آلیشیا:باشه بابا الان حساب میکنم
جیمز و لی لی:
(آلیشیا چند گالین در میاره )
جیمز و لی لی:
(در همون لحظه که آلیشیا میخواد گالین ها رو به لی لی بده
صدایی رو از فاصله های دور میشنوه(گویی صدای بچه ایم بوده)که میگه:
:« یا ایهالفرومیون ، والاسراف فی الآواتار کمثل الاکل شام و النهار بالنق نق »
این جمله بارها در مغز آلیشیا تکرار میشه
وقتی آلیشیا به خودش میاد و چشماشو باز میکنه دو نفر رو
جلوش میبینه
جیمز و لی لی:
آلیشیا:نننننننه...من این آواتورارو نمیخوام...من چقدر احمق بودم ...چه آدم بدی بودم(هق هق)
جیمز و لی لی:
و آلیشیا بدون کلمه ای حرف به سرعت از مغازه خارج میشه
......
جیمز و آلیشیا بعد از 5 دقیقه به خودشون میان
جیمز:بازم فرار کرد!!!!!!!