بالاخره بعد از یک ربع بک آپ خاطرات دامبلدور کامل شد. او دستش را زیر چانه اش گرفت و با حالتی که انگار هم چیز برایش روشن شده باشد، گفت:
- هری جان... یه مسابقه ای بود که ایشونم توش بود! تو ام بودی... مسابقه شیش هفت ساحره بود، چی بود؟
- پروفسور... منظورتون مسابقه سه جادوگره؟!
- آره، پسرم... نوک زبونم بود! همه اش تقصیر این آموسه، هی داروهاش رو قاطی دارو های من میذاره!
پروفسور بعد از گفتن حرفش با دست بر سرش زد و بعد دوباره ادامه داد:
- خب حالا... این خانمه، مدیر یه مدرسه بود! سه تا مدرسه بود یکی ما بودیم... دومی مدرسه مشنگ پرستا بود و آخری هم مدرسه بابون ها بود... دست میگم هری جان؟
هری حیرت زده و شوک زده بود. او با تعجب و شگفتی به دامبلدور زل زده بود. بالاخره بعد از چند دقیقه توانست دهانش را باز کند و با لکنت و چشمانی از حدقه درآمده، گفت:
- پروفسور... مطمئنین حالتون خوبه؟ اون مدرسه دورمشترانگ بود و بوباتون! نه مشنگ پرست و بابون!
- خب حالا هرچی... مدیر یکیشون گور به گور شده بی کار بود... اون یکی هم این خانمه بود، اسمش... اسمش... خانم پیکسی بود؟
- پروفسور جان... پروفسور مهربون و
پیر جوونم... اون ایگور کارکاروف بود اون یکی هم خانم ماکسیم!
- عه راست میگی؟ احتمالا دوز دارو های آموس پایین تر از دوز دارو های منه! چند بار به این پدرســ... یعنی به این پدر سدریک گفتم داروهاش رو نذاره جلو دست و پام!
هری که این بار بیش از پیش تعجب کرده بود برای چند ثانیه دهانش باز ماند و بعد، وقتی که دید خانم ماکسیم دارد به سمت خانه اش می رود، با نگرانی گفت:
- پروفسور! رفت، رفت!
- کی رفت پسرم؟
- اون خانومه دیگه!
- کدوم خانم؟ عـــاو! اون خانم باکمالات رو میگی؟ راست میگی نباید بذاریم بره! بالاخره هرجا که ماهی خوب پیدا نمیشه!
- اما پروفسور...
هری از ادامه دادن حرفش عاجز ماند، چرا که دامبلدور را دید که دارد عین یک جوان بیست ساله به سمت خانم ماکسیم می رود. هری نیز بعد از رفتن دامبلدور به دنبالش راه افتاد...
- سلام، خانم محترم!
- سلام عاقا! امری داشتید؟
- امر؟ من؟ من فقط خواهش می کنم! خانم زیبا رو من از دور دست ها وقتی صدای قدم هاتون رو شنیدم محو شدم! عاشقتون شدم!
خانم ماکسیم نیز که انگار بدش نیامده باشد، ناز و عشوه ای کرد و بعد دستش را جلو دهانش گرفت و شروع به پنهانی خندیدن کرد. هری دامبلدور را به گوشه ای کشید و آرام در گوشش گفت:
- پروفسور... شما که نقشه رو می دونین دیگه؟
- آره جانم! تور کردن این خانم محترم هست دیگه!
و بعد دامبلدور با دست، سریع هری را به گوشه ای پرت کرد و دوباره به پیش خانم ماکسیم برگشت و جلوی خانم ماکسیم زانو زد و گفت:
- می تونم ازتون دعوت به صرف شام بکنم، بانوی زیباروی من؟