بچه ها من نفهميدم واقعا الناز نميتونه تا يك شنبه بياد يا اينكه تويه نمايشنامش اين شكلي نوشته بود؟
به هر حال من سعي كردم يه كم طول بدم جريانو تا الي برگرده!
--------------------------------------------------------------------
***همون موقع در راه****
ايوي:زاخي جان ميتونستي خيلي بهتر باهاش صحبت كني اينو قبول كن!
زاخي:خب من كه يچزي نگفتم آخه.باشه حالا ببخشيد!
ايوي:اينو بايد به خودش بگي نه به من.
زاخي:باشه ازش معذرت ميخوام
و چند دقيقه بدون حرف زدن قدم ميزنن.
ايوي:چيزي شده؟؟؟
زاخي:نه.چطور؟؟
ايوي:آخه من هيچ وقت تا حالا نديدم كه تو حرف نزني
زاخي:خب ديگه از قديم گفتن بعد از ازدواج همه اخلاقشون عوض ميشه
ايوي:
يعني تو هم اخلاقت عوض ميشه؟؟
زاخي:خب مگه من آدم نيستم؟؟
ايوي:خب چرا ولي...
زاخي:ولي چي؟
ايوي:ولي اگر اين طور باشه من باهات ازدواج نمكينم
زاخي:چي گفتي؟؟
ايوي:گفتم اگر بخواد اخلاقت عوض بشه باهات ازدواج نميكنم!
يه دفعه زاخي مي ايسته و به ايوانا نگاه ميكنه.
ايوي:زاخي اين طوري به من نگاه نكن!
زاخي:چطوري؟؟
ايوي:همين طوري ديگه!انگار ميخواي آدمو بخوري!
زاخي:خب در اين حالت من واقعا عصبانيم!
ايوي:واقعا؟؟!چقدر جالب!خودت حالتاي خودتو ميدوني
زاخي:ايوي الان وقت شوخي نيست.ميخوام بهت اخطار بدم!الان موقعيت آخره!اگر ميخواي با من ازدواج نكني ميتوني الان بگي.فردا ديگه خيلي دير ميشه ها.
ايوي:چي داري ميگي زاخي؟من واقعا تورو دوست دارم و هيچ وقت هم پشيمون نميشم.اون حرفم به خاطر اين زدم كه ميدونم تو مثل بقيه نيستي و اخلاقت عوض نميشه.
زاخي:از كجا ميدوني؟؟
ايوي:خب فكر نكن من همين شكلي بهت جواب مثبت دادم.من خيلي وقت بود كه در موردت تحقيق ميكردم.
زاخي:واقعا؟
ايوي:بله.
***فلش بك به زمان تحقيقات!
***
ايوي و اندي در حال راه رفتن بر روي يك تپه هستن.
اندي:ميگم حالا مطمئني همين جاست؟؟
ايوي:آره.نزديكه.
و بعد از پشت سر گذاشتن تپه ناگهان با منظره عجيبي روبرو ميشن
اندي:پس كارناوال كارناوال ميكنن اينجاست!
ايوي:آره.واقعا جاي جالبيه!
و چند دقيقه اي رو به تماشاي اطراف ميگذرونن.
اندي:بهتر نيست بريم به كار اصليمون برسيم؟؟
ايوي:چرا.بريم.
****در راه***
اندي:ميگم بهتر نبود رزي رو هم با خودمون مياورديم؟؟
ايوي:نه.خوب شد كه نيومد چون اگر ميومد منو از اين ازدواج منصرف ميكرد.
اندي:دبي چي؟؟
ايوي:من بهش گفتم ولي گفت نميخواد در اين مسئله دخالت بكنه.يعني گفت اصلا حوصله تحقيق پهقيق رو نداره.
اندي:چه جالب.حالا اين خونه دوست زاخي كجاست؟؟
ايوي:اوناها.هموني كه بقلش يه تابلوي بزرگ زده.
اندي:عجب جاي خوفيه
ميگم به نظرت اين آقاي دوست زاخي نميره همه چيز رو لو بده؟؟
ايوي:فكر نكنم.چون خيلي وقته زاخي از كارناوال زده بيرون.مثل اينكه خيلي وقته قصرشو منتقل كرده.
اندي:حالا اين دوستش كي هست؟
ايوي:مثل اينكه اسمش توماس جيانسونه.ميگن از بچگي با زاخي بزرگ شده و همه جا باهاشه.من ميگم بهتره سريعتر بريم تا شب نشده چون اگر همين طوري پيش بريم يه سال ديگه هم نميرسيم اونجا.
اندي:ولي من دارم از تشنگي هلاك ميشم.
ايوي:(بوق بوووووق)*بدو ببينم!
و به سمت قصر توماس حركت ميكنن!
====================================
~~بقيش با شما~~