كارگاه نمايش نامه نويسي
بازي با كلمات
خوب اين هم لينك تاييديه ها البته قبل از اينكه اينجا پست بزنم تاييد شده بودند
نام:مورگان
نام خانوادگي:لي - فاي
گروه : ريونكلاو
محل زندگي:جزيره آوالان
سن:36
سمت: ملكه جزيره و شفا دهنده نمونه
ظاهر كلي:خوش قيافه و كمي خشن
علايق:علاقه به ساختن بهترين اوراد براي درمانگري
شهرت:مورگاناتائید شد
ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۱۶:۴۱:۱۶
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۲۱:۳۵:۲۶
نام:مورگان
نام خانوادگي:لي - فاي
گروه : ريونكلاو
محل زندگي:جزيره آوالان
سن:36
سمت: ملكه جزيره و شفا دهنده نمونه
ظاهر كلي:خوش قيافه و كمي خشن
علايق:علاقه به ساختن بهترين اوراد براي درمانگري
شهرت:مورگانا
و در ضمن ميتونيد عكس هاي بنده رو رو ي كارت هاي شكلات قوربافه ايي ببينيد
شما باید اول در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی و بازی با کلمات تائید بشید بعد اینجا پست بزنید
ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۹ ۲۳:۰۵:۰۷
هري در كنار رون و هرميون نشسته بود و با اشتهايي نزديكك اشتهاي رون صبحانه ميخورد و هر از گاهي هر دو شاهد نگاه هاي زير چشمي هرميون بودند كه انگار ميخواست به انها بگويد چه خبرتونه؟...
هرميون هم در حاليكه كتابش را به يك جام تكيه داده بود مشغول هم زدن چاي بود
در همين حين دنيس كريوي با ان جثه ريزش مقابل انها نشست : سلام بچه ها....
هري و رون در جواب او فقط به تكان دادن سرشان بسنده كردند ولي هرميون كه حالا داشت به ان دو چشم قره ميرفت د جواب دنيس گفت :سلام دنيس...
هرميون ديگر بايك تيك عصبي چايش را هم ميزد و هري احساس ميكرد كه هر لحظه ممكن است كه هرميون بر سر انها فرياد بكشد و بگويد : يواش تر.. بخوريد...
ولي خوشبختانه فرود هدويگ روي ميز باعث شد كه توجه هر سه انها به او جمع شود هري ابتدا فكر كرد كه هدويگ براي ديدن او امده ولي وقتي كه هدويگ پايش را جلو اورد هري متوجه نامه ايي كه همراه خود اورده بود شد و ان را از پايش باز كرد و به هدويگ اجازه داد كه از داخل ظرفش كمي تگه نان بخورد
رون در حالي كه دهاني پر از كيك خامه اي داشت گفت :از طرق خيه؟
رون با اين كارش باعث شد كه هرميون نگاه خشم الودي به او بكند
هري نامه راباز كرد باديدن دست خط نامه فورا صاحب ان را شناخت نامه از طرف لوپين بود كه از هري خواسته بود در مراسم عروسي اش به عنوان ساقدوش او شركت كند هري با هيجان نامه را ميخواند و اصلا متوجه چها ر چشم ديگري كه به نامه دوخته شده بود نبود.
هري بعد از اينكه نامه را كاملا خواند با خود فكر كرد كه اين اولين عروسي جادوگري است كه او در ان شركت ميكنه ان هم به عنوان ساقدوش داماد...
هوم....من حس میکنم که تو از اونایی هستی که وقتی وارد رول میشن سعی میکنن هرجور شده خودشونو بهتر کنن!!!
سوژه هم خوب بود....واسه همین...تایید شد! به شرطی که بهم ثابت کنی اشتباه فکر نکردم! تو رول میبینمت!
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۹ ۱۶:۰۵:۲۷
سرد - افسانه - استخوان - مداخله - درنگ - چراغ - ارزش - تایید - اشک - هیجان
با هيجان به حرفاش گوش ميكردم لحظه ايي درنگ كرد و به من خيره شد گويي ميخواست با اين كارش ارزش موضوعي را كه تعريف ميكرد را بيشتر كند ولي هيچ نيازي به اين كار نبود چون من بيشتر از هر چيزي ميخواستم پايان اين افسانه رو بدونم بهش زل زدم تا شايد ادامه بده ولي بي فايده بود اينو ميدونستم وقتي كه به خطر پلك نزدن چشمام پر از اشك شد دست از اين كار برداشتم و با اينكه ميدونستم حماقته محضه پرسيدم :نميخواي ادامه بدي؟
گفت: وقته خوابه.....(و براي تاييد حرفش دوباره يه جمله فديمي رو گفت)اين طوري بيشتر مزه ميده...
وقتي كه دستش رو به سمت چراغ برد تا آن را خاموش كند من هم در را باز كردم تابه اتاقم در ان سوي ايوان برم سردي هوا تا مغز استخوانم را اذيت ميكرد ولي ميدانستم كه تختي گرم انتظارم را ميكشد
اوکی...تایید شد!!!(پادمور)
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۸ ۲۱:۵۷:۰۲