wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: بچه‌های باحال اسلیترین
ارسال شده در: سه‌شنبه 20 آبان 1404 00:50
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: امروز ساعت 09:30
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 219
آفلاین
اما در میان آن جادوآموزان، فردی حضور داشت که جادوگر نبود و حتی حضورش هم در آن مدرسه به اختیار خودش نبود. در حالی که سایه‌ای چهره‌اش را پوشانده بود، با صدایی سرد و آرام زمزمه کرد.
- اوه... درست شنیدم؟ جادوگران خودبرتربین بالاخره از رقابت خسته شدند؟

صدای تام ریدل سینیور در فضای زیرزمین پیچید و به گوش جادوگران و ساحره‌هایی رسید که در تاریکی پنهان شده بودند. او آرام، با قدم‌هایی سنجیده پیش رفت و پشت میزی گرد از چوب گردو نشست.
- اما صبر کن ببینم... جادوگری که رقابت نکنه و برتریش رو نشون نده، به چه دردی می‌خوره؟ چطور می‌خواد قدرت و تواناییش رو به بقیه جادوگرا ثابت کنه؟ ذات شما با جادو تنیده شده و به قول خودتون، جادو یعنی قدرت؛ و قدرتی که به کار گرفته نشه، هیچ ارزشی نداره.

لبخند کجی بر لبانش نشست؛ لبخندی که چهره‌ی زیبا و جذابش را به چیزی شیطانی بدل می‌کرد و او را بیش از پیش شبیه پسرش، لرد سیاه می‌نمود.
- شما محکوم به رقابتید و رقابت، علاوه بر ثمره قدرت که همتون ذاتا دنبالشین، با خودش حسادت هم به همراه میاره.

به‌نظر می‌رسید که تام ریدل سینیور، به‌عنوان یک ماگل ناتوان در میان هزاران جادوگر قدرتمند، راز بقا را به‌خوبی آموخته بود: ایجاد تفرقه میان گونه‌ای دیگر برای نابودی آنان و باقی ماندن نژاد خودش.

افرادی که لایک کردند

S.O.S

پاسخ: بچه‌های باحال اسلیترین
ارسال شده در: سه‌شنبه 13 آبان 1404 10:02
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 00:36
از: هاگوارتز
پست‌ها: 893
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
جلسه چهارم کلاس‌های عملی (داستان ادامه‌دار) - 13 آبان تا 26 آبان (ساعت ۲۳:۵۹) - توضیحات بیشتر


بچه‌های باحال اسلیترین


هوای قلعه بوی زمستان گرفته بود، اما چیزی در فضای هاگوارتز سردتر از برف‌های بیرون بود: روابط بین گروه‌ها.
در هفته‌های اخیر، سه گروه یعنی گریفیندور، ریونکلاو و هافلپاف بار دیگر متحد شده بودند؛ اتحادی پنهان و آرام، اما سنگین. نگاه‌هایشان در راهروها متفاوت شده بود، نجواها در گوشه‌ی کتابخانه رنگ دیگری داشت و حتی پله‌های متحرک هم انگار دل خوشی از اسلیترینی‌ها نداشتند.

اما همه با این فضای پر از سوءظن و دشمنی موافق نبودند. در میان هر چهار گروه، جادوآموزانی بودند که هنوز باور داشتند هاگوارتز خانه‌ی همه است؛ نه میدان جنگِ تعصب‌ها. همان‌ها، بی‌صدا اما مصمم، تصمیم گرفتند کاری کنند. تصمیم گرفتند نشان دهند که «باحال بودن» فقط به رنگ ردای گروه ربطی ندارد.

آن شب، در زیرزمین‌های تاریک قلعه، در تالار اسلیترین، نور سبزی از شمعی لرزان روی دیوار افتاده بود. صدای زمزمه‌ای آهسته از پشت ستون‌های سنگی به گوش می‌رسید.
چند جادوآموز (از گروه‌هایی متفاوت) در سایه‌ها جمع شده بودند. با هدفی والاتر: برگرداندن روح واقعی هاگوارتز.

یکی از آن‌ها گفت:
- تا کی باید در برابر هم بایستیم؟ شاید وقتشه نشون بدیم که همه ما جادوآموز یک مدرسه هستیم و این میزان از رقابت ناسالم هست.

و در سکوت سنگین تالار، لبخندهایی آرام، میان نور سبز شمع‌ها، از هر چهار رنگِ هاگوارتز رد شد.

داستان از همین‌جا آغاز می‌شود: از جایی که جدایی و اتحاد، امنیت و خطر، دست در دست هم دارند. حالا نوبت شماست که تصمیم بگیرید: در این ماجرا، در کدام سمت می‌ایستید؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Read to Awaken. Eat to Endure. Train to Dominate
پاسخ به: بچه‌های باحال اسلیترین
ارسال شده در: پنجشنبه 12 مهر 1403 15:59
تاریخ عضویت: 1403/01/28
تولد نقش: 1403/01/29
آخرین ورود: امروز ساعت 09:30
از: عمارت ریدل ها
پست‌ها: 219
آفلاین
مروپ همه اسلیترینی های توی قابلمه را له میکند و حتی در مسیر چشم و چال چند نفر را زیر پا می‌گذارد تا زودتر به دستان گابریل برسد.

- هوف رسیدم بکش بالا دستتو ببینم. من نبودم چه بلایی سر شوهرم اوردین؟ نذاشتین که اون شاهزاده یوقت...
- نه به جان پیژامه مرلین. قصدمون این بود ولی شما نذاشتین که بشه.
- پس به موقع نجاتش دادم. ببینین چه مرگش چه زندگیش اون کلش برای منه. بعد اونوقت میخواین براش شاهزاده پیدا کنین؟
- نه آخه تنها راه نجاتش بوسه ی یه شاهزاده عاشقه تا از سیب سمی نجاتش بده.
- توطئه جلو قابلمه مامان؟ تو روز روشن؟ کی جرعت کرد سیب سمی بهش بده؟ بعدم این چه روش مسخره ای برای نجات یکی از مسمومیته آخه؟
- تو افسانه ها اومده این راهشه.
- کدوم افسانه؟
- نمیدونم دقیق ولی تو بیشتر داستان پریان با یه بوسه طرف بیدار میشه. بعدم میگن بیشتر افسانه ها برگرفته از حقیقته.
- آخه گیریم هم این راهش باشه یه شاهزاده غریبه واسه چی باید شوهر مسموم مامانو ببوسه!؟

با آنهمه‌ دلایل منطقی گابریل دچار بحران هویتی شد. به تمام داستان هایی که تا آن لحظه شنیده بود فکر کرد‌. آیا حرف مروپ درست بود یا نقل های افسانه ها! راه فهمیدنش خیلی آسان بود.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
S.O.S

پاسخ به: بچه‌های باحال اسلیترین
ارسال شده در: پنجشنبه 12 مهر 1403 11:22
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
خلاصه:
اسلیترینی‌ها از تالارشون بیرون افتادن و دارن دنبال تالار جدید می‌گردن که تصمیم می‌گیرن داخل یه قابلمه زندگی کنن. برای رفتن توی قابلمه کوچیک میشن و توسط الستور و گابریل برای خاله بازی گیر میفتن. این دو نفر به ترتیب لباس سیندرلا و سفید برفی رو تن سالازار و تام بند انگشتی می‌کنن. تام سیب خورده و مسموم شده و شاهزاده‌ای باید ببوسدش تا زنده بشه که سیلویا بعنوان شاهزاده انتخاب شده...


~~~~~~~~

مروپ که طاقت دیده شدن بوسیده شدن شوهرش توسط شاهزاده سوار بر اسب، یعنی سیلویا رو نداشت، هم‌چنان مشغول پرتاب وسایل محیرالعقولی از داخل قابلمه به بیرون بود. الستور که کم‌کم داشت اوضاع رو خطرناک می‌دید، ترجیح می‌ده با گابریل صحبتی در این مورد داشته باشه.
- گب؟ نظرت چیه شاهزاده سوار بر اسب دیگه‌ای انتخاب کنی؟ این یکی به نظر رمانتیک نمیاد و داستانو برای بینندگان خوب توی خونه خراب می‌کنه.

گابریل با شنیدن این حرف دست از تلاش برای هل دادن سیلویا به سمت تابوت تام_سفیدبرفی برمی‌داره.
- مثلا کی؟

الستور که تمام مدت با عصا و دستش مانع برخورد وسایلی که مروپ پرت می‌کرد به سر و روی گابریل شده بود، کنار می‌ره تا گابریل ببینه چی داره می‌شه.
- مامان مروپ؟ بریم تو کارش.

سیلویا قبل از این که به فراموشی سپرده بشه، سعی می‌کنه توجه گابریلو به خودش جلب کنه.
- هی؟ به نظر میاد نقش من تموم شده. لطفا برم گردونین داخل قابلمه.
- اوه نه تو می‌تونی پرنس چارمینگ بشی برای سیندرلای داستانمون.

گابریل اینو می‌گه و سیلویا رو درست کنار سالازار_سیندرلا می‌نشونه.
- یکم با هم آشنا شین تا من سفید برفی رو نجات بدم.

گابریل دستشو درون قابلمه می‌بره و به سراغ بلند کردن مروپ می‌ره. البته که گابریل نمی‌دید چی داره می‌شه و کیو ممکنه بیرون بیاره، پس الستور تلاش می‌کنه کمی به کمکش بیاد.
- بانو مروپ توصیه می‌کنم اگه نمی‌خواین شاهزاده سوار بر اسب دیگه‌ای تام رو ببوسه، خودتون داوطلبانه تو مسیر دستای گب قرار بگیرین.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: بچه‌های باحال اسلیترین
ارسال شده در: چهارشنبه 11 مهر 1403 15:37
تاریخ عضویت: 1403/05/28
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: شنبه 13 بهمن 1403 11:50
از: کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
پست‌ها: 124
آفلاین
مروپ البته خیلی چیزها به‌ دستش می‌ رسید. درواقع خیلی چیزها خودشونو به‌ دست مروپ می‌ رسوندن تا مروپ اونارو به بیرون پرت کنه و حداقل توی کل زندگی فلاکت‌ بار و خوار خفیفانه‌شون، یه افتخار کوچیک داشته باشن. اونم افتخار پرت شدن به بیرون قابلمه توسط مادر لرد!

- عه! یه تک شاخ می بینم که داره میاد کنارم تا باهم بازی کنیم.

تک شاخی از درون قابلمه نزدیک می شد و همینطور که نزدیک می شد، اندازه و ابعادش هم بزرگ و بزرگ‌تر می شد و رسید و افتاد روی میز و میز رو شکست. که البته مهم نیست! داشتیم درمورد مروپ صحبت می‌کردیم. این مهمه که بدونیم مروپ کیه و چجوری افتخار مادر لرد شدن رو بدست آورده!

مروپ انسان بسیار تلاشگر و سخت‌کوشیه و از همان دوران کودکی و طفولیت با جدیت تمام اینو ثابت کرده. بالاخره بزرگ شدن بین پدری مسافرکش و برادری چیژ کش اصلا کار راحت و ساده‌ای نیست و انجام دادن کارهای سخت، آدمو سخت می‌...

- اون یه دینامیته که من دارم میبینم؟ چقدر داره سرگرم‌ کننده پیش میره این خاله بازی!

مروپ داشت چیزهایی از قابلمه پرت می‌کرد که خودش هیچ توضیحی براشون نداشت و سیل عظیم اجسام سخت و نرم و نیمه سخت و نیمه نرم غیر قابل توضیح پرت شده توسط مروپ حالا حالاها ادامه داشت.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر تغییر اندازه داده شده
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: بچه‌های باحال اسلیترین
ارسال شده در: سه‌شنبه 10 مهر 1403 07:59
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:43
از: گیل مامان!
پست‌ها: 864
آفلاین
گابریل با ماژیک به زور سبیلی برای سیلویا فلک زده کشید و او را بر روی اسبی سفید نشاند؛ سپس اسب را در دست گرفت و در آسمان به این سو و آن سو حرکت داد.
- پیتی‌کو پیتی‌کو پیتی‌کو!
- آهای داری چیکار می‌کنی؟ من فوبیا ارتفاع دارم منو بذار پایین. کمک! نه... نه... اینطوری بالا پایینم نکن!

بلاخره پس از سفر هوایی‌ای طولانی، اسب کنار جنازه نیمه جان و در تابوت شیشه‌ای قرار گرفته تام فرود آمد.

تصویر تغییر اندازه داده شده

سیلویا که سرش گیج می‌رفت از روی اسب پلاستیکی به زمین پرت شد و درست روی تابوت شیشه‌ای تام افتاد.

- آخی چه به هم میان... قلبم اکلیلی شد.

گابریل آهنگ تایتانیک را پخش کرد و با نگاهی منتظر به سیلویا و تام چشم دوخت.
- حالا وقتشه سفید برفی رو ماچ کنی تا تیکه سیب سمی از دهنش پرت شه بیرون و دوباره زنده شه.
- چیکار کنم؟!

البته این لحظه آن طور که گابریل پیش بینی می‌کرد رمانتیک پیش نرفت. در واقع با وجود مروپی که با شنیدن این جمله حسابی از کوره در رفته بود و هر چه به دستش می‌رسید به بیرون از قابلمه پرتاب می‌کرد نمی‌توانست هم رمانتیک پیش برود!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: بچه‌های باحال اسلیترین
ارسال شده در: سه‌شنبه 23 مرداد 1403 15:29
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 00:36
از: هاگوارتز
پست‌ها: 893
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
بچه‌های اسلیترین با چهره‌هایی متعجب اما امیدوار ، هر کدام به سیلویا نگاهی انداختند و چوب‌دستی‌هایشان را بیرون کشیدند. سپس، هر یک به نوبت با فرمول‌های جادویی و تکان‌های مهارت‌آمیز، شاهزاده‌های واقعی را احضار کردند تا شاید یکی از آنها مطابق با میل گابریل باشد. مروپ، با حرکتی چابک و دقیق دستش، اولین کسی بود که شاهزاده انگلستان را در میان دود و برق، جلوی همه ظاهر کرد.

- بیا گابریل مامان، شاهزاده میخوای بیا این ماگل بی مصرف، ویلیام، رو ببر باهاش بازی کن.
-

مروپ نتوانست گابریل را قانع کند، بنابراین یوریکا تصمیم گرفت دست به کار شود. یوریکا با لبخندی موذیانه و اشاره‌ای از چوب دستی‌اش، فضا را با تلالو نور و جادو پر کرد. با حرکت دستی ماهرانه، دود مه‌آلودی در مرکز حلقه تشکیل شد و کم‌کم شکلی در آن نمایان گردید. لحظاتی بعد، شاهزاده خانم السا از دنیای "Frozen" ظاهر شد، با موهای بلند نقره‌ای و لباسی که مانند بلورهای یخ درخشان بود.

- بیا ببین گابریل! السا، شاهزاده‌ای که توانایی تسلط بر یخ و برف رو داره واست آوردم، دست از این سیلویا ما بکش!
-

با شکست یوریکا، این بار اسکارلت جلو آمد تا شاهزاده‌ای جدید به گابریل معرفی کند. اسکارلت، جادوی خود را شروع کرد. چوب دستی‌اش را با حرکتی دقیق بالا برد و نجوایی آرام زمزمه کرد. همانطور که دستش را پایین می‌آورد، نورهای رنگارنگ شروع به رقص در اطراف او کردند و یک توفان کوچک از گلبرگ‌های رز به وجود آمد. از میان دود و درخشش، شاهزاده بل از داستان "دیو و دلبر" ظاهر شد، با لباس طلایی معروفش که زیبایی و شکوهش انکارناپذیر بود. او با لبخندی مهربان به گابریل خیره شد.

- این یکی شاهزاده دیگه ردخور نداره، بگیر ببرش سیلویا رو پس بده بهمون.
-


اما هیچکدام از این شاهزاده‌ها نتوانستند گابریل را مجاب کنند. به نظر می‌رسید که بدشانسی سیلویا هنوز ادامه داشت و باید سرنوشت ناخوشایند خود را می‌پذیرفت و وارد بازی کثیف الستور و گابریل می‌شد.


افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Read to Awaken. Eat to Endure. Train to Dominate
پاسخ به: بچه‌های باحال اسلیترین
ارسال شده در: پنجشنبه 18 مرداد 1403 15:40
تاریخ عضویت: 1403/04/01
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: دوشنبه 19 آبان 1404 22:17
از: عمارت ملویل
پست‌ها: 72
داور دوئل، مترجم دیوان جادوگران
آفلاین
اسلیترینی‌ها، وحشت‌زده به اطراف می‌دویدند. حاضر بودند یک اسب سفید قرض بگیرند و از گابریل فرار کنند نه اینکه به چنگ او بیفتند.

- لطفا! خواهش می‌کنم! من نه! ازم دور شو!

دست گابریل سمت اسلیترینی نگون‌بختی رفته بود. اسلیترینی مذکور با خشونت علیه گابریل و دست به دامن مرلین شدن، خودش را از چنگ او نجات داد و سپس به سمت جایی در دوردست فرار کرد.
قابلمه دوردست آن‌چنانی نداشت ولی اسلیترینی‌ها توانسته بودند به خوبی در جایی قایم شوند.

- چرا قابلمه خالیه؟
- یه تکونی بهش بده، بعدا دوباره انتخاب کن. مطمئنم بعد از اینکه تکونش دادی، دیگه خالی نیست.

گابریل به پیشنهاد الستور عمل کرد و کاری کرد که نباید می‌کرد.
اسلیترینی‌ها به اطراف پرتاب شدند و دست گابریل همچنان دنبال یکی از آنان می‌گشت. تا اینکه...

- گرفتم! یکیو گرفتم!

در قابلمه، اسلیترینی‌ها به سیلویا که در دستان گابریل بود، نگاه می‌کردند.
بدشانسی سیلویا کار دستش داده بود!
- من که شاهزاده نیستم! بهش بگین منو نبره!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
I'll be smiling at the end of this road
And will sing the secrets of the forest all the way
پاسخ به: بچه‌های باحال اسلیترین
ارسال شده در: چهارشنبه 6 تیر 1403 20:10
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 7 خرداد 1404 19:21
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 312
آفلاین
خلاصه تاابتدای پست هاسک: اسلیترینی ها از تالارشون بیرون افتادن و دارن دنبال تالار جدید می‌گردن که تصمیم می‌گیرن داخل یه قابلمه فعلا زندگی کنن. برای رفتن توی قابلمه کوچیک میشن و توسط الستور و گابریل برای خاله بازی گیر میفتن. این دو نفر لباس سیندرلا رو تن سالازار می کنن و حالا به تامم لباس سفید برفی پوشوندن تا مهمون چایی خوری بشه.


-----------------------------

سالازار تام رو رها کرد که با کله بیفته توی فنجون چایی.
- شاهزاده از کجا می‌خوای پیدا کنی حالا واسه این؟
- اون صدای با کله تو چایی افتادن رو می‌شناسم! چه بلایی سر شوهر مامان آوردید؟ فقط مامان حق داره شوهر مامانو زجرکش کنه!

گابریل بدون توجه به داد و قال اسلیترینی‌ها، بدن بی‌جون تام رو از دست سالازار گرفت و رفت به سمت الستور.
- ال! ال! باید براش یه شاهزاده پیدا کنیم که بوسش کنه.

الستور جرعه‌ای چای نوشید، سرش رو تکون داد، و گفت:
- من یه ایده بهتر دارم... بیا کالبدشکافیش کنیم، سیبه رو ازش خارج کنیم و دوباره استفاده کنیم.
- ولی اونطوری که... دیگه بیدار نمیشه.
- عوضش بیشتر سرگرم میشیم.
- فقط مامان حق داره شوهر بی‌لیاقت مامانو کالبد شکافی کنه!
- پس همون شاهزاده پیدا کنیم بلکه بیدارش کنه. نمی‌ذارن یکم سرگرم شیم که.

و گابریل دوباره به سمت قابلمه برگشت، دستش رو تا آرنج وارد قابلمه کرد و شروع کرد به گشتن به دنبال شاهزاده‌ای سوار بر اسب سفید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: بچه‌های باحال اسلیترین
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 تیر 1403 17:03
تاریخ عضویت: 1403/02/21
تولد نقش: 1403/02/22
آخرین ورود: سه‌شنبه 20 خرداد 1404 21:25
پست‌ها: 16
آفلاین
گلرت با سینه ی ستبر و چشمای مغرور جلوی انگشتای مهاجم وایساده بود. گرمی هوای قابلمه با خون اصیلی که توی رگ‌هاش جریان داشت، هارمونی خاصی پیدا کرده و اون رو به یه شخصیت اصلی شگفت‌آور تبدیل کرده بود‌. ابر چوبدستی توی جیبش سنگینی می‌‌کرد و آماده بود به محض خروج از قابلمه، جونش رو بذاره وسط تا غرور اسلیترین لکه‌دار نشه. اون واقعا بچه ی باحال اسلیترین بود.

سر انگشتای گابریل به خاطر اصطکاکی که با تام و سالازار داشت، برق برقی شده بودن و موهای طلایی گلرت سیخ وایسادن. چیزی نمونده بود که بهش برسه... سه سانتی متر... دو... یک.

صدای کشمکش و افتادن از بیرون تالار به گوش رسید و گابریل با عجله دستشو کشید و ازشون دور شد.

سر میز مهمونی چای‌خوری بلبشویی به پا شده بود. سالازار درحالی که با یه دست گوشه‌های دامنش رو گرفته بود، با دست دیگه‌ش محکم کمر و ستون فقرات تام رو هدف گرفته بود. چشم گابریل به سیب گاز زده‌ای که جلوی تام بود افتاد فهمید و تلاشای اون یکی دوست قابلمه‌ایش برای نجات دادن سفیدبرفی بی‌فایده‌س. درحالی که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت:
- نه سیندرلا اینطوری نمی‌تونیم نجاتش بدیم. تنها راه نجاتش...

نگاهی به قابلمه انداخت و این بار مصمم‌تر از قبل آستین‌هاش رو بالا داد.
- باید یه شاهزاده براش پیدا کنم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟