فن فیکشنتون عالیه، حرف نداره.
ولی لابد خسته شدین از بس این حرفا رو شنیدین نه؟
با یکم انتقاد چطورین؟ البته واضحه که اکثرشون وارد نیستن، ولی شاید بد نباشه اینارو بگم:
*****
نقل قول:
صدای جیمز در همهمه ی دانش آموزان که نتیجهی به صدا درآمدن زنگ دبستان بود گم شد.
صدای بغل دستی در همهمه ی دانش آموزان گم شد؟! معمولا که این اتفاق نمیفته.
اصلا این جولی چرا یهویی با این عجله پابه فرار گذاشت درحالی که بقیه دارن با جیمز خدافظی می کنن؟
نقل قول:
. کوله پشتی اش را روی زانوهای آلبوس انداخت و با خوشرویی گفت:
- هر چی من میگم همونه آل! وقتی برمی گردم صندلیم خالی باشه
خوشرویی؟ شخصا فکر می کنم اینجا «بدخلقی» مناسب تر از «خوشرویی» باشه. شما اینطوری فکر نمی کنین؟
نقل قول:
- نمی خواین عوضش کنین؟ زیادی درب و داغونه. وحشی هم هست! یه بار که دیرم شده بود، به محض رسیدن به مدرسه، قبل از اینکه بابا نگهش داره درش باز شد و با کوله پشتیم پرت شدم بیرون. گاهی یه جوری برخورد میکنه انگار از جنگل فرار کرده!
- جیمز سیریوس، در مورد هدیه ی بابابزرگ آرتور محترمانه صحبت کن!
این صدای هری پاتر بود که...
چرا باید آرتور ویزلی یه ماشین درب و داغون رو از دل جنگل ممنوعه بیرون بکشه و همونطوری به عنوان کادو به هری اینا بده؟ خب فقیرن که فقیرن! به نظرم قضیه ی فورد آنجیلا زیاد جالب نبود.
نقل قول:
- بازم اخبار؟ من میخوام ناروتو ببینم.
جیمز! جیمز! جیمز! تو هیچوقت عوض نمیشی، صدسالگیت جلوی چشممه!
نقل قول:
- ناروتو... نیم ساعت.. دیگه است... اخبار.. تموم میشه... تا... اون موقع... عینکم شکست... جیمز!
.
.
- خیلی خب، کنترل تسلیم شما.
این هری ِ فن ِ شما عجب پدر نمونه ایه! جیمز، من اگه وقتی یه چیزی از بابام می خوام عینکشو بشکونم تا سه ماه از اون چیز محرومم!
نقل قول:
چند بار انگشتش را دوباره فشار داد تا بالاخره عروسک آرام شد...
یکم «چندبار دوباره فشار داد» عجیب نیست؟ فکر کنم منظورتون یا «چندبار انگشتش را فشار داد» بوده یا «انگشتش را دوباره فشار داد».
نقل قول:
- مجبورم ناامیدت کنم جرج... این ننگ حقیقت داره.
- ولی اینطوری.. با این همه بیگاری ... به تمرینای کوییدیچ نمیرسی که!
یادم نمیاد تو کتابای هری پاتر وقتی که رون ارشد شد از تمرین کوییدیچ مونده باشه ها؟
نقل قول:
پاتریک لبخند زد:
- ۱۱ اینچ، چوب بید مجنون، موی گرگینه.
نقل قول:
بیلچه از کنترل خارج شد و با سرعت به سمت راننده قطار رفت. جیمز پیر به موقع سرش را دزدید و بیلچه از پنجره ی کنار راننده بیرون پرید.
- لعنت مرلین به لردولدمورت! مشکل ِ تو با من و قطارم چیه بچه؟!
.
.
- حالا چجوری زغال سنگو به مخزن برسونم؟! اگه این قطار تاخیر داشته باشه تو باید جواب مدیر هاگوارتزو بدی!
هرچی فکر می کنم نمی فهمم چرا راننده نمی تونه با جادو زغال به مخزن برسونه؟ چرا واقعا؟!
و چند تا چیز دیگه...
اول اینکه هاگوارتز پر شده از اسم های تکراری، الیور وود، گیلدروی لاکهارت، فینیگان، هاگرید، مک گونگال، لانگ باتم... عیبی نداره، ولی خب یکم اسم جدید هم بد نیستا؟
دوما اتفاقاتی که برای جیمز میوفته به طرز وحشتناکی مثل اتفاقات کتاب هری پاتره.
چوب دستی دوقلو، پرواز اول جیمز تو هاکوارتز و بعدش جستجوگر شدنش، اینکه رکسان جیمز رو می بره و افتخارات باباشو بهش نشون میده...
سوما جیمز شما چرا اینقدر بداخلاق و بدعنق تشریف دارن؟ با همه قهره، از همه بدش میاد.
اینم که دیگه اوج بی انصافیشه:
نقل قول:
مامان و بابای عزیز، آل احمق و لیلی کوتوله،
.
.
دوستون دارم.
تو رو نه آل.
چهارما فصل آخرتون رو سرسری گرفتین. حرفی برای گفتن نداشت. هاگوارتز برای جیمز می تونست خیلی هیجان انگیزتر باشه، ولی اصلا از ذوق جیمز و اکتشافاتش خبری نبود. همش از بی حوصلگی ها و بدخلقی های جیمز نوشتین، امیدوارم این هیجان هارو تو فصل ششم بیارین.
معذرت می خوام اگه وراجی کردم و بی خودی گیر دادم،
این فن در هرصورت بی نظیره!