- میدونی دستام خالیه و ..
-
- بنگاه ورشکست شد و ته حساب کیو.سی. رو خرج درس و مشق تو کردم و ..
- بابام بوقه پس؟
- بابات بوقه و لازم نیست پز بابات و پولشو بدی و وسط حرفم نپر و همون شکلک بزن!
-
- من یه گرگ لوپین زاد یتیمم و...
-
- با کمبود امکانات دست و پنجه نرم میکنم!
- تموم شد؟
- ها! تولدت مبارک بوقی!
- میتونی ولش کنی تدی!
تدی جعبهی کادو رو سمت جیمز گرفته بود اما ولش نمیکرد. دو دستی محکم چسبیده بودش و جیمز بکش, تدی بکش!
- مادر سیریوس کادومو بده میخوام بازش کنم, دل بکن ازش!
- نه... یه لحظه گوش.. ببین.. دلیل دارم.. بابا آخه کادو رو...
- میگم بدش من!
جیمز با قدرت جعبه رو از دست تدی کشید, و همینطور که میدوید سمت گوشهی اتاق تا از برادرش دور باشه به سرعت مشغول باز کردن کاغذ دورش شد. آخرین چیزی که قبل از ناپدید شدن شنید, فریاد " محکم نگهش دار" تدی بود.
زمین و زمان دور سر جیمز چرخید و چرخید و چرخید و آخر سر محکم با زمین برخورد کرد. به کادوش که قاب عکس بود نگاه کرد اما از پشت ستاره ها و پرندههایی که دور سرش میچرخیدند یک مشت رنگ آبی و زرد و قرمز میدید که دور همدیگه میرقصند.
با دست پرندهها رو کیش کرد و نگاهی به دور و برش انداخت.
روبروی یک ساختمون خیلی بزرگ پرت شده بود که یه جورایی آشنا به نظر میرسید.
پاق!
- شکر به تنبون خالخالی مرلین! خوبی؟ سالم رسیدی؟
جیمز هاج و واج به تدی و به قاب نگاه کرد و بعد دو ناتیاش افتاد.
- کادوی منو رمزتاز میکنی توله گرگ زشت؟ خب میتونستی یه کلوم بگی! این چیزا خطرناکه لوپین!!
- خو من هی سعی کردم بهت بگم, تو مهلت ندادی.
- خب .. خب.. حالا چرا انقد چش و ابرو میای؟... هااااا اینو میگی!
دوباره به قاب عکس نگاه کرد و وقتی رنگا سرجاشون بودن و فهمید عکس نیست, از خوشحالی جیغ کشید!
- تدی این محشره...وای وای... نهنگو ببین.. گرگو ببین...عالیه.. وااای! خیلی خوبه این! چرا موهات سبزه حالا؟
- به همون دلیلی که تو بچه چو چانگ شدی! از مهارتامه دیگه! :خودشیفتهلوپین:
- بذارش آواتار.. بذارش آواتااااار!
تدی که خیلی دو نقطه دی شده بود و قند تو دلش آب میشد با دست جیمزو به طرف ساختمون هل داد.
- باشه ولی اول باید یه سر برم اینجا یه کار کوچیک دارم.
- اینجا کجاست؟ هممم... استادیوم شیرودی؟ شهید امجدیه سابق؟ منو آوردی کوییدیچ مشن... عهههههههههه!
به محض رد شدن از در ورزشگاه, فضا تغییر کرد و تبدیل به استادیوم کوییدیچ شد که صندلیهای سه رنگ آبی, سفید و قرمزش تنها یک معنی میداد:
پرچم فرانسه استادیوم کیو.سی.ارزشی.
- بالاخره شادوماد افتخار داد. تولدت مبارک جیمز! تدی.. بیا اینجا یه دیقه امر خصوصی دارم.
رودولف که چشم پیکه رو دور دیده بود و دست خانم شکیرا رو که به نظر میومد یا زیادی خورده یا طلسم شده, گرفته بود در گوش تدی گفت:
- من دنبال پریزاد و ساحره باکمالات بودم اما اینو دیگه تو خوابم نمیدیدم. اصلا یه جوریه احساس میکنم تولد منه!
راستی آرسینوس سِندز هیز ریگارد!
و یک کراوات سوخته و عینک ریبن شکسته رو کف دست تدی گذاشت, خندهای پیروزمندانه سرداد و با خانوم آقای پیکه رفت.
- سرتو بدزد لردک!
ووووووش گوپس - دیگه ندزد!
جیمز به هر طرف نگاه میکرد یکی از آدمایی رو میدید که ریگولوس ازشون متنفر بود!
ولدک به چشم کبود و سر باندپیچی شده و با شلوار گرمکن, مرگخواراش رو به صف کرده بود و به نوبت بهشون "کروشیو.. اینجا کجاست ما رو آوردین.. کروشیو" میزد و وقتی چشمش به جیمز افتاد فقط یک چیز ازشون میشد خوند: از جفتتون متنفریم.
جیمز خندید و سرشو برگردوند و با همون سر رفت تو ریش دامبلدور.
- آااااه.. فرزندم! تولدت مبارک!
چه روز مبارکی واقعا! فوکس بعد صد سال بالاخره زبون باز کرد. ببین اینجا رو.. فوکس! بگو بابا؟
-قار؟
- دیدی؟ دیدی؟ باباشو میشناسه!
جیمز با ملایمت دو بار به شونه ی دامبلدور به حالت there ..there زد که البته قدش به شونه اش نرسید و به همون ساعد اکتفا کرد.
محفلیا با تاسف به پروفسورشون نگاه میکردن و با شرمندگی سر تکون میدادن و تولدت مبارک میخوندند.
اون وسط هم یه منطقه ی بی طرف شامل کوین و یوآن بود که به دلیلی نامعلوم آریانا هم پیششون نشسته بود که البته عادی بود.
درست وسط زمین کیک بزرگی به شکل قلعهی هاگوارتز بود که موزیک فیلم بابای جیمز از برجهای شکل بلندگوش پخش میشد و فضا رو نوستالژیک میکرد.
- آخ جون کیک!
با اعلام رز ویزلی, ملت آب دستشون بود گذاشتن زمین و دویدن سمت کیک.
ووووش (بلاجرا هم خب کیک دوست دارن!)
جیمز به موقع سرشو دزدید و نیشخند پیروزیشو آماده ی تحویل به ویولت کرد که ..
بووووووم! (گفته بودم بلاجرا هم کیک دوست دارن!)
در اون لحظه کاپیتان کیو.سی میتونست کارهای زیادی بکنه, مثلا کیک رو با یه ریپارو تعمیر کنه, یا ویولت و ریگولوسو بفرسته یه کیک دیگه بخرن و یا حتی ملتو گول بزنه که بقیه ی کیک روی زمین کاملا بهداشتیه و نوش جون!
اما عوضش تدی دو تا چماق از ناکجا ظاهر کرد و دست مهمونهای پر دردسرش داد.
- برین یه گوشه با بلاجر بازی کنین تا مهمونی تموم بشه.
و تماشای واکنش ویولت برای ریگولوس کافی بود تا همراهش یه گوشه برن بازی کنن تا مهمونی تموم بشه!
تو تولدهای مشنگی رسمه که مهمونی رو با کیک و کادو تموم میشه اما جادوگرها موجودات باهوشی هستند.
جادوگرها اول میرن سراغ کیک تا شکم و دهن مردم رو ببندند.
جادوگرها بعد کادوها رو باز میکنند و بعد به صحبت و تولد بازی مشغول میشن.
اینطوری جادوگرها وقت کافی برای اینکه با "این چی چی بود آوردی, گندشو درآوردی" از خجالت هم در بیان رو دارن.
مشنگ نباشید.
مثل یک جادوگر باشید!
ولدک همون اول کار با ما خودمون کادوییم خودشو راحت کرد.
دامبلدور هم با اعلام هزار بارهی حرف زدن ققنوسش اون رو بهتر از هر کادوی دیگه ای اعلام کرد.
کل کل کوین و آریانا سر اینکه نقاشی کدوم قشنگتره با رو شدن هدیهی دوم کوین تموم شد.
شلغمی که به یاد دوران قدیم از طرف یوآن کادوپیچ شده بود به محض باز شدن, توسط همون یوآن بلعیده شد.
و کارت قرمز دودکنندهای که به محض باز شدن فریاد کشید:" پس فصل بعدی گردش سوم چی شد؟
" نیازی به اسم نداشت.
فقط یک بسته روی میز مونده بود. بسته ای که به دراز و باریک بود و این یکی واقعا اسم نداشت که باعث شد خوشمزه بازی مهمونا گل کنه و هر کی ادعا کنه از طرف اونه و قابل نداره!
بستهای که داخلش یک آذرخش قدیمی بود.
- این که... جاروی خودمه!
تدی خندید و از زیر میز کادوها, نیمبوس کهنهی باباشو در آورد.
- ورزشگاه که داریم, توپ و جارو و آدم کافی هم که داریم. یه بازی دیگه؟
چشمای جیمز برق زدن و بدون اینکه جواب بده, درست مثل اینکه آذرخش رمزتاز باشه, به فاصله ی یک پلک زدن از روی زمین غیب شد و وسط آسمون ظاهر شد.
مهمونها که انگار منتظر بودند, از توی ساک و کنار دیوار و زیر میز جاروهاشون رو برداشتند و خیلی زود دو تیم تشنه ی بازی آسمون ورزشگاه کیو.سی. ارزشی رو پر کرد.
تدی برادرش رو تماشا کرد که موهاش رو باد بیشتر از قبل بهم میریخت, زیر لب گفت: دم همتون گرم که اومدین.
و بعد بقیه توپها را رها کرد (یه بلاجر از قبل تو زمین بود!).
مهمونی تازه شروع شده بود.
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۱۳ ۲۳:۴۸:۵۹