زرپاف vs اراذل و اوباش گریفپست آخر دقیقه ها می گذشت و بازیکنان و داوران به دنبال اسنیچ می گشتند. پس از گذشت بیست دقیقه، درست زمانی که داوران از پیدا کردن اسنیچ ناامید شده و میخواستند اعلام کنند که بازی روز دیگری دوباره برگزار خواهد شد، صدای زیری از داخل سر بلاتریکس شنیده شد:
- ها ها؛ کله پوکای احمق! تمام این مدت من لای موهای داورتون نشسته بودم و استراحت می کردم؛

ولی داورتون از بس تمرکزش رو مدل فریادزدنش بود که یه وقت به هم نخوره و از ریتم خارج نشه، متوجه ورود من نشد!
سطحِ بالایی و نوک بالهای اسنیچ از لا به لای موهای بلاتریکس نمایان بود. همه مات و متحیر به بالای سر بلاتریکس خیره شده بودند.
بلاتریکس با خشم دستش را بالا برد تا اسنیچ را از لای موهایش بیرون بکشد، اما اشلی مانعش شد و با اشاره ای به او فهماند که بهتر است این کار را با آرامش انجام دهد.
بلاتریکس در حالی که چانه اش از شدت خشم می لرزید، نفس عمیقی کشید و سعی کرد خود را آرام کند:
- اسنیچ عزیز! میشه لطف کنی و همین الان از لای موهای من بیای بیرون؟ اینجا همه منتظر حضور گرم توئن!
و هنگامی که در جواب، نهِ قاطعانه ای شنید، با عصبانیت فریاد زد:
- مگه دست توئه؟

اسنیچِ پررو! الان نشونت می دم دربرابر یه دستور باید چطور رفتار کنی!
و وحشیانه دستش را لای موهایش برد و باعث شد اسنیچ وسط تارهای درهم پیچیده ی موهایش گیر کند.
اشلی و ماتیلدا به کمک رفتند و اندکی بعد، اسنیچ کف دست اشلی وول می خورد.
اشلی درحالی که تلاش می کرد لحن آرامی داشته باشد، سرش را رو به اسنیچ خم کرد و گفت:
- می شه لطفا به بازی برگردی؟ تماشاچیا خسته شدن!
- شدن که شدن! به من چه؟

منم خسته شدم؛ مظلوم تر از من گیر نیاوردین؟ خیرِ سرم رفتم تو موهای مسخره ی اون داورتون استراح...
اشلی به صورت بلاتریکس که از خشم قرمز شده بود، نگاهی کرد و متوجه اوضاع وخیم شد؛ سریع حرف اسنیچ را قطع کرد و گفت:
- حالا می شه این دفعه رو کوتاه بیای؟
- نه!
- حقوقتو دوبرابر می کنیم!
- نسبت به زحمتی که من میکشم بازم کمه!
- سه برابر خوبه؟
- نچ.
بلاتریکس در مرز منفجر شدن بود و چیزی نمانده بود که اسنیچ را زیر کفش هایش له کند. اشلی که خطر را احساس کرده بود، فوری حرفش را ادامه داد:
- اصلا حقوق منم مال تو!
اسنیچ که گویی این حرف نظرش را جلب کرده بود، کل هیکل گردش را به نشانه ی تایید تکانی داد:
- این شد یه چیزی! حالا من میام و اون بازی مسخرتونو ادامه می دم و سه برابر حقوق خودم به اضافه ی حقوق تو رو می گیرم!
در این بین، پوست تخمه به آرامی از نیمفادورا پرسید:
- ببینم، مگه توپاعم حقوق میگیرن؟
- سخنگوعاشون آره!
اسنیچ از کف دست اشلی به نرمی پرواز کرد و بالا رفت. هنگامی که همه سرجاهایشان قرار گرفتند، اشلی سوت ادامه ی بازی را به صدا درآورد.
بازیکنان با مشاهده ی رفتار چند دقیقه قبل بلا، اشلی و اسنیچ، دریافته بودند که در این بازی نمی شود هرطور که می خواهند توپ ها را در دست گرفته و هدایت کنند؛ بلکه باید نازشان را بکشند و آنها را راضی کنند تا به حرف آنان گوش دهند.
در همین هنگام، آگاتا موفق شد سرخگونی را راضی کند تا مستقیم به طرف حلقه ی سمت چپِ دروازه ی حریف حرکت کند و از مقابل دستان عموقناد که مدام آن را برای اجرای حرکتِ "بریم ییییه برنامه ببینیم" از چپ به راست می بُرد، بگذرد و ده امتیاز نصیب تیم زرپاف کند.
بلاتریکس در میکروفون فریاد زد:
- ده امتیاز برای زرپاف! آگاتا تراسینگتون موفق می شه یه سرخگونو راضی کنه که گل بشه!
درهمین لحظه، ادوارد که از دست توپ ها که هیچ یک به حرفش گوش نمی دادند، به ستوه آمده بود، در نزدیکی آرتور پرواز کرد و پرسید:
- من نمیفهمم چرا به جای این که نازِ این توپای مسخره رو بکشیم، نمی گیم توپای جدیدی که واقعا توپن و حرف نمی زنن، برامون بیارن؟
آرتور که از دست ادوارد به دلیل پاره کردن رشته ی کلامش با یک بازدارنده، عصبانی بود، نگاه ناجوری به او انداخت و گفت:
- برای این که هر مسابقه سهمیه داره! همینجوری الکی که نیست زنگ بزنیم چهارتا توپ سفارش بدیم! وزارت کوییدیچ بهمون توپ نمی ده و هیچ مسئولیتیم در قبال حرف زدن توپا به عهده نمی گیره؛ چون معتقده ما سهم توپامونو گرفتیم و حق اعتراض نداریم.
و سپس از ادوارد دور شد.
در گوشه ای دیگر از زمین نیمفادورا به نرمی به بازدارنده ای می گفت:
- ببین، اگه همین الان بری و اون استرجسو نقش زمین کنی، قول می دم وقتی مسابقه تموم شد، کمپین حمایت از توپ های سخنگوی بینوا راه بندازم.

مسئولا رو مجبور می کنم شمارو یه بار بیشتر دستمال بکشن و برق بندازن. من از حقوقتون دفاع می کنم!
بازدارنده که با علاقه به حرف های دورا گوش میداد، سری تکان داد و سپس به سمت استرجس شیرجه رفت. اما درست در همین لحظه، بازدارنده ی دیگری که توسط ادوارد شیر شده بود، مستقیم به شکم نیمفادورا خورد.
بلاتریکس همچنان در میکروفون گزارش می کرد:
- و حالا یه سرخگون به دستور آستریکس به طرف دروازه ی زرپاف حرکت می کنه و... گل!
سدریک که بخاطر این گلِ خورده از دست سرخگون عصبانی بود، رو به توپ گفت:
- ببینم، این بود قول و قرارمون؟

مگه قرار نبود به طرف دروازه ی من نیای؟
سرخگون چشمانش را به بالا چرخاند و سپس با عشوه ی زیادی گفت:
- چرا، ولی اون یارو، آستریکس قولای بهتری داد.

قول داد برای من و زن و بچه هام، یه خونه بگیره!
سدریک که از این حجم از عشوه برای یک توپِ مَرد متعجب شده بود، سعی کرد حواسش را جمع کند تا دیگر گل نخورد.
اما درست چند دقیقه ی بعد، سرخگون دوم وارد دروازه اش شد.
- گل دوم برای گریفیندور! بازی بیست به ده به نفع گریف جلوئه! حالا ارنی رباتی یه سرخگونو به طرف دروازه ی حریف هدایت میکنه و گل میشه! بازی برابر بیست ادامه پیدا میکنه.
زمان زیادی سپری شده و بازیکنان به شدت خسته شده بودند. پای به پای پیش رفتن امتیازات مسابقه نیز به خستگیشان می افزود.
در همین هنگام، بلاتریکس صدایی از بالای سرش شنید. سرش را بالا گرفت تا متوجه منشا صداها شود؛ و در کمال تعجب با ماتیلدا و استرجس مواجه شد که همزمان که سعی در فرود داشتند، موهای یکدیگر را می کشیدند و به صورت هم چنگ می انداختند.
سایر بازیکنان و سپس تماشاچیان نیز متوجه موضوع شدند. اندکی بعد، ماتیلدا و استرجس و سپس بقیه به زمینِ داغ فرود آمدند. دست هردو، جسم طلایی رنگی را گرفته بود؛ ماتیلدا نیمه ای از اسنیچ و استرجس نیمه ی دیگر آن را.
بلاتریکس و اشلی درحالی که بقیه را با دستانشان کنار می راندند، به ماتیلدا و استرجس رسیدند. اشلی پرسید:
- موضوع چیه؟
استرجس با خشم گفت:
- موضوع اینه که من اسنیچو گرفتم ولی ماتیلدا حاضر نیست اینو قبول کنه!
- اسنیچو من اول گرفتم! این تو بودی که بعد از من دستتو دراز کردی و حالا حاضر نیستی ولش کنی.

اشلی به آرامی گفت:
- دعوا لازم نیست! از خودتون خجالت نمی کشین؟ مگه نمی دونین اسنیچ به دست اولین کسی که اونو لمس کرده باشه، واکنش نشون می ده؟
سپس اسنیچ را از دست آن دو گرفت و اول به دست استرجس داد. اسنیچ اندکی لرزید و سپس باز شد. لبخند پیروزمندانه ی بر لبان استرجس نقش بست.
اشلی اسنیچ را از استرجس گرفت. اسنیچ دوباره بسته شد. این بار ماتیلدا توپ را در دست گرفت و با همان نتیجه ی قبلی مواجه شد. لبخند بر لبان استر جس خشک شد.
اشلی ناباورانه گفت:
- به هر دوشون واکنش نشون داد! یعنی ممکنه...
اما حرفش با صدای زیر اسنیچ ناتمام ماند:
- اره ممکنه؛ هر دوشون با هم، بدون حتی یک صدم ثانیه اختلاف منو گرفتن. چون من تصمیم گرفتم که با هم منو لمس کنن!
بلاتریکس از خشم منفجر شد:
- تصمیم گرفتی؟ بیخود تصمیم گرفتی!

یعنی چی که تصمیم گرفتم با هم منو لمس کنن؟
اسنیچ با بیخیالی جواب داد:
- حوصلم از مسابقه ی مسخرتون سر رفته بود؛ خسته شده بودم. پس تصمیم گرفتم بازیو تموم کنم!
- میشه بگی چرا تصمیم گرفتی بازیو اینجوری تموم کنی؟
- چون از هر دوتاشون خوشم اومده بود؛ جفتشون قولای خوبی بهم داده بودن. و در ضمن، من اسنیچِ عادلیم و وجدانم راضی نمیشد بخاطر خستگی من یه تیم ببازه!
بلاتریکس که حالا صورتش به رنگ سرخگون درآمده بود، با فریاد گوشخراشی گفت:
- مگه ما مسخره ی توئیم؟

نمیشد یه جوری اون وجدان کوفتیتو راضی کنی؟ تسترال بازیِ اولت بس نبود؟
و سپس درحالی که پشت سر هم فحش نثار اسنیچ و تمام توپ های سخنگو می کرد، به طرف سکوی گزارشگری به راه افتاد. با خشم میکروفون را برداشت و اعلام کرد:
- بازی با نتیجه ی مساوی بخاطر تصمیمات مزخرف یه اسنیچِ بدرد نخور، تموم شد و قراره یه بار دیگه برگزار بشه. همه ی شما هم موظفین تو بازی بعدی شرکت کنین، چون وقت شما هم باید مثل ما هدر بره! در غیر این صورت با کروشیوی ارباب طرفین!
سپس میکروفون را به زمین کوبید و آن را به هزاران قسمت نامساوی تقسیم نمود و درحالی که زمین و زمان را به باد لعنت گرفته بود، از ورزشگاه خارج شد.
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در 1398/4/26 23:39:46
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در 1398/4/26 23:55:58
هستم...ولی خستم!