هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴
#62

مازامولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۲ جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸
از موزمالستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
در فضایی عشقولانه.....
هوا ابری است!دانه های برف ..گویی از هم سبقت میگیرند تا به دل زمین فرو بروند
فضا عشقولانه....
پاتر بر بالکن نشسته..دورش چند تا شمع روشن کرده... هر از گاهی سوز سردی تا مغز استخوان پاتر را میسوزاند و زبانه های شمع را به حرکات موزون وا میدارد
پاتر دست مال سرشو بسته و بر روی صندلی راحتی(از اینا که جلو عقب میره) نشسته و قلم پری تو دستشه و از عمق وجود خود شعر تراوش میکنه..نوک دماقش قندیلی بسته شده که چهره ای رویایی به او بخشیده! البته من نمیدونم چی بوده که قندیل شده!! فقط میدونم نوک دماغشه!
پاتر:هوا سرد است و يار از من چقندر پخته ميخواهد ... آداس وب مستر دختر، خودم را كشته ميخواهد.

نمید با صدایی که به دلیل فرکانس بالا به حالت جیغ دراومده:معلوم نیست تا این وقت شب کجا بوده!
پاتر:لباسم مال پارساله ، نميدم شاد و خوشحاله ... تمام يوزرا بسته ، دل من پسته** ميخواهد
نمید:مثلا پله ها رو خیر سرت پاک کردی؟نصف ظرفا مونده!خدایا من چه قدر از دست این بکشم آخه!
پاتر: چه لذتي داره كه در حال خوردن ( بخوانيد خوندن!!!) پسته چند تا يوزرم ببندي
نمید:من که میدونم زیر سرت بلند شده
و در این حین صدای بیقبیقی به گوش رسید سکوت سنگینی همه جا رو فرا گرفت
نمید همچون ماری جهنده صورتشو به پنچره چسبونده و دماغش به سمت راست متمایل شده
پاتر از شدت هیجان حواسش به نمید نیست و با سرعت داره یه چیزای تو بیقبیق مینویسه
نمید پشت پاتر وایساده صفحه ی بک گراند بیقبیق عکس زنی مو بلوند و میبینه که با لطافت خاصی یا به اصطلاح عشوه شتری لبخند میزنه و جمله ای کذایی! و به شدت عشقولانه :باشه عزیزم!
_______________________
هم چنان برف میاد....
فضا هم چنان عشقولانه است
جای پاتر روی صندلی راحتی خالیست
در بالکن گوشه ی دیوار پاتری آویزان است
و اتفاقا میخی هم تو دیواره که پاتر به همون اویزونه!
ولی من شخصا تو کف پاترم! چون هوز بیقبیق تو دستشه! و لبخند ملیحی هم روی لبشه!
و همچنان فضا عشقولانه است
پاتر: حالا هر وقتی که برف بیاد و تو نیای این دل دیووونه ماتم میگیره!
______________________________
تبصره:اشعار نوشته شده ار جانب خود پاتره و در تاپیک اشعار جادویی به ثبت رسیده!


آداس این جا وطن من است!


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۰:۱۷ سه شنبه ۶ دی ۱۳۸۴
#61

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
--->یک عدد کافی شاپ با فضای پراز عشق ومحبت!!!
فضای کافی شاپ فقط عشق را می رساندوبس یعنی همه جا قلبهای قلمبه صورتی بی ریخت آویزان شده وازاین فرشته های مزخرف روی دیوارش آویزان کرده اند و آهنگی عشقی گذاشته اند مردم بروند فضاکه یک عده زیادی رفته اند فضا ومنکرات لازم شده اند...یک میزی در کنار شومینه قرار گرفته که پشتش یک نفرآقا نشسته ودارد گل گوشتخوار پرپر میکند وهمینجوری به در کافه خیره شده که همسرش بیاید او رودولف است که میدانم این اداها بهش نیامده ولی بچه یک زمانی ازدواج کرد با بلاتریکس حالا بلاتریکس براثر مشکلاتی کوچک از رودولف رنجیده رفته خانه باباش وحالا رودولف باکلی بدبختی وی را راضی کرده که به خانه برگردد حالا هم در کافی شاپ قرار گذاشته اند که مثلا عشق بهم بورزند...درباز میشود و بلاتریکس بایک حالت بسیارخشنی بطوری که 3نفردراثرشوک ورود وی درجا میمیرند وارد کافه میشود وباچنان خشانتی نگاه میکند به رودولف که رودولف یک لحظه میرود میاید-به آن دنیا-بعد میاید پشت میز مینشیند وبروبر به گل گوشتخوار رودولف نگاه میکند:
-سلام بلای من...خشانتم کجا بودی؟
-(...)
-خیلی دلم برات تنگ شده بود عزیزم حالا سایت بسته شد تونباید یک سراغی ازمن بگیری؟
-که اسم عوض میکنی؟حتما یک زن دیگر هم گرفتی؟
-من غلط بکنم توتنها عشق من هستی عزیزم خواهرت خوبه؟باشوهرش میسازه؟
-بد نیستن البته جدیدا سیریوس روغن جدیدی خریده که مینی خوشش نمیاد قراره روغن سرشو عوض کنه...هوی حرفو عوض نکن
-دلم برات تنگ شده بود عزیزم بیا این گل برای تو!!!
بلاتریکس بدجوری به وی نگاه میکند:
-خشانتم برمیگردی خونت؟الهی من برم زیرتریلی 18چرخ؟!
-آره...پاشو بریم کلی کارباید بکنی!!!
-
- من نبودم خیلی پررو شدی؟حالا برره میبینی؟الان میریم خونه بهت حالی میکنم!!!
آنها بحالت خیلی رمانتیک درحالی که بلا رودولف را طلسم میکند به خانه میروندوهنوز نرسیده رودولف داوطلبانه!!!حاضر میشود که خانه را با فرچه بشوید بعدشام بپزد وکلی کار دیگر...وقتی رودولف از حمام میاید بیرون-داشته کاهو میشسته-بلاتریکس به او میگوید:
-زنگ زدم مینی اینارو دعوت کردم برو شام بپز کاکتوسشون هم میاد!!!
- حله!!!
- بعدا درمورد دستور زبان فارسی باهات صحبت میکنم برو شام بپز!!!
بعد دوساعت مینی اینا واسنیپ و کاکتوس وارد خانه میشوند درحالی که کاکتوس همان حرفهای قدیمی را تکرار میکند....بعدازمدت کوتاهی رودولف شام میاورد و مینی متعجب از برنج از بلا میپرسد:
-بلا عجب برنجی درست کردی برنجت چیه؟
نمیدونم...رودولف...
(صدای رودولف از آشپزخانه)
-برنج کله زخمیه عزیزم!!!
اسنیپ درحالی که روغن خورش را به کله اش میمالد با حیرت میگوید:
-عجب خورش باحالی خورش چیه بلاتریکس؟
- رودولف؟!
(صدای شکستن ظرف و ظروف میاید)
-خورش مشنگه...امروز شکارش کردم!!!
- جان؟!
- رودولف واقعا غذاهای خوبی درست میکنه وخشانتش هم بالاست منم برای همین زنش شدم!!!
بلاتریکس عقشولانه به رودولف که دارد ظرف میشورد نگاه میکند...رودولف در پیشبند صورتی اش بسیار نازاست


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ دوشنبه ۵ دی ۱۳۸۴
#60

مايك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۲ یکشنبه ۴ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۹ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵
از magic world
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
**به نام آنكه ساحره را محض خنده آفريد**

گوم گوم گوم گوم
اين بار بر خلاف هميشه اين صداي ضبط خانه ي گراوپ بود كه سر به فلك ميكشيد.
وقتي نيستي كنارم غمگين و بي قرارم مثل يه ابر تيره غمگين و بي قرارم...

در پس اين صدا

هرميون در حاليكه يك لنگه كفش كه به يه كوه شباهت داره در دستشه دنبال گراوپ تو اتاق ميدوه:مرده شور قيافه ايكبيريتو ببرن,حالا چشم منو دور ميبيني ماده غول مياري تو خونه؟
گراوپ در حاليكه پشت ميز پناه گرفته:به جان خودت؟اون عمه سكينه ام بود تازه از خارج اومده بود.
هرميون:جفتتون بريد زير گل,مگه فقط همين يكيه؟اونروز تو سينما رو چي ميگي رفتي صاف نشستي رو اون زنه.
گراوپ:بابا نديدمش خب.اون بدبخت كه زير من له شد.
هرميون:نه تو دروغ ميگي اونروز تو خيابون چي داشتي به يه خانمه شماره تلفن ميدادي.
گراوپ:بابا اون زنه اسمش جي كي رولينگه,از من دعوت كرد تو كتابش يه نقشي به عهده بگيرم.
هرميون:يعني باور كنم؟آخه اين لنگه دمپايي تو دستم سنگيني ميكنه.
ناگهان تلفن زنگ ميزنه
هرميون ميپره تلفن رو بر ميداره
_الو,سلام شما؟

_من جي افه گراوپم.گوشي رو بده بهش.

هرميون در يك حركت كاملا استثنايي دمپايي رو به سمت گراوپ پرتاب ميكنه كه گراوپ و دمپايي از پنجره شوت ميشن بيرون.

صداي خنده ي مهيبي از تلفن بلند ميشه و سپس صداي كرام به گوش ميرسه:ايد است عاقبت زز بازيه زياد.



زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
#59

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
گشتيم جهان را كه ببينيم و نديديم.....يك زز كه بشورد و بسابد
--------------------------------------------------------------------------
**به نام آنكه ساحره را آفريد تا جادوگر تنها نماند**

زمان:وزارت گيلدوري
مكان:در نزديكيهاي ستاد مردمي زز!

- نه عزيزم.تو چرا باز حرف خودتو ميزني؟
- تا فردا صبحم بگي من باور نميكنم.
يك مرد و يك زن با چشماني كه از خشم سرخ شده بود چشم در چشم يكديگر نگاه ميكردند و با صدايي بلند با يكديگر حرف ميزدند.
- پس اين(به كيفش اشاره ميكنه)چيه؟ها؟بگو ديگه!جواب بده!
-اون من نبودم عزيزم!مگه تو حرف منو قبول نداري؟من ميگم اصلا من اون موقع پامو اونجا نگذاشته بودم.
هر دو در حال جر و بحث بودن كه ناگهان گيليدي و ماكسيم از دو طرف پياده رو به سمت اونا ميان.
گيليدي در حالي كه به ساحره هايي كه از آنجا رد ميشدند نگاه ميكرد:هوس....تو دلم داره ميزنه هوس!....بعد تو.....
ماكسيم هم از طرف ديگه تمام مردهاي سر راهش بود رو بلند ميكرد و با يك حركت زانويش را خم ميكرد و مردها را يكي پس از ديگري از پشت و ستون فقرات بر روي پايش ميكوبيد و بعد از صداهاي داد و هوار و گريه و زاري و استخوان شكستنهاي زياد آنها رو به چاه فاضلاب پرتاب ميكرد!
تا اينكه به اون دو زن و مرد ميرسن.
تمام پياده رو در پشت سر ماكسيم پر شده از كتهاي جر خورده و استخوانهاي ششم ستون فقرات و پياده رو پشت گيليدي پر شده از خانم هاي به زمين خوبيده شده و كيف زنانه و لوازم آرايش!
زاخي و ايوانا با نگاههاي پرسشگرانه به دو طرف پياده رو و بعد به گيليدي و مادام ماكسيم نگاه ميكنند.
زاخي:ميگم خانم بي خيال....اين طوري كه من ميبينم از اين مهلكه هيچ كدوممون حون سالم به در نميبريم.
ايوانا:چي چي رو در ميريم!من تا تكليفم مشخص نشه از جام جم نميخورم!
ناگهان مادام ماكسيم به سمت زاخي مياد و ميخواد اون رو هم مثل بقيه يه حالي بده و از طرف ديگه گيليدي خودشو با حالتي مستانه! به سمت ايوانا نزديك ميكنه.
فقط چندين سانتي متر به خورد شدن استخوان و سانسور شد!(سرژ)! مانده بود كه....
بيبو بيبو بيبو!
""شما در محاصره هستيد!لطفا دستهايتان را از سوراخ جيبتان در بياورديد و در سوراخ گوشتان قرار دهيد!""
هر چهار نفر به سمت نورهايي كه از جارو ها به سمتشون انداخته بودن بر ميگردن.
ستوان گراپي با چهره اي خشمگين به آنها نزديك ميشود!
گراپي:مگه اينجا شهر هرته كه هر كاري دلتون ميخواد انجام ميديم؟
مادام ماكسيم:من رئيس آداسم!چيه داداش حرفيه؟نكنه تو هم هوس كردي؟
گيليدي:منم وزير سحر و جادو و برنده 5 بار لبخند طلايي مجره ساحره كشونم
گراپي:من اين چيزا حاليم نيست!ديگه گذشت اون زمون كه آداس و زز و مز و اينا بودن!الان موقع تفاهمه!نه آداس داريم نه زز.برگردين سر خونه زندگيتون كار داريم!
گيليدي و ماكسيم با نگاههاي خشمگينانه اي به گراپي نگاه ميكنند.
گيليدي به ايوانا:باشه براي دفعه بعد كارتو ميسازم!!!
ماكسيم به زاخي:اسلحه زز كن(زز كننده) هميشه به دنبال توئه
ماكسيم در يك حركت ديدني يكي از مردهاي جارو سوار همراه گراپي رو پنجاه متر اون طرف تر پرت ميكنه و بر روي جاروش ميشينه و گازشو ميده ميره.گيليدي هم با يك جهش به سوراخ صندوق عقب جارو ميره.
گيليدي:نه ببخشيد اشتباه شد
و از سوراخ مياد بيرون و به داخل سوراخ چاه فاضلاب ميپره.

و از آن به بعد زاخي هميشه مراقب خودش و زنش بود كه يه موقع گيليدي.....بوق

**چندين روز بعد**
زمان:اعتراضات بر عليه گيليدي
مكان:دفتر سازمان شورش بر عليه گيليدي

زاخي:برش دارين اين لامصبو!....ديگه وزارتم شده در حد تيم ملي!!!!**(پاورقي).....بيق بق بوق بيق باق
گزارشگر:ببخشيد ولي دليل شما براي اينكه ميگيد وزارت گيليدي در حد تيم مليه و بايد بركنار بشه چيه؟
زاخي:قسمت بالا رو بخونين!
------------------------------------------------------------------
پاورقي:
---------
حد تيم ملي:اصطلاحي جديد كه در خيلي جاها كاربرد دارد.به طور مثال:
وزارتم شده در حد تيم ملي:وزارتم مسخره شده!
ايول!اين بازي در حد تيم مليه:عجب بازي توپي!
ماشاالله ماشاالله شدي در حد تيم مليا!:ماشاالله چقدر دزار شدي....قد كشيدي!
هوووم!...من كه در حد تيم مليم!:هوووم!من كه خسته ام!
عجب چيز نازيه!مامان!در حد تيم ملي!::::همونيه كه ميخواستم!
و از اين قبيل!
-----------------------------------------------------

تيكه تيكه گيليدي كه هوس ميخونه باهال بود
كلا تيكه باهال زياد داشت.در ضمن زاخي.هوس حذف كار بر كردي.زدم سانسور كردم پستتو..مواظب باش
نظر خواستي ديگه ندارم به جز اينكه به اصل موضوع زز نپرداختي و بيشتر حاشي رو مورد بررسي قرار دادي كه اينم خودش حرفيه براي گفتن.
در اخر:من خجالت ميكشم اين تاپيك رو نقد كنم.اين تاپيك مال هري پاتره.منم اخر جسارت شدم


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲ ۰:۰۱:۰۴

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
#58

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
ديشب هنگام خواب هي با خودم كلنجار رفتم.از اين ور به اون ور.ريشم ميخورد به بالشت.ديدم خيلي بلند شده.رفتم تندي«سه تيغيوس!» زدم صاف شد.ديدم نچ.خوابم نميبره كه اين افكار از ذهنم بره.لا مصب بعد از اينكه پاتريشيا منو تنها گزاشت اين افكار بيشتر شده!
افكارم:چرا ديگر از اين خاصيت ززگي خبري نيست؟چرا در همه جاي جامعه جادويي ديگر مردي ظرف نميشورد؟چرا اين ايين مقدس آسلام-مصيح را ناديده بگيريم؟
يادم ميايد در كنسرتي كه در بيايان هاي بي آب علف عربستان داشتم :

-هوي..انت مرتيكهوا...مگه القرار نبود هر 5 دقيقه برام العاب(آب) بياوري؟

-نعم.نعم..الجانم به كوربانت!ديگر لا آب في انبار!انت آب التمام!

-ليس ربط به من!!انا آب ميخوام!

-الچشم..الچشم.چشمم الكور...دندم نر..

مرد رفت جلوي خانه چاهي به عمق 502 كيلومتر كند تا تونست يه پاتيل كوچيك آب گير بياره...

هيچ وقت يادم نميره كه 3 ساعت 5 دقيقه بعدش مرد اينقدر زمين رو كنده بود كه از اونور زمين زد بيرون و پرت شد تو فضا!براي چه جان فشاني كرد؟براي اينكه به اين آيين مقدس كه حتي ميشه گفت دين ماست پايبند بود!

چرا ديگر هر نوزادي كه بدنيا ميايد و طرف چپ بدنش دنده ندارد را آزاد ميگزارند.قديم اين طور نبود.يادم ميايد در گزشته در يكي روستاهاي مازندران به نام «عله آباد كتول»:

مادر در حال زور زدن
دكتر:ها..يه خورده ديگه....اها..اينم بچه 27 شما..
بچه رو ميبره زير دستگاه«دنده چپ بين»
دكتر:.ا...اينم كه طرف چپ بدنش دنده نداره!
پدر:اونم بزن مثل 26 تاي قبلي وكوش.
دكتر:آوداكداروا!
بچه:ووووا..وووووااا...ووو......(مرد)
مادر:ا ا...ا..يكي داره مياد...ممممم
دكتر:يه خورده ديگه..اها..اينم بچه28 شما...
بچه رو ميبره زير دستگاه....
دكتر:مژده مژده..اين بچه تمام دنده هاش كامله...
پدر:كو؟كجا دره؟(كجاست؟)
بچه رو دوباره ميبرن زير دستگاه.
شتلق..پدر ميزنه پس گردن دكتر
پدر:چرا دروغ گاني؟(ميگي)..اين كه دنده ندارنه(نداره)
دكتر:ا...اره...اشتباه دستگاه بود.آوداكداورا...خب براي امشب بسه..فردا شب دوباره سعي ميكنيم!
پدر:زن..زود تر بريم خونه كه ظرفهاي ناهار مونده....

در اخر،ديشب بعد از كلي فكر كردن يهو زدم به سيم سرور آخر و دفتر خاطرات رو باز كردم و اين شعر رو سرودم:

خوشا ززي كه مدام از پي نظر نرود..........بهر ززش كه نگويند،بي ززگي نرود
طمع در آن چاه فروزان نكرد زنم ،ولي.........چگونه زز بي زن ،ياس فلسفي نرود!

از نوشتت خیلی خوشم اومد سه داستان متفاوت با سه نوع نثر مختلف که البته بهم ربط داشتند.در کل نوشته خوبی بود فاقد غلط املایی بود و از افعال و جملات درست استفاده کرده بودی فقط داستان دومت روستای عله یکم مورد داشت ممکنه به یه نفر بربخوره.یه چیز دیگه من بیشتر از 10 بار شعری رو که از خودت دروکردی خوندم ولی راستش اصلا نفهمیدم.این دفعه اگه شعر سرودی یه ترجمه هم برای من بی سواد زیرش بزار. باشد که مورد لطف خداوند قرار گیری.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱ ۱۴:۵۸:۵۴


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۴
#57

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
به نام آنكه ساحره را آفريد تا جادوگر بر او خدمت كند!

لي در حاليكه روي مبل دراز كشيده و در حال نگاه كردن به جادوگر تي ويه.
" – خانم پس اين چايي چي شد!!!!
هديه پاتر در حاليكه از ترس سيني چاي در دستاش تكون ميخوره.بطوريكه نصف چايي تو سيني ريخته از آشپزخونه مياد تو اتاق.
" – الان ميارم يكم سرد شده بود گذاشتم دوباره آبجوش بياد!!!

لي:من ميخام برم بيرون يه ساعت ديگه ميام.اه اين كه هنوز سرده
و ليوان چايي رو پخش ميكنه رو مبل!!

هديه بعد از رفتن لي(در افكارش):"ديگه از اين زندگي نكبتي خسته شدم.تا كي زور گويي تا كي ظلم"
هديه مصمم و قوي بلند ميشه.به طرف تلفن مياد و شماره رو ميگيره:الو دفتر آداس(انجمن دفاع از ساحره ها)
مازامولا:بفرمائيد عزيزم.
هديه:موزمال جون خسته شدم از اين زندگي همش دعوا همش زد و خورد.
موزمال:عزيزم گريه نكن.ساعت چند مياد.
هديه:كي؟
موزمال:شوهرت ديگه
هديه:لي گفته يه ساعت ديگه مياد.
موزمال:باشه.گروه ضربتو مي فرستم.
هديه:ممنون باي.
بعد از قطع شدن تلفن دوباره هديه از ترس ميلرزه.

دفتر آداس
موزمال:ميلي سنت ، ونوس ، ريتا آماده شيد يه مورد مزمز داريم.
ونوس:واي افتضاحه.اين ننگو چجوري هضم كنم.(ونوس در حال خفه شدن چون اين ننگو نميتونه هضم كنه)
موزمال:همه آماده ايد حركت مي كنيم.

ده دقيقه بعد
دم در خونه لي
ميلي:طنابو بنداز بالا
ونوي:موزي برو تو
از دور دست يه آدم زشت و بد تركيب داره مياد.
هده از ترس جيغ ميكشه:خودشه.اونجاست.
ونوس:نترس عزيزم ما اينجائيم.
لي نزديك خونه ميشه:نه آداس

فلاش بك
ونوس برقو وصل كن.
"چشم موزمال جان"
لي:ميخاييد منو چي كار كنيد.
ريتا:يه كم شكنجه
مادام ماكسيم:بريد كنار
فقط صداي جيغ لي بگوش مي رسه!

زمان حال
ونوس:بگيريدش ميخاد در بره.
موزمال:شليك مي كنيم.همه با هم يك......دو......سه...........

فرداي اونروز لي نيز به جمع زز ها مي پيونده.



------

من به زز بودن خودم افتخار ميكنم


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۰:۳۹ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۴
#56

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
سرژ:يههههههههههههههههههههههههه
سرژ از پنجره خونش پرت ميشه بيرون
دنگ
يه بشقاب هم به طرفش پرتاب ميشه
يه كله از پنجره مياد بيرون:كوفت بخوري...عين خرس داري ميخوري...همه برنجو تموم كردي... شلغم...
سرژ:پاتي...گناه دارم..از سره كار اومدم...بد بختم...بزار يه خورده بخورم...
پاتريشيا از پنجره ميره كنار...سرژ خوشحال ميشه كه شايد دل پاتريشيا براش سوخته باشه...يواش يواش بلند ميشه...
دومب
در باز ميشه و هيكل ضد نور پاتريشيا مشخص ميشه...يه ضد نور ديگه هم تو دستشه...به نظر خاك انداز مياد.با هرقدمش صداي مهيبي بلند ميشه...
سرژ متوجه اوضاع ميشه:پاتي..پاتي...ما هنوز عروسي نكرديم...هنوز نامزديم..نههههههههه
پاتريشيا از ضد نور مياد بيرون.
سرژ:مااااااااااااااااا
چيزي كه به نظر خاك انداز ميومد اسلحه اي بود با دو جاي دوربين.4 جاي شليك گلوله....روي تنه اون اسلحه نوشته بود«زز...كن»(يعني تبديل به زز واقعي كن)
پاتريشيا:موهاااااااااااااااا
سرژ با حالتي نا باورانه سرش را تكان ميدهد و « نه..نه...باورم نميشه» ميكند.
پاتريشيا جلو مياد...نور از زير به صورتش ميخورد و خيلي وحشتناك ميشود....جلو تر ميايد...سرژ از ترس روي زمين ميافتد...پاتريشيا دستش سرژ را لگد ميكند
قرچ
سرژ:ايييييييييييييييييييييي
پاتريشيا:اماده باش!!!
سرژ:نههههههه.من خودم زز هستم..نياز نيست.
پاتريشيا:تو حق دخالت و نظر دادن نداري...
نوك اسلحه را نزديك صورت سرژ ميكند.سرژ به دليل نگاه مستقيم به نوك اسلحه چشش چپ شده است.پاتريشيا دم خط سرژ را ميگيرد و با دم خط صورت سرژ را جلو تر مياورد(اوف..خيلي درد داره)....
ويژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ(صداي شليك ماده«زز..كن»)
پاتريشيا:موهااااااااااااااااااا


سرژ در سنت مانگو روي تختي خوابيده هست.از خواب ميپرد
سرژ:نه...چقدر دير كردم...بايد ظرفاي شامو بشورم...
شفا دهنده:اروم باش اقاي تانكيان
سرژ:ولم كن...هنوز زمين رو نشستم...
و از روي تخت مياد پايين و تخت همونجارو تميز ميكنه و به طرف خونه حركت ميكنه

و بدين ترتيب سرژ تانكيان...يكي از اعضاي اچ سي او....نيز به جمع «زز...ها» وارد شد



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲:۱۵ پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۴
#55

مازامولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۲ جمعه ۱ آبان ۱۳۸۸
از موزمالستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
هوم!
اوضاع جادوگران یه چند وقتی مشکوکه!
5 -6 ماهی هست که از آداسی های مستبد خبری نیست
.ساحره ها به طرز خفن مشکوک آوری لطیف و ملیح شدن!
نمونش رییس آداس مادام ماکسیم!
چند وقت پیش که خونه ی بابایی اینا بودم!خونشون از تمیزی برق میزد منتها این بار به جای این که بابایی با جارو به زمین چسبیده باشه! مادام داشت خونه تمیز میکرد!!! فرض کنید!!!!!
نکته ی فل توجهی که وجود داشت!
دستشوییشون بود!
از دست شوییشون صدا میومد!
البته فکر نمیکنم احتیاجی به توضیح باشه!
بابایی او تو بود!منتها بابایی انگار خود درگیری پیدا کرده بود!چون زیادی اقامتش اون تو طول کشیده بود!
مادام: عزیزم حالت خوبه!!!؟
و این مدرک معتبر برای لطافت آداس!
مادام؟ عزیزم؟ حال خوب بودن؟
بابایی با هزار تا نفس عمیق و تلاش و کوشش بالاخره یه چیزی گفت!که شبیه به آره بود
بابایی مشکوک به وبا است!
چون هیچ دلیل دیگه ای نمیتونه داشته باشه که از 5 ساعتی که من اونجا بودم بابا 4 ساعت و نیمشو توی دستشویی باشه
و او نیم ساعت آخرم کلشو اورده بود بیرون که نفس بکشه!و رنگش متمایل به سبز یشمی بشه!
تازه!
اون روزی نمید روی کاناپه ی زرد خونشون نشسته بود و و داشت جادوگر تیوی میدید و هی زیر نویس رد میشد که میوه نخورین سبزی نخورین سوشی نخورین قرمه سبزی نخورین آب نخورین تو دستشویی نفس نکشین....
و لبخند ملیح و لطیف و تقریبا موزیگرایانه ای میزد و با متانت هر چه تمامتر داشت تخمه ژاپنی میشکست
و وقتی جادوگرای توی سنت مانگو رو نشون میداد جوری نگاه میکرد کرد انگار داره ماتریکس میبینه!!!
و به طرز مشکوکی باز هم صدای آشنایی از تو دست شوویی می اومد
نمید:هری عزیزم میخوای یه کمی میوه بخوری بهتر میشی!

و من در این هنگام در دلم احساس شعف میکنم چون پاتر هم مشکوک به وباست!


آداس این جا وطن من است!


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۴:۴۴ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۴
#54

سوسك بي همتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 715
آفلاین
سوسك: زن! امشب غذا چي داريم؟
سوسم: زهر مار!

15 دقيقه بعد سوسك از خونه مياد بيرون. (در حاليكه اثر پنجه بوكس روي صورتش نمايانه)
سوسك: نه اين طوري نميشه! من بايد يك كاري بكنم...
از روي اتفاق هري از همون اطراف رد ميشده...
هري: هي سوسك! چه طوري؟
سوسك: به قول كارآگاه مگه تو دكتري؟
هري: باز از زنت كتك خوردي! اي زن ذليل!
سوسك: كي من؟ همين الآن داشتم مي زدمش...

يك عدد دسته بيل محكم به سر سوسك اصابت مي كند!
هري: بيا! بيا بريم ستاد مركزي ما!
سوسك: ستاد مركزي چي؟
هري: زن ذليل ها ديگه! همه هستن! خوش ميگذره!

15 دقيقه بعد ستاد مردمي زز!
هاگريد: هي سوسك! پس تو هم از زنت مي ترسي!
سوسك: كي!؟ من!؟ مثل سگ!
هاگريد: به جمه ما خوش اومدي! پس تو هم فردا در جلسه ي ما مياي؟
سوسك:‌چه جلسه اي؟
هاگريد: جلسه ي زن كوبي!
سوسك:
هري: ما در اين جلسه راهكارهاي ضد زن رو بررسي مي كنيم!
هاگريد: و به زودي زز از روي زمين برچيده ميشه!
هري: و جاش رو ميده به «مز»! يعني مرد ذليل!
سوسك:


سلطان سوسك بي همتا!


Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
#53

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 594
آفلاین
ادامه از پست عمو طالبی...

گیلدی که به تازگی یه فیلم اکشن-جاسوسی- غم انگیز- بی ناموسی دیده بود و هنوز تحث تاثیر بود و در خیابان های شهر قدم میزد، وارد خیابان خلوتی شد!!! در انتهای خیابان جاروی پیکانی پارک شده بود و در کنار آن هری و کرام و کینگزلی مشغول صحبت کردن با یه خانوم بودن...
ناگهان کینگزلی خانومه رو گرفت و به زور چپوند توی صندوق عقب جارو!!! و همراه با دو نفر دیگر سوار جارو شد و شروع کرد به گاز دادن...
گیلدی که بسیار جوگیر شده بود، در یک حرکت انتحاری وارد سوراخ چاه فاضلاب وسط خیابون شد و از اون طرف از سوراخ اگزوز جارو خودشو پرت کرد بیرون... بلافاصله از روی زمین بلند شد و شروع کرد به دویدن دنبال جارو... پس از مدتی دویدن دنبال جارو و انجام حرکات نمایشی-انتحاری با موفقیت وارد سوراخ صندوق عقب جارو شد!!!
گیلدی به زن ربوده شده در صندوق عقب: اصلا نگران نباشید... همه چیز تحت کنترله!!!
زنه: حدس میزدم!!
گیلدی: متاسفانه من الان به جای قسمت بی ناموسی فیلم، تو جو قسمت اکشن فیلمم و به خاطر همین به جای :bigkiss:، الان میخوام از سوراخ صندوق بندازمت بیرون...

توی جارو...
شیکم به آینه نیگاه میکنه و میبینه یه چیزی پشت سرشون داره روی زمین غلت میخوره و ازشون دور میشه!!!
شیکم: چه مشکوک... این چیزی که داره پشت سرمون غلت میخوره چه قدر شبیه همون زنس...
هری و کرام:
هری که بغل دست شیکم نشسته بود، سریع ترمز دستی رو میکشه و جارو 180 درجه میچرخه و صحنه ی بسیار رانندگی-اکشنی پیش میاد!!! گیلدی هم در اثر این حرکت اندکی زخمی و خونمالی میشه و سلامتش به خطر میفته!
هری و شیکم و کرام با عجله از جارو پیدا میشن و کرام بدون معطلی در صندوق عقبو باز میکنه!!!
گیلدی: سلام دوستان!!!
همه:


چند دقیقه بعد... همونجا کنار خیابون، و نشسته بر روی جدول های کنار جوب
گیلدی: اگه همین الان نگین که چرا اون خانوم مهربونو دزدیدین، زنگ میزنم به سرهنگ گراپی!!!
هری به نمایندگی از جمع، تمام ماجرای اینکه چی شد تصمیم گرفتن دو شلواره بشن رو برای گیلدی تعریف میکنه!!!
کرام خاطر نشان میکنه: و البته ما اصلا قصد آسیب رسوندن به اون خانوم رو نداشتیم و فقط میخواستیم همگی باهاش ازدواج کنیم تا همگی دو شلواره بشیم!!!
گیلدی: هوم.... ... خوب من فکر بهتری دارم... به جای اینکه شما دو شلواره بشید، یه کاری کنید که دامن زناتون دو تا بشه!!!
آن سه: چه طوری؟!!
گیلدی: به آسانی... شما فقط یه کاری کنید که دوشنبه ساعت 5 زناتون جلوی در انجمن آداس باشن، من میرم اونجا و اعفالشون میکنم و میبرمشون خونه ی خودم و اونجا هم ازشون در هنگام :bigkiss: عکس میگیرم!!! یه نسخه از عکسارو هم میدم دست شما و خودتون دیگه هر جوری که عشقتون میکشه بهره ببرید...
همگی:

صبح روز دوشنبه... خونه هری (نکته: این قسمت رو از دفترچه خاطرات هری دزدیدم)
نقل قول:

امروز صبح موقع شستن ظرفا، فکرم اونقدر مشغول بود که روی ظرف شستنم تاثیر گذاشته بود!!! باورم نمیشد که به همین راحتی تسلیم گیلدی شده بودم و میخواستم نمیدو بفرستم توی دامش... با اینکه دوباره میخواست به خاطر ظرف شستنم از سقف آویزنم کنه و با سیم سرور بیفته به جونم ولی باز هم ته دلم یه خورده ناراحت بودم...
"شانس آوردی که هرمیون الان زنگ بهم، گفت کار واجب داره باید برم پیشش، وگرنه یه درس درست حسابی بهت میدادم..."
اومد سمت من و سیم سرورو گذاشت توی دستم!
" تا من برمیگردم، خودت خودتو یه خورده تنبیه میکنی... وای به حالت اگه برگردم و کبود نباشی!!!"
اینو گفت و از خونه رفت بیرون. هنوز تو کف این بودم که کرام چه جوری تونسته هرمیونو به این خفنی خر کنه که اونم نمیدو خر کنه که در باز شد و کرام و کینگزلی با عجله اومدن تو!!!
کرام که خیس عرق بود گفت:
" ما نمیتونیم... من و شیکم فکرامونو کردیدم... من یکی که ترجیح میدم سوپر زز باشم ولی دامن زنم دو تا نشه!!!"
کینزگلی با حرکت سرش حرفای کرامو تایید کرد.
میخواستم دهنمو باز کنم و هر چی فحش بلدم نثارشون کنم که فهمدیدم خودم هم دلم نمیاد به عکس های بی ناموسی نمید و گیلدی نیگاه کنم!!! گفتم:
" من به فکر خوب دارم ... زنگ میزنیم به سرهنگ گراپی و همه چیزو بهش میگیم! اون خودش میدونه چی کار کنه "
از قیافه هاشون معلوم بود که موافقن....


دوشنبه... ساعت 5... جلوی در انجمن دفاع از چیز ساحره ها....
گیلدی که حتی از همیشه دلرباتر و جذاب تر شده بود منتظر نمید و هرمیون و زن شیکم وایساده بود و به ساعتش نیگاه میکرد که ناگاهان سرهنگ گراپی و گروهش عملیاتو شروع کردن و ساختمون آداس رو محاصره کردن!!!
سرهنگ گراپی پشت بلند گو: یک.. دو... سه... فوت... فوت... آزمایش میشود... کل منطقه تحت محاصره نیروهای ماس... دستاتو بذار روی سرت و هیچ کار احمقانه ای نکن!!!
گیلدی که میبینه اگه تسلیم بشه هیچ صحنه ی اکشنی پیش نمیاد و جریان بی مزه میشه، با یک ورد دقیق و حساب شده چند تا سیگارت احضار میکنه و میبنده به خودش و سپس با سرعت تمام میدوئه (میدود) سمت جاروهای پلیس...


چند روز بعد... روزنامه ی پیام امروز:
باند تهیه عکس و فیلم های بی ناموسی از زنان و دختران جوان متلاشی شد!!!
گیلدی، سر دسته ی این باند، به خبرنگاران اعلام کرد: لطفا عکسم را شطرنجی نکنید و از یکی از عکس های دوران جوانیم در روزنامه استفاده کنید و اگر چاپ میشه حتما در متن خبر ذکر کنید که ای پاتر و کرام و کینگزلی نامرد و بوق بوق... بوقم اگه بوق بوق!!!
در این رابطه سرهنگ گراپی نیز به تمامی خانواده ها و زوج های جوان توصیه کرد که در هنگام جارو سواری از نگاه کردن به ناموس مردم خوددرای کنند تا از میزان تصادفات کاسته شود!!! سرهنگ گراپی همچنین یکی از علل خلافکاری در جوانان را داشتن انگیزه بیان کرد...
«خبرنگار ویژه - لاوندر براون»








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.