اسنیپ بسمت ملت اسلی یورش میبرد و در یک حمله انتحاری چند سیلی محکم بگوش یک یک انها میزند.

-"دراکو،بلیز، رودلف(و...)چتونه؟اینجا چیکار میکنین؟"

تک تک بچه های اسلی با صدای ظریف و کشدار یکی از مالفوی ها که سعی در بهوش اوردنشان داشت،چشم باز کردند و چهره آیدی در برابر چشمانشان ظاهر شد.هیچکس نمیدانست چه خبر شده که در اتاق باز شد و پنج تا از استادها سراسیمه وارد شدند.بیشتر بچه های اسلی که روی تختها دراز کشیده بودند قادر به شناختن چهره ها نبودند.
بلیز در حالیکه گیج و منگ بود ناله کنان زمزمه کرد:
-"گیلدی اینجا چیکار میکنی؟"
پرفسور مک گونگال که بالای سر او نشسته بود این حرف حسابی بهش برخورد و خود را جمع و جور کرد :
-"جناب زابینی،من مک گونگال هستم.مثل اینکه هنوز حالتون بهتر نشده."
و گرهی به ابرویش انداخت.دامبلدور با یک لبخند ملیح(! )جلو امد و دستی به سر بلیز کشید:
-"مینروا،این بچه ها حالشون خیلی بده،در مقابل اون همه طلسمی که بین ما و اسنیپ رد و بدل شد موندن حواس پرتی هم میاره."
که بلیز با چشمای نیمه باز گفت:
-"اه این گوسفند بالا سر من چیکار میکنه؟بکشیدش کنار پشماش رفت تو چشمم."
دامبلدور با شنیدن این حرف قرمز شد.مینروا موذیانه خندید و با ارامش گفت:
-"اوه البوس ناراحت نشو حالش بده دیگه"
و البوس در حالیکه سر تکان میداد گفت:
-"بله انگار حالش خیلی بده!"
رودی در انطرف روی تخت غلت میزد و گهگاه فریاد میزد:
-"نه ...لارا نزن،من کاری به زن اسنیپ ندارم"
استادان با حالت مشکوکی به همدیگر نگاه کردند و یکصدا داد زدند:
-"زن اسنیپ؟مگه اسنیپم زن داره؟"
-"اوه کجای کارید؟ بچه هم داره!"
این حرف از دهان نیمه باز رودلف که همچنان در کما بود بیرون امد.
دراکو که گوئی حالش از بقیه بهتر بود پرسید:
-"اینجا کجاست؟ما چرا اینجاییم؟چه خبر شده؟"
البوس این بار با ارامش نزدیک تخت دراکو شد.(ولی فاصله رو رعایت کرد تا بهش توهین نشه! ):
-"پسرم متاسفم.موقعی که شما توی تالار بودید و اسنیپ بیرون رفته بود،ما بخیال اینکه اسنیپ توی تالاره وارد اونجا شدیم و هرچی طلسم بلد بودیم نثار در و دیوار کردیم تا سوروسو پیدا کنیم.اخه امتیاز بقیه تالار ها رو به منفی رسونده بود.ولی از بدشانسی شماها هدف چوبدستیها قرار گرفتید و....ما قصد صدمه زدن بشما رو نداشتیم.شما الان چند روزه اینجا،توی سنت مانگو توی کما هستید و مثل اینکه خیلی خیالبافی هم کردید..."
در این لحظه ورود یک نفر البوس را وادار به سکوت کرد.صدای قدمهای محکم اسنیپ در اتاق پیچید .
اسنیپ موهای روغن زده اش را کنار زد و با لحنی جدی گفت:
-"خب چه خبر شده؟حالا از دست من فرار میکنید؟ورقه اتیش میزنید؟"
و ورقه های امتحانی نو و جدیدی را که در دست داشت،روی تخت همه بچه ها قرار داد.سپس ادامه داد:
-"حالا اگه میتونید اینها رو اتیش بزنید.اگه اینها رو جواب ندید باید برگردید به دنیای ماگلها.حالا میل خودتونه."
بعد با همان چهره خشک و بی روح روبه استادها کرد و گفت:
-"بیایید این هم امتیازهای بچه های خرفت گریف و هافل و ریون"
بچه ها به این حالت درامدند و ارزو کردند کاش این هم جزو کابوس بچه اسنیپ فقط یک رویای مسخره بود.
در همین لحظه در باز شد و یک خانم با موهای روغن زده و شنلی مشکی رنگ وارد اتاق شد...
-------------
دوستان دیدم خیلی ارزشی شده از حربه خواب و خیال استفاده کردم.ببخشید!
با احترام
A.M


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re:ماجرا های ملت و بچه ی اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
بچه ی اسنیپ : هوی وزیر بوقی منو ببر دستشوی اوی زود باش

ملت کماکان در شک این حادثه یغیر منتظره بودن بعد بنا به دستور بچهی اسنیپ برگشتن به تالار تا با بچهی اسنیپ خاله بازی کنن

ملت قهرمان به سمت تالار در حرکت بودن که بچهی اسنیپ به وزیر گفت:
- اوی وزی بوقی منو نبردی دستشوی که

وزیر رو به ملت: آقا من برم این بچه رو سرپا کنم تا نزده بلای سر مال نیاورده شما هم برین تالار برای خاله بازی آماده بشین

ملت به سمت تالار حرکت میکنن وزیر و بچه یاسنیپ هم میرن دستشوی پسر ها دور بین ها دنبال وزیر میره

دم در دستشوی

بچه یاسنیپ: اوی وزیر بوقی زود باش دیگه نرسیدیم؟

وزیر: چرا ایناها در دستشوی اینجاس

بعد درو باز میکنه و با بگه یاسنیپ میرن توی دستشوی

بچه یاسنیپ یکی از دستشوی ها رو انتخاب میکنه تا ازش استفاده کنه وزیر هم میره دنبالش تا مثلا کمکش کنه

بچه ی اسنیپ: اوی وزیر مگه خودت ناموس نداری داری پشت سر من میای تو دستشویی

وزیر: مگه تو نگفتی منو ببر دستشویی

بچه اسنیپ: خوب حالا من یه چیز گفتم تو نباید حد خودت رو نگه داری؟

....به علت بوی بد دستوی از نوشتن ادامه ی ماجرا معظوریم

دقایقی بعد دم در تالار

بچه اسنیپ: آخی سبک شدم حالا اسم رمز رو بگو بریم تو تالار خاله بازی

دراکو اسم رمز رو میگه و با بچه اسنیپ میرن تو

بچه ی اسنیپ و دارکو که انتظار یه استقبال گرم رو داشتن با تالار خالی رو به رو میشن

پرنده تو تالار پر نمیزنه

ولی یه نامه افتاده وسط تالار

بچه اسنیپ نامه رو برمیداره میده دارکو بخونه

نامه: اوی وزیر بوقی ما رفتیم به تالار گیریفندر پناهنده شدیم هر وقت شر این بچه کم شد بیا به ما خبر بده
امضا ملت قهرمان اسلی

وزیر و بچه اسنیپ


بچه اسنیپ: حالا من پوست اینا رو میکنم وزیر یه امتحان ازشون بگیرم که پناهنده شدن یادشون بره

اوی وزیر زود به من کولی بده

وزیر

هووووووم دوتا پست پشت سر هم !!!
خوب قانونن چون که سوروس اسنیپ زودتر پست زده باید پست اون بمونه و پست مونتاگ پاک شه ( قانون حق تقدم )
دوستان لطفا از پست سوروس ادامه بدید پست مونتاگ احتمالا پاک میشه .
ضمنا نه اینکه جدیدا تالار اسلی خیلی فعال شده ( ) برای اینکه حق کسی ضایع نشه میتونین از قبل رزرو کنین بعد بپستین تا هم دوتا پست پشت سر هم نشه هم اینکه زحمت بقیه بی خود هدر نره . البته مدتش از چهل و پنج دقیقه بیشتر نشه یا اگر میبینید بیشتر میشه زروتونو تمدید کنید .
خلاصه اینکه از پست سوروس ادامه بدید .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۵ ۱۴:۵۳:۴۷


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
اسنیپ: من همین جا قول میدم اگه ایران تو بازی با پرتقال ببره من زنم رو میدم به شما
(ضمن این که رولینگ تو یکی از مصاحبه هاش گفته بود اسنیپ اصالتا رشتیه(
________________________________________________________________________

بچه اسنیپ : هوو ... وزیر بوقی بیا منو ببر دستشویی بینم ! بدو تا بیشتر از این بوق نثارت نکردم!
وزیر: خیلی خب بیا ببرمت!
بچه هه: باید رو کولت سوار شم تا بیام
دراک: برو بابا ... پر رو نشو دیگه!
بچه اسنیپ طی یک حرکت انتحاری میپره رو کول دراک !
بچه اسنیپ : برو ... برو حیوون!
ملت:

بعد از این که دراکو کاملا از "ملت" دور شد.
بلیز: بچه ها بیاین. یه فکری دارم!
همه مدل فوتبالی دستاشون رو میندازن دور گردن هم و حلقه میزنن!
بیلز یه چیزایی پچ پچ میکنه و همه تایید میکنن ( با این حالت )
لارا : هووو ... رودولف تو چی میگی؟ تو حق نداری!
رودولف: آخه عزیزم خیلی فکر خوبیه.
لارا : نخیر ... همین که گفتم!
رودولف: به همین خیال باش
و شروع میکنه به دویدن ! (لارا هم دنبالش!)
ایدی: ااااه ! ای بابا ... باز این دو تا شروع کردند!
بلیز: وایسینایوس!
و لارا و رودولف سر جاشون میخکوب میشن!
بلیز: بهتره زود تر بریم دیگه ... الانه که بیان!
یهو یه صدایی میاد.
همون صدا: ظاهریوس!
و پسر اسنیپ ظاهر میشه.
پسر اسنیپ: کجا می خواین تشریف ببرین؟ :
ملت: هیـ ... هیــ ... هیچ جــ...ا !
پسر اسنیپ : ولی من یه چیزایی شنیدم ...
ایدی: بزار من اعتراف میکنم که ما میخواستیم ...
بلیز میپره جلوی دهن ایدی رو میگیره !
بلیز: خب ... شما خوبی پسر اسنیپ؟ این ایدی یک کم مشکلات عقلانی داره … شما ببخش!
پسر اسنیپ : یا میزاری بگه نقشتون رو ... یا به سرنوشت دارکو دچار میشید ...
ملت:د ... د.... دراکو... کو؟
پسر اسنیپ : به زودی خواهید فهمید ... ولی اول باید بگید میخواستید چیکار کنید در غیر این صورت ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقا شرمنده ارزشی شد! ... تقصیر این بلیزه دیگه ... خودش میدونه ضمنا از دراک عزیز بخاطر توهینی که تو این پست بهش شده ( از جانب پسر گلم!) معذرت میخوام!


شک نکن!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
60 ثانیه بعد .

دراکو : آقا این معتاده کجا رفت پس ؟
ملت
بلیز : نگران نباشین حتما تو ترافیک مونده .

سه ساعت بعد

دراکو : آقا این مورفین یکم دیر نکرده ؟
ملت
ایدی : داداشی حتما تو راه گم شده . نگران نباش پیداش میشه .

روز بعد همین موقع

ملت
ناگهان در باز میشه مورفین در حالی که گونی رو انداخته رو کولش وارد میشه .
مورفین : هه....هه... هه..... آقا آوردمش .
ملت : هنوز وقت داری برو یه دور دیگه بزن بعد بیا

مورفین بدون حرف به سمت اونا رفت و گونی رو جلوشون خالی کرد . پسر اسنیپ با دست و پای بسته افتاد بیرون .
ملت
مورفین در حالی که لبخند ملیحی داشت به سمت پسر اسنیپ رفت و چسبی رو که روی دهن پسر اسنیپ بسته بود رو کند .
- ششششترقققق
پسر اسنیپ یکی محکم زد توی گوش مورفین و مورفینم پخش زمین شد .
بچه اسنیپ : تا تو باشی که با من از این شوخی ها نکنی !
مورفین
ملت
دراکو در حالی که سعی میکرد فاصله قانونی رو از پسر اسنیپ حفظ کنه گفت :
دراکو : پسرم این ضرب دستو از کی به ارث بردی ؟
رودولف : اون بابات که خیلی مردنیه چطوری اینجوری مورفینو زدی ؟ من تحت تاثیر خشانتت قرار گرفتم .
پسر اسنیپ : از مامانم به ارث بردم
ملت
لحظه ای سکوت بر قرار شد سپس دراکو گفت :
- هااااا آقا بریم سر کوچه از یه باجه تلفن زنگ بزنیم خونه اسنیپ اینا .
ملت

چند دقیقه بعد
مکان : سر کوچه هاگوارتز

دراکو و ملت ارزشی اسلی به همراه پسر اسنیپ دمه باجه تلفن ایستادن . ( توجه : بچه اسنیپ از سر و کول ملت بالا میرفت )
دراکو : هیسسسسس .... آقا داره بوووق میزنه .
اونور خط :
اسنیپ : بله منزل اسنیپ و خانومش بفرمایید !
دراکو : هوووییییی بوقی خوب گوشاتو باز کن . بچتونو دزدیدم . یا به درخواست ما عمل میکنین یا اینکه بچتونو میکشم .
اسنیپ : آقا قربونت برم . زودتر میدزدیدی یه چیزی هم بهتون میدادم
ملت
دراکو : هوووووم میگم بچتونو دزدیدم .
دراکو اینو گفت و با دستپاچگی گوشی رو گرفت جلوی دهن پسر اسنیپ .
پسر اسنیپ : بابایی من الان دارم با خاله لارا و عمو رودی بازی میکنم . نیای اینجا رو سرمون خراب شی ها وگرنه خودت میدونی..... !!!
ملت
اسنیپ از پشت تلفن :
- نه عزیزم . تو اصلا اونجا بمون . من غلط بکنم بیا ورتدارم بیارم خونه !
ملت
دراکو با خشم گوشی رو از پسر اسنیپ گرفت .
دراکو : خوب اینم صدای بچت حالا اگر بچتو میخوای باید زنتو بدی به ما .
اسنیپ : بچمو دزدیدی دستت درد نکنه حالا پاداشم میخوای ! مگه خودت ناموس نداری !
دراکو : چرا ولی .....
بچه اسنیپ : هوووو دراکو ..... من میخوام برم دستشویی ..... هووووی با تو هم وزیر بووووقی .
دراکو : نه ولی......
بچه اسنیپ فریاد زد :
- میگم میخوام برم دستشویی ! مثل اینکه اینجوری حالیت نمیشه !
شترققققققق
کله دراکو به اندازه سیصد و شصت درجه شروع به چرخیدن کرد .
بچه اسنیپ : منو میبری دستشویی یا باز هم کتک میخوای !
ملت
اسنیپ : سووووهاهاها .... !!! .... انشالله به همراه گل پسرم رستگار شوید .
تلللق !!! بووووق.... بووووق....... بووووووق.
ملت با شگفتی به بچه اسنیپ خیره شدند .
بچه اسنیپ
ملت




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۷ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۲۵ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
از کلبه ی ماروولو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
دراکو :عزیزم بیا پشم تو ماله منی بیا من 2 تا بلیت سانفرانسیسکو دارم با هم بریم
مورفین :بچه ها جونه مادرتون منو از این دور کنین هر کاری بگین میکنم
ملت اسلی:
دراکو :اه ای بیبببببیبببب بیا بریم(.....)

ایدی :بچه پر رو نیگاه چشم و گوشش باز شده
دیانا :داداشی قربونت برم عزیزه من این بابا مورفینه مگه نمیبینی بو تریاک میده

رودولف:(یواشکی)خب مورفین جون این دستگاهت چنده
لارا:

رودولف:

دراکو :هانه اینجا چه خبر است من کجام شما کی هستین اینو کی راه داده (مورفین) وای چه بویه خوبی میده

مورفین :ای تورو خدا اینو از من دوزر کنین این منو تا صبح می کشه

ملت:

دیانا : من اینو خوب میکنم با من دراکو عزیزم داداشی پاشو

دراکو :نه من خانمه با شخصیترو می خوام
دیانا:دراکو مامان داره میاد اوناش پشت سرته

دراکو ؟کو کجاست نه تورو خدا کمک

ایدی :خب حالا مورفین
دراکو بعد از نیم ساعت توضیح و این چیزا :مورفین تو باید بری بچه ی اسنیپو بدزدی بیاری اینجا اونم در 60 ثانیه می فهمی..!!؟

مورفین :ما رو دسته کم گرفتینا میارمش براتون


همیشه وقتی از فردی نتیجه میگیرید که او را به نتیجه ی اخرش یعنی مرگ برسانید
نیکولو ماکیاولی
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.